تک پارتی
موتور سوار
نوبت تو بود.
کلاه رو سر کردی و وارد پیست موتور سواری شدی.
_اخییی...دخترم مگه به موتور سواری.
پوزخندی زدی. ترجیح دادی چیزی نگی تا وقتی که ازت شکست خورد جوابش رو پس بدی. دوتاتون کلاه سرتون بود و کسی قرار نبود قیافتون رو ببینه و همه هم دیگه رو با لقب ها میشناختن.
+:میبینیم...ماه کوچولو.
بعد از تاکید کردن روی لقبی که خودش...یا بهتره بگیم شاید هم خودش روی خودش گذاشته بود، پات رو روی پدال قرار دادی. نیاز به زور و فشار زیادی هم نبود، معروف ترین متور سوار و صد البته، بهترینش هم بودی، معلوم بود که با چندتا تکنیک ساده قرار بود نفر اول بشی!
(۱۷ دقیقه بعد، ساعت ۱:۰۶ دقیقه صبح)
توقع داشتی با اختلاف خیلی کمی ببری ولی...حدودا پنج دقیقه میشد که وایساده بودید و همه منتظر پسری که به ماه کوچولو معروف بود، بودید. که بلاخره رسید
زیر کلاه موتور سواری پوزخندی زدی
+:خب خب خب خب...چیشد؟ مگه قرار نبود ماه کوچولو برنده شه؟
آروم آروم شروع کرد نزدیک شدن بهت، همهمه ها خاموش شد و نگاه ها همه فقط روی این دونفر بود، فینالیست های این مسابقه، تا اینکه قدری نزدیک شد که فقط خودتون دوتا بشنوید
+:خانم عه...مثلا اسب سیاه...قرار نیست کسی که عاشقشم رو نشناسم! و از اول هم معلوم بود برنده ای...پس...
بعد از کلمه اسب سیاه، همه چی برات تیره و تار شد، فقط یک نفر بود که اسب سیاه صدات میکرد، دوست صمیمی برادرت، که عاشقت بود!
+:...جین!
الان فهمیدی ماه کوچولو از کجا اومده، لقب همیشگی، که برای دوست صمیمی برادرت و همین طور دوست خودتت داشتی
_:اسب سیاه...اجازه ازدواج باهات رو دارم؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یادداشت نویسنده برای کسانی که نمیدونن:
«اسب سیاه» استعاره از قهرمان غیرمنتظرهای است که نادیده گرفته شده است؛ چرا که با معیار ذهنی قهرمان استاندارد همخوانی ندارد
نوبت تو بود.
کلاه رو سر کردی و وارد پیست موتور سواری شدی.
_اخییی...دخترم مگه به موتور سواری.
پوزخندی زدی. ترجیح دادی چیزی نگی تا وقتی که ازت شکست خورد جوابش رو پس بدی. دوتاتون کلاه سرتون بود و کسی قرار نبود قیافتون رو ببینه و همه هم دیگه رو با لقب ها میشناختن.
+:میبینیم...ماه کوچولو.
بعد از تاکید کردن روی لقبی که خودش...یا بهتره بگیم شاید هم خودش روی خودش گذاشته بود، پات رو روی پدال قرار دادی. نیاز به زور و فشار زیادی هم نبود، معروف ترین متور سوار و صد البته، بهترینش هم بودی، معلوم بود که با چندتا تکنیک ساده قرار بود نفر اول بشی!
(۱۷ دقیقه بعد، ساعت ۱:۰۶ دقیقه صبح)
توقع داشتی با اختلاف خیلی کمی ببری ولی...حدودا پنج دقیقه میشد که وایساده بودید و همه منتظر پسری که به ماه کوچولو معروف بود، بودید. که بلاخره رسید
زیر کلاه موتور سواری پوزخندی زدی
+:خب خب خب خب...چیشد؟ مگه قرار نبود ماه کوچولو برنده شه؟
آروم آروم شروع کرد نزدیک شدن بهت، همهمه ها خاموش شد و نگاه ها همه فقط روی این دونفر بود، فینالیست های این مسابقه، تا اینکه قدری نزدیک شد که فقط خودتون دوتا بشنوید
+:خانم عه...مثلا اسب سیاه...قرار نیست کسی که عاشقشم رو نشناسم! و از اول هم معلوم بود برنده ای...پس...
بعد از کلمه اسب سیاه، همه چی برات تیره و تار شد، فقط یک نفر بود که اسب سیاه صدات میکرد، دوست صمیمی برادرت، که عاشقت بود!
+:...جین!
الان فهمیدی ماه کوچولو از کجا اومده، لقب همیشگی، که برای دوست صمیمی برادرت و همین طور دوست خودتت داشتی
_:اسب سیاه...اجازه ازدواج باهات رو دارم؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یادداشت نویسنده برای کسانی که نمیدونن:
«اسب سیاه» استعاره از قهرمان غیرمنتظرهای است که نادیده گرفته شده است؛ چرا که با معیار ذهنی قهرمان استاندارد همخوانی ندارد
۲.۸k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.