عشقی در افسانه ها پارت ۸
اوریگاتو از این که همایت میکنید✨️🌱
خوب حرف نمیزنم میریم که شروع کنیم✨️🌱
________________________________________
جلسه تموم شد و تاکیهمیچی میتسویا باجی و چیفویو موندن
مایکی: خوب باید یه چی به همتون بگم
باجی: بنال ببینم
مایکی: همون طور که میدونید ا.ت همون خشم شب هست
و من کنچین و اما رو به معبد اژدهای سیاه دعوت کرده
چیفویو:خوش بگذره فرمانده
مایکی: خوش میگذره البته با شما
من شما رو به اون جا دعوت میکنم
دراکن: خیلی هم بیخود مگه تو از ا.ت چان پرسیدی؟
مایکی با جیغ فرا بنفش:ا.ت چاننننننننننننننن
اما هینا و ا.ت که پشت پله های معبد نشسته بودن سریع اومدن پیش مایکی اینا
ا.ت : مایکی چیزی شده
اما :چته سکته کردم
هینا:داشتیم حرف میزدیم
دراکن : آره غیبت من و تاکهمیتیچی رو میکردین
اما: فال گوش وایستادن اصلا کار خوبی نیست
دراکن: غیبت کردن هم اصلا کار خوبی نیست
مایکی: کافیه
مایکی:ا.ت مشکلی نداره که اینا
(اشاره به میتسویا تاکهمیچی باجی چیفویو و هیناتا)
ا.ت در ذهن عجب غلطی کردم گفتم تو هم با من بیا هاشیراها جرم میدن☹️☹️☹️
ا.ت:نه مشکلی نداره
میتسویا:من نمیام
ا.ت:چرا؟🧐🧐
میتسویا :من دوتا خواهر کوچیک دارم باید مراقب اونا باشم
ا.ت: اممممم خوب اونا رو هم بیار مشکلی نیست
میتسویا:ممنونم
ا.ت: من که کاری نکردن
اما از فرصت استفاده میکنه و نقاب رو از صورت ا.ت بر میداره
ا.ت: امااااااااااااااا نقابییببب من روووو پسسسسس بدهههههه
اما فلنگ رو میبنده و فرار میکنه
چهره ا.ت:🫤🫤🫤
مایکی: الان برنامه چیه ا.ت چان
ا.ت: فردا صبح ساعت ۹ همه جلوی خونه مایکی اینا باشن
ما باید با هم باشیم چون یه دفعه جرمون ندن
باجی: مگه اجازه نمیدن که بریم اونجا
ا.ت:خوب اجازه میدن ولی چون اونجا محل تمرینات هست یه دفعه جرمون میدن
ا.ت: راستی بزارید من بهشون خبر بدم که فردا میخوایم بریم اونجا
*شروع مکالمه *
*ا.ت اینجا سرد حرف میزنه*
ا.ت:سلام
؟؟؟؟:به به ا.ت سان پارسال دوست امسال آشنا
ا.ت:بیخیال خودت از وضعیت من خبر داشتی
؟؟؟: دلتنگ بودیم شیش ماه هست که رفتی
ا.ت:من از پیشتون نرفتم مجبورم کردن
؟؟؟:من از دور هوا تو داشتم
ا.ت با اصبانیت: توی این مدت بد ترین بلا ها سرم اومد اون وقت میگی هوا مو داشتی؟
؟؟؟:خودت میدونی ما اجازه بیرون اومدن از این جا رو نداریم وقت در مواقع اضطراری
مایکی در ذهن: دلم براش میسوزه چقد اون نا مردا با این که پدر و مادرش بودن شکنجه اش کردن
_______________________________________
ببخشید که کم بود🌱✨️
سعی میکنم زود به زود پارت بدم🌱✨️
راستی به نظر شما اون که داشت با ا.ت صحبت میکرد کی بود🌱✨️
یه راهنمایی یکی از هاشیراها هستش توی انیمه شیطان کش🌱✨️
لایک و کامنت یادتون نره🌱✨️
