ا/ت: راستش....
ا/ت: راستش....
هانا پرید وسطه حرف ا/ت و گفت: بدون هیچ حرفه اضافی بنال وگرنه میکنمت.
ا/ت: هویییی ارام حیوان.
هانا: نمیخوای بگی پدرصگ؟ 😃.
ا/ت: نه😃.
هانا: خارتو.. 🥹.
ا/ت: اها من باید برم نباید دیر کنممم.
ا/ت مثله روانیا سریع کتشو پوشید و از خونه زد بیرون وقتی هانا میخواست بره دنبالش ا/ت رفته بود.
زیاد طول نکشید چون اون پارک نزدیک بود ا/ت زود رسید و نشست تا کمی خسته گی درکنه تا اینکه هیونجینو دید و رفت سمتش.
ا/ت: سلام اقای هوانگ
هیونجین: سلام، فقط رسمی نباش
ا/ت: چشم، اها چرا گفتی بیام اینجا؟!
هیونجین: برات ی پیشنهادی دارم
ا/ت: چه پیشنهادی؟!
هیونجین: خب میشه گفت ی درخواست
ا/ت: خب بگو دیگه
هیