دمتریوس دزموند ۴

که یهو دامیان و انیا اومدن پیشمون
انیا:به به بلخره پیداتون کردیم
دامیان:میدونستم داشتن (سانسور اسلامی)میکردن
انیا:دامیان خفه شو
دامیان:باش
بکی و دمتریوس:نه اینطور که فکر میکنین نیست
دمتریوس:دامیان فکر کردی من اینجوریم؟
دامیان:اره
دمتریوس:■_■
بکی:انیا کمکم کنننن دامیان خیلی احمقه
یهو انیا و دامیان شنل دمتریوس رو میبینن و برش میدارن
انیا و دامیان:پس این چیه؟
بکی دمتریوس با صورت سرخ سرشونو پایین کردن
انیا:بچه ها قبول کنین که همو دوست دارین
دمتریوس و بکی یه اهی میکشن و میگن:آره
دمتریوس و بکی با هم از خجالت غش میکنن
دامیان:انیا مثل اینکه ریدیم
انیا:آره
چند ساعت بعد*
دمتریوس و بکی بیدار میشن و چون بعد غش کردنشون بیهوش میشن
از زبان دمتریوس*
وقتی بهوش اومدم دیدم که داخل خوابگاه هستم و وفتی بلند شدم دیدم که بکی کنارم خوابیده و عین چی سرخ شدم وبکسو بیدار کردم
از زبون بکی*
یهو یکی داشت بیدارم می‌کرد که دیدم دمتریوس داره بیدارم میکنه منم سرخ شدم و بیدار شدم
بکی:عم ما کجاییم؟
دمتریوس:تو خوابگاه
بکی:عا یعنی که اوردمون اینجا؟
دمتریوس:نمیدونم
بلند شدیم که از اتاق بریم بیرون درو باز کردیم که یهو......