فن فیک از دازای و چویا✨❤️
پارت۱
الهه گمشده من!
پسرک به دنبال بهانه ای بود تا بقیه او را دریابند ولی تنها چیزی که نصیبش شد سیلی محکمی بود که نباید با آن دست در صورتش کوبیده میشد
فرد ناشناس:همین که گفتم دیگه اجازه نداری نزدیکش بشی
پسرک:و..و..ولی من دوسش دارم
فرد ناشناس:با لحن جدی تر و عصبانی تر گفت:چی؟..الان چی گفتی؟....گرفتن موهای پسرک مثل اینکه هنوز آدم نشدی درسته؟!
پسرک:ولم کن اشغال عوضی...به تو هیچ ربطی نداره
فرد ناشناس:به من ربطی ندارد!بهت نشون میدم....مرد چاقو رو از جیبش در آورد و گفت:میخوای رو صورتت چندتا یادگاری بزارم؟
پسرک با لحن خنده داری گفت:منو میترسونی اگه میترسیدم که این همه وقت مجبور نبودم گندای تو رو جمع کنم
نظر نشه فراموش 🙃❣️
الهه گمشده من!
پسرک به دنبال بهانه ای بود تا بقیه او را دریابند ولی تنها چیزی که نصیبش شد سیلی محکمی بود که نباید با آن دست در صورتش کوبیده میشد
فرد ناشناس:همین که گفتم دیگه اجازه نداری نزدیکش بشی
پسرک:و..و..ولی من دوسش دارم
فرد ناشناس:با لحن جدی تر و عصبانی تر گفت:چی؟..الان چی گفتی؟....گرفتن موهای پسرک مثل اینکه هنوز آدم نشدی درسته؟!
پسرک:ولم کن اشغال عوضی...به تو هیچ ربطی نداره
فرد ناشناس:به من ربطی ندارد!بهت نشون میدم....مرد چاقو رو از جیبش در آورد و گفت:میخوای رو صورتت چندتا یادگاری بزارم؟
پسرک با لحن خنده داری گفت:منو میترسونی اگه میترسیدم که این همه وقت مجبور نبودم گندای تو رو جمع کنم
نظر نشه فراموش 🙃❣️
۲.۹k
۰۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.