خوب حرف نمیزنم میریم که شروع کنیم✨️🌱
________________________________________
جلسه تموم شد و تاکیهمیچی میتسویا باجی و چیفویو موندن
مایکی: خوب باید یه چی به همتون بگم
باجی: بنال ببینم
مایکی: همون طور که میدونید ا.ت همون خشم شب هست
و من کنچین و اما رو به معبد اژدهای سیاه دعوت کرده
چیفویو:خوش بگذره فرمانده
مایکی: خوش میگذره البته با شما
من شما رو به اون جا دعوت میکنم
دراکن: خیلی هم بیخود مگه تو از ا.ت چان پرسیدی؟
مایکی با جیغ فرا بنفش:ا.ت چاننننننننننننننن
اما هینا و ا.ت که پشت پله های معبد نشسته بودن سریع اومدن پیش مایکی اینا
ا.ت : مایکی چیزی شده
اما :چته سکته کردم
هینا:داشتیم حرف میزدیم
دراکن : آره غیبت من و تاکهمیتیچی رو میکردین
اما: فال گوش وایستادن اصلا کار خوبی نیست
دراکن: غیبت کردن هم اصلا کار خوبی نیست
مایکی: کافیه
مایکی:ا.ت مشکلی نداره که اینا
(اشاره به میتسویا تاکهمیچی باجی چیفویو و هیناتا)
ا.ت در ذهن عجب غلطی کردم گفتم تو هم با من بیا هاشیراها جرم میدن☹️☹️☹️
ا.ت:نه مشکلی نداره
میتسویا:من نمیام
ا.ت:چرا؟🧐🧐
میتسویا :من دوتا خواهر کوچیک دارم باید مراقب اونا باشم
ا.ت: اممممم خوب اونا رو هم بیار مشکلی نیست
میتسویا:ممنونم
ا.ت: من که کاری نکردن
اما از فرصت استفاده میکنه و نقاب رو از صورت ا.ت بر میداره
ا.ت: امااااااااااااااا نقابییببب من روووو پسسسسس بدهههههه
اما فلنگ رو میبنده و فرار میکنه
چهره ا.ت:🫤🫤🫤
مایکی: الان برنامه چیه ا.ت چان
ا.ت: فردا صبح ساعت ۹ همه جلوی خونه مایکی اینا باشن
ما باید با هم باشیم چون یه دفعه جرمون ندن
باجی: مگه اجازه نمیدن که بریم اونجا
ا.ت:خوب اجازه میدن ولی چون اونجا محل تمرینات هست یه دفعه جرمون میدن
ا.ت: راستی بزارید من بهشون خبر بدم که فردا میخوایم بریم اونجا
*شروع مکالمه *
*ا.ت اینجا سرد حرف میزنه*
ا.ت:سلام
؟؟؟؟:به به ا.ت سان پارسال دوست امسال آشنا
ا.ت:بیخیال خودت از وضعیت من خبر داشتی
؟؟؟: دلتنگ بودیم شیش ماه هست که رفتی
ا.ت:من از پیشتون نرفتم مجبورم کردن
؟؟؟:من از دور هوا تو داشتم
ا.ت با اصبانیت: توی این مدت بد ترین بلا ها سرم اومد اون وقت میگی هوا مو داشتی؟
؟؟؟:خودت میدونی ما اجازه بیرون اومدن از این جا رو نداریم وقت در مواقع اضطراری
مایکی در ذهن: دلم براش میسوزه چقد اون نا مردا با این که پدر و مادرش بودن شکنجه اش کردن
_______________________________________
ببخشید که کم بود🌱✨️
سعی میکنم زود به زود پارت بدم🌱✨️
راستی به نظر شما اون که داشت با ا.ت صحبت میکرد کی بود🌱✨️
یه راهنمایی یکی از هاشیراها هستش توی انیمه شیطان کش🌱✨️
لایک و کامنت یادتون نره🌱✨️
۶.۲k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.