✦✧✧ - ✧✧✦ اجـبــار p▪︎⁴
رفتم پیش سوآ
سوآ:سلام قشنگم دلم برات تنگ شده تو که یه سری به ما نمیزنی چیشده اومدی اینجا
_هیچ بابام گفته باید کارای شرکت و یاد بگیرم
س:چشمم روشن میخوای رئیس من بشی راستی جونگ کوک و دیدم چقد جذابه چرا تا الان بهم نشونش ندادی
_ هعی تو هم دلت خوشه ها اون اینجا چیکار میکرد
س: انگار اونم به اصرار پدرش اومده بود ولی خیلی جذابه
فلش بک خونه:
بلاخره اومدیم خونه یسسس
ب.ا/ت: حاضر باشین شب میخوایم بریم خونه دوستم
_اوف بابا چه خبره همین دیشب اونجا بودیم حداقل میذاشتی برسم بعد
ب.ا/ت: غرغر نکن ا/ت
خلاصه میکنم
بلاخره رسیدیم
رفتیم داخل و به همه سلام کردم
نشستیم و بعد چند دقيقه دیدم بابام و آقای جئون دارن میرن اتاق و منو هم صدا زدن برم
لابد به خاطر کارای شرکته
رفتم داخل دیدیم جونگ کوکم اونجاس
بابام و بابای جونگ کوک یه نگاه به ما کردن و خندیدن و گفتن چقدم بهم میان
چی میگن اینا
_بابا چیزی شده کارم داشتی؟
ب.ا/ت: آره دخترم الان میفهمی
ب.ا/ت: دخترم من و وون شیک(بابای جونگ کوک) تصمیم گرفتیم که دیگه اینو بهتون بگیم
ب.جونگ کوک: شما دوتا باید باهم ازدواج کنین
چند لحظه کپ کردم
_شوخی میکنی بابا؟
ب.ا/ت:مگه ما شوخی داریم
ب.جونگ کوک:این خیلی خوبه که من پسر دار شدم و تو دختر
شما خیلی واسه همدیگه مناسب هستین ما که باهم دوستیم شما هم که درآینده وارس شرکت و همه چیز ما هستین از بچگی هم که همو میشناختین تازه بهمم میاین (خنده)
به جونگ کوک یه نگاهی انداختم انگار اونم چیزی نمیدونست چخبره اینجا
_ یعنی چی ؟؟
ب.جونگ کوک:خب الان که اینو میدونید بهتره که یکم بیشتر بهم نزدیک بشید و بیشتر باهم وقت بگذرونید
یعنی چی چی میگن اینا
#فیک #فیک_جونگکوک #بی_تی_اس
سوآ:سلام قشنگم دلم برات تنگ شده تو که یه سری به ما نمیزنی چیشده اومدی اینجا
_هیچ بابام گفته باید کارای شرکت و یاد بگیرم
س:چشمم روشن میخوای رئیس من بشی راستی جونگ کوک و دیدم چقد جذابه چرا تا الان بهم نشونش ندادی
_ هعی تو هم دلت خوشه ها اون اینجا چیکار میکرد
س: انگار اونم به اصرار پدرش اومده بود ولی خیلی جذابه
فلش بک خونه:
بلاخره اومدیم خونه یسسس
ب.ا/ت: حاضر باشین شب میخوایم بریم خونه دوستم
_اوف بابا چه خبره همین دیشب اونجا بودیم حداقل میذاشتی برسم بعد
ب.ا/ت: غرغر نکن ا/ت
خلاصه میکنم
بلاخره رسیدیم
رفتیم داخل و به همه سلام کردم
نشستیم و بعد چند دقيقه دیدم بابام و آقای جئون دارن میرن اتاق و منو هم صدا زدن برم
لابد به خاطر کارای شرکته
رفتم داخل دیدیم جونگ کوکم اونجاس
بابام و بابای جونگ کوک یه نگاه به ما کردن و خندیدن و گفتن چقدم بهم میان
چی میگن اینا
_بابا چیزی شده کارم داشتی؟
ب.ا/ت: آره دخترم الان میفهمی
ب.ا/ت: دخترم من و وون شیک(بابای جونگ کوک) تصمیم گرفتیم که دیگه اینو بهتون بگیم
ب.جونگ کوک: شما دوتا باید باهم ازدواج کنین
چند لحظه کپ کردم
_شوخی میکنی بابا؟
ب.ا/ت:مگه ما شوخی داریم
ب.جونگ کوک:این خیلی خوبه که من پسر دار شدم و تو دختر
شما خیلی واسه همدیگه مناسب هستین ما که باهم دوستیم شما هم که درآینده وارس شرکت و همه چیز ما هستین از بچگی هم که همو میشناختین تازه بهمم میاین (خنده)
به جونگ کوک یه نگاهی انداختم انگار اونم چیزی نمیدونست چخبره اینجا
_ یعنی چی ؟؟
ب.جونگ کوک:خب الان که اینو میدونید بهتره که یکم بیشتر بهم نزدیک بشید و بیشتر باهم وقت بگذرونید
یعنی چی چی میگن اینا
#فیک #فیک_جونگکوک #بی_تی_اس
۱۲.۱k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.