پسرای خیالی من P1
سلام من مین ا/ت هستم 24 سالمه توی امریکا زندگی میکنم.پدر و مادرم پولدار هستن و برای ی سفر کاری به فرانسه رفتن.دوتا از بهترین دوستای من مینا و ایونا هستن.من توی دبیرستان باهاشون اشنا شدم و از اون موقع بهترین دوستای هم شدیم.از رقتی پدر و مادرم رفتن فرانسه مینا و ایونا پیشش من میمونن.پدر و مادر اون ها مثل پدر و مادر من همش درحال سفرن.
ویو ا/ت:
خب امروز از خواب پاشدم ساعت 8 صبح بود روتین روزانمو انجام دادم رفتم باشگاه یکم ورزش کردم و اومدم خونه ی دوش گرفتم ساعت 10 و نیم بود.رفتم توی کتابخونه ی کتاب برداشتم داشتم میخوندم اصلا حواسم به ساعت نبود ساعت 4 شده بود و کلاس پیانو داشتم سریع لباس هامو پوشیدم رفتم کلاس ساعت 6 اومدم خونه که دیدم زارت و زارت داره از گوشیم پیام میاد رفتم دیدم مینا و ایونا دهن گوشیمو سرویس کردن
(خب بچه ها اینا چون ی اکیپ سه نفره بودن ی گپ داشتن)
^پیام ها^
ا/ت:وایییی شما دوتا چتونه دهن گوشیمو سرویس کردین
مینا:وااایییی جک امروز بهم اعتراف کرد
ا/ت:خب من چکنم
ایونا:ا/ت یعنی چی من چکنم خبر به این بمبی
ا/ت:اها خب باشه مینا تو چی گفتی؟
مینا:خل شدی دختر معلومه گفتم ارههه
ا/ت:اها خب به عن.....هیچی هیچی افرین
مینا:الان چی بپوشمممم
ا/ت:من چه میدونم من میرم بخوابم بای
ایونا:دختره ی بی احساس
مینا:ولش بابا تو بیا بگو چی بپوشم
^پایان پیامک^
ویو ا/ت:
وااای بخدا که این دوتا روانین من چرا با اینا رفتم تو رفاقت
*گوشی ا/ت زنگ خورد*
عه بابامه
^مکالمه^
ا/ت:الو.سلام بابایی
بابا ا/ت:سلام دخترم خوبی؟
ا/ت:مرسی خوبم تو خوبی
بابا ا/ت:اره خوبم.میخواستم ی چیزی بهت بگم
ا/ت:چی؟چزی شده؟
بابا ا/ت:نه .خب منو و مامانت معلوم نیست تا کی فرانسه بمونیم.توی کره از ی شرکت خوب ی کاری بهمون سپرده شده.توی شرکت خودمون به کسی اعتماد ندارم.توام زبان کره ایت خوبه.میشه تو بری؟
ا/ت:خب تا کی؟
بابا ا/ت:مشخص نیست.میری؟
ا/ت:اره بابا میرم
بابا ا/ت:دختر خودمی.پس فردا ساعت 8 صبح پرواز داری
ا/ت:او به این زودی؟
بابا ا/ت:اره دیگه
ا/ت:مینا و ایونا چی؟
بابا ا/ت:اگه بخوای اونا هم میتونی ببری
ا/ت:باشه خبرشو بهت میدم بای
بابا ا/ت:بای
...............
خب خب رسیدیم به شرط.چون خیلی خیلی مهربونممممم از کم شروع میکنم
لایک:15
کامنت:10
هر پارت 5 تا 5 تا اضافه میشه
ویو ا/ت:
خب امروز از خواب پاشدم ساعت 8 صبح بود روتین روزانمو انجام دادم رفتم باشگاه یکم ورزش کردم و اومدم خونه ی دوش گرفتم ساعت 10 و نیم بود.رفتم توی کتابخونه ی کتاب برداشتم داشتم میخوندم اصلا حواسم به ساعت نبود ساعت 4 شده بود و کلاس پیانو داشتم سریع لباس هامو پوشیدم رفتم کلاس ساعت 6 اومدم خونه که دیدم زارت و زارت داره از گوشیم پیام میاد رفتم دیدم مینا و ایونا دهن گوشیمو سرویس کردن
(خب بچه ها اینا چون ی اکیپ سه نفره بودن ی گپ داشتن)
^پیام ها^
ا/ت:وایییی شما دوتا چتونه دهن گوشیمو سرویس کردین
مینا:وااایییی جک امروز بهم اعتراف کرد
ا/ت:خب من چکنم
ایونا:ا/ت یعنی چی من چکنم خبر به این بمبی
ا/ت:اها خب باشه مینا تو چی گفتی؟
مینا:خل شدی دختر معلومه گفتم ارههه
ا/ت:اها خب به عن.....هیچی هیچی افرین
مینا:الان چی بپوشمممم
ا/ت:من چه میدونم من میرم بخوابم بای
ایونا:دختره ی بی احساس
مینا:ولش بابا تو بیا بگو چی بپوشم
^پایان پیامک^
ویو ا/ت:
وااای بخدا که این دوتا روانین من چرا با اینا رفتم تو رفاقت
*گوشی ا/ت زنگ خورد*
عه بابامه
^مکالمه^
ا/ت:الو.سلام بابایی
بابا ا/ت:سلام دخترم خوبی؟
ا/ت:مرسی خوبم تو خوبی
بابا ا/ت:اره خوبم.میخواستم ی چیزی بهت بگم
ا/ت:چی؟چزی شده؟
بابا ا/ت:نه .خب منو و مامانت معلوم نیست تا کی فرانسه بمونیم.توی کره از ی شرکت خوب ی کاری بهمون سپرده شده.توی شرکت خودمون به کسی اعتماد ندارم.توام زبان کره ایت خوبه.میشه تو بری؟
ا/ت:خب تا کی؟
بابا ا/ت:مشخص نیست.میری؟
ا/ت:اره بابا میرم
بابا ا/ت:دختر خودمی.پس فردا ساعت 8 صبح پرواز داری
ا/ت:او به این زودی؟
بابا ا/ت:اره دیگه
ا/ت:مینا و ایونا چی؟
بابا ا/ت:اگه بخوای اونا هم میتونی ببری
ا/ت:باشه خبرشو بهت میدم بای
بابا ا/ت:بای
...............
خب خب رسیدیم به شرط.چون خیلی خیلی مهربونممممم از کم شروع میکنم
لایک:15
کامنت:10
هر پارت 5 تا 5 تا اضافه میشه
۱۳.۱k
۲۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.