دانشگاه بی قانون
⛓️🔗دانشگاه بی قانون🔗⛓️
⛓️🔗 پارت ۲۲🔗⛓️
⛓️🖤ویو کوک🖤⛓️
رسیدیم بیمارستان سریع یوری رو بغل کردم داخل بیمارستان شدم کوک: کمک کمک کنید پرستار: سریع بیاریدش اتاق عمل یوری رو از دستم گرفتن گذاشتن رو تخت چرخی و بردن تو اتاق عمل خیلی عصبی بودم سریع رفتم دنبال لورا اینو خودم گیر میارم رفتم جلو در خونش درو شکندم رفتم تو نبود سریع رفتم دنبالش بگردم به بچها خبر دادم ردشوبزنن پیداش کردن گفتم بیارنش مخفی گاه منم تو مخفی گاه کوک: مگه بهتون نگفتم نزدیکش نشین هاااا لورا: دوست داشتم هرچقدر هم زد.م حقش بودههه محکم زدم تو صورتش کوک: دهنتو ب.بند دیگه حتی درموردش صحبت نکن چون قراره خوب ادب شی بچها رو فرستادم تا حد م.رگ ب.زن.نش دیگه راحت شدم دلم خنک شد برم ببینم حال کوچولوم چطوره رفتم بیمارستان از دکتر اجازه گرفتم تا برم یوری رو ببینم وقتی رفتم تو دیدم بیداره و بهم نگاه کرد نشستم کنارش گفتم کوک: چطوری کوچولو یوری: کوک..الان واقعا دیگه نمیتونم حتی تکون بخورم که ب.زن.مت کوک: انگار واقعا نمیخوای از اینجا دل بکنی هر دفعه اینجایی یوری: 😂 کوک: (لپ یوری رو کشید ) گوگولی یوری: کوچولو بست نبود گوگولی هم بهش اضافه شد😤 کوک: ( خنده خرگوشی ) یوری: کوک من...خیلی خستم فکر نکنم بتونم ادامه بدم از همین الان بهت میخوام بگم خدافظ کوک: جدی میفرمایید یوری: آخه الاغ میخوام ی لحظه غمگین کنم توهم هی برین توش کوک: آخ ببخشید الان درست میکنم واییییییییییی یوریییی کجا میخوای بری من بدون تو میمیرمممم (ادا گریه در میاره ) یوری: 🤣🤣🤣🤣 خدا نک.شتت کوک: (خنده خرگوشی ) حالا بلندشو ببینم میتونی راه بری یوری: بزار ببینم بلندشد راه بره داشت میافتاد که بغلش کردم آروم گذاشتمش رو زمین کمک کردم بتونه راه بره...ادامه دارد حمایت فراموش نشه ♥️✨️
⛓️🔗 پارت ۲۲🔗⛓️
⛓️🖤ویو کوک🖤⛓️
رسیدیم بیمارستان سریع یوری رو بغل کردم داخل بیمارستان شدم کوک: کمک کمک کنید پرستار: سریع بیاریدش اتاق عمل یوری رو از دستم گرفتن گذاشتن رو تخت چرخی و بردن تو اتاق عمل خیلی عصبی بودم سریع رفتم دنبال لورا اینو خودم گیر میارم رفتم جلو در خونش درو شکندم رفتم تو نبود سریع رفتم دنبالش بگردم به بچها خبر دادم ردشوبزنن پیداش کردن گفتم بیارنش مخفی گاه منم تو مخفی گاه کوک: مگه بهتون نگفتم نزدیکش نشین هاااا لورا: دوست داشتم هرچقدر هم زد.م حقش بودههه محکم زدم تو صورتش کوک: دهنتو ب.بند دیگه حتی درموردش صحبت نکن چون قراره خوب ادب شی بچها رو فرستادم تا حد م.رگ ب.زن.نش دیگه راحت شدم دلم خنک شد برم ببینم حال کوچولوم چطوره رفتم بیمارستان از دکتر اجازه گرفتم تا برم یوری رو ببینم وقتی رفتم تو دیدم بیداره و بهم نگاه کرد نشستم کنارش گفتم کوک: چطوری کوچولو یوری: کوک..الان واقعا دیگه نمیتونم حتی تکون بخورم که ب.زن.مت کوک: انگار واقعا نمیخوای از اینجا دل بکنی هر دفعه اینجایی یوری: 😂 کوک: (لپ یوری رو کشید ) گوگولی یوری: کوچولو بست نبود گوگولی هم بهش اضافه شد😤 کوک: ( خنده خرگوشی ) یوری: کوک من...خیلی خستم فکر نکنم بتونم ادامه بدم از همین الان بهت میخوام بگم خدافظ کوک: جدی میفرمایید یوری: آخه الاغ میخوام ی لحظه غمگین کنم توهم هی برین توش کوک: آخ ببخشید الان درست میکنم واییییییییییی یوریییی کجا میخوای بری من بدون تو میمیرمممم (ادا گریه در میاره ) یوری: 🤣🤣🤣🤣 خدا نک.شتت کوک: (خنده خرگوشی ) حالا بلندشو ببینم میتونی راه بری یوری: بزار ببینم بلندشد راه بره داشت میافتاد که بغلش کردم آروم گذاشتمش رو زمین کمک کردم بتونه راه بره...ادامه دارد حمایت فراموش نشه ♥️✨️
۲۲.۱k
۰۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.