بازی عشق شیطان پارت ۳۸
☆P. . . 38☆
ادامه ویو ژوئن:
رفتم داخل،
نمیدونم هه این بود یا نه.
وقتی وارد شدم دیدم هه این روی زمین نشسته، به کاناپه تکیه کرده بود و خوابش برده بود.
رفتم کنارش بعد یه پیام از طرف لوکا به گوشیم اومد. پیام: فک کنم الان دیگه رسیده باشی هه این خیلی لجبازی کرد و امیدوارم به حرف تو گوش کنه.
گوشیو پس تو جیبم گذاشتم.
ژوئن(زیرلبی): عجب دختر لجبازی هستی حتی دلت به حال خودتم نمیسوزه.
براید استایل بغلش کردم و بردمش توی اتاق، روی تخت و پتو رو روش انداختم.
نمیتونستم همینطوری بیخیال بشم به هرحال مارو همینجوری راحت نمیزارن...
پس از اتاق اومدم بیرون و به مدیر کیم(م.ک) زنگ زدم:
م.ک: الو؟
ژوئن: الو.
م.ک(نگران): تویی؟! ژوئن ببینم تو حالت خوبه دیگه نه؟ داشتم از نگرانی میمردم.
ژوئن: کی بهت گفت؟!
م.ک: بقیه بچه ها بهم گفتن، ولی ببینم نکنه مغزت تاب برداشته؟ برای چی خودت زهر رو خوردی؟!!
ژوئن: خیل خب حالا تو دیگه عصبانیتت رو سرم خالی نکن، بعدم نکنه میخواستی بزارم پدرم شلیک کنه.
م.ک: میدونم که نمیخواستی پدرت بهش شلیک کنه.
ژوئن: به هر حال گذشته از اینا یه خواهشی ازت داشتم.
م.ک: چه خواهشی؟
ژوئن: میتونی یه چند روز شرکت رو تعطیل کنی؟
م.ک: عا پس فک کنم واقعا مغزت تاب برداشته.
ژوئن: شوخی نمیکنم دارم جدی میگم.
م.ک: منم دارم جدی میگم، اگه شرکت حتی فقط نصف روز تعطیل کنیم هم قبر من کنده اس هم قبر تو، باید با این دنیا خداحافظی کنیم.
ژوئن: بیخیال اینا، اگه شرکتم تعطیل نکنیم من نمیتونم بیام، اگه من نمیام چه فرقی با تعطیل بودن شرکت داره؟! بعدم نمیتونم فعلا هه این رو تنها بزارم.
م.ک: وای از دست تو، باشه هرکاری بتونم میکنم.
ژوئن: باشه ممنون.
م.ک: خب دیگه قطع میکنم کاری نداری؟
ژوئن: عا نه فعلا.
م.ک: فعلا.
گوشیو قطع کردم.
حواسم نبود که یه صدایی شنیدم،
دیدم هه این در اتاق رو باز کرد
ولی وقتی چشمش به من افتاد انگار خیلی شوکه شده بود جوری که اصلا انتظار دیدنمو نداشته باشه.
ژوئن: هه این تو...
حرفم کامل نشد که هه این سریع اومد و بغلم کرد...
هه این: ببینم نکنه دیوونه شدی ها برای چی زهر رو خوردی؟!
ژوئن: چرا همه امروز میخوان عیبانیتشون رو سر من خالی کنن؟!!
هه این: ساکت شو هنوزم ازت شاکی اَم.
از بغلم در اومد ولی هنوزم عصبانی بود
ژوئن: معذرت میخوام هوم؟ دیگه تکرار نمیشه، قل میدم.
هه این: قل دادیا.
ژوئن(پوزخند): باشه قل دادم. حالا بیخیال اینا تو چرا اینقدر لجبازی کردی؟! منم خیلی ازت شاکی اَم.
هه این: کی بهت گفت؟!
ژوئن: لوکا.
هه این: عجل دهن لقیه ها.
ژوئن: نگاه کن،دلت به حال خودتم نمیسوزه. چرا انقدر بی اعتنایی کردی؟!
هه این: باشه منم معذرت میخوام.
ژوئن: حالا دیگه مساوی شدیم نه؟
هه این: خب آره.
...
ادامه ویو ژوئن:
رفتم داخل،
نمیدونم هه این بود یا نه.
وقتی وارد شدم دیدم هه این روی زمین نشسته، به کاناپه تکیه کرده بود و خوابش برده بود.
رفتم کنارش بعد یه پیام از طرف لوکا به گوشیم اومد. پیام: فک کنم الان دیگه رسیده باشی هه این خیلی لجبازی کرد و امیدوارم به حرف تو گوش کنه.
گوشیو پس تو جیبم گذاشتم.
ژوئن(زیرلبی): عجب دختر لجبازی هستی حتی دلت به حال خودتم نمیسوزه.
براید استایل بغلش کردم و بردمش توی اتاق، روی تخت و پتو رو روش انداختم.
نمیتونستم همینطوری بیخیال بشم به هرحال مارو همینجوری راحت نمیزارن...
پس از اتاق اومدم بیرون و به مدیر کیم(م.ک) زنگ زدم:
م.ک: الو؟
ژوئن: الو.
م.ک(نگران): تویی؟! ژوئن ببینم تو حالت خوبه دیگه نه؟ داشتم از نگرانی میمردم.
ژوئن: کی بهت گفت؟!
م.ک: بقیه بچه ها بهم گفتن، ولی ببینم نکنه مغزت تاب برداشته؟ برای چی خودت زهر رو خوردی؟!!
ژوئن: خیل خب حالا تو دیگه عصبانیتت رو سرم خالی نکن، بعدم نکنه میخواستی بزارم پدرم شلیک کنه.
م.ک: میدونم که نمیخواستی پدرت بهش شلیک کنه.
ژوئن: به هر حال گذشته از اینا یه خواهشی ازت داشتم.
م.ک: چه خواهشی؟
ژوئن: میتونی یه چند روز شرکت رو تعطیل کنی؟
م.ک: عا پس فک کنم واقعا مغزت تاب برداشته.
ژوئن: شوخی نمیکنم دارم جدی میگم.
م.ک: منم دارم جدی میگم، اگه شرکت حتی فقط نصف روز تعطیل کنیم هم قبر من کنده اس هم قبر تو، باید با این دنیا خداحافظی کنیم.
ژوئن: بیخیال اینا، اگه شرکتم تعطیل نکنیم من نمیتونم بیام، اگه من نمیام چه فرقی با تعطیل بودن شرکت داره؟! بعدم نمیتونم فعلا هه این رو تنها بزارم.
م.ک: وای از دست تو، باشه هرکاری بتونم میکنم.
ژوئن: باشه ممنون.
م.ک: خب دیگه قطع میکنم کاری نداری؟
ژوئن: عا نه فعلا.
م.ک: فعلا.
گوشیو قطع کردم.
حواسم نبود که یه صدایی شنیدم،
دیدم هه این در اتاق رو باز کرد
ولی وقتی چشمش به من افتاد انگار خیلی شوکه شده بود جوری که اصلا انتظار دیدنمو نداشته باشه.
ژوئن: هه این تو...
حرفم کامل نشد که هه این سریع اومد و بغلم کرد...
هه این: ببینم نکنه دیوونه شدی ها برای چی زهر رو خوردی؟!
ژوئن: چرا همه امروز میخوان عیبانیتشون رو سر من خالی کنن؟!!
هه این: ساکت شو هنوزم ازت شاکی اَم.
از بغلم در اومد ولی هنوزم عصبانی بود
ژوئن: معذرت میخوام هوم؟ دیگه تکرار نمیشه، قل میدم.
هه این: قل دادیا.
ژوئن(پوزخند): باشه قل دادم. حالا بیخیال اینا تو چرا اینقدر لجبازی کردی؟! منم خیلی ازت شاکی اَم.
هه این: کی بهت گفت؟!
ژوئن: لوکا.
هه این: عجل دهن لقیه ها.
ژوئن: نگاه کن،دلت به حال خودتم نمیسوزه. چرا انقدر بی اعتنایی کردی؟!
هه این: باشه منم معذرت میخوام.
ژوئن: حالا دیگه مساوی شدیم نه؟
هه این: خب آره.
...
۶.۳k
۲۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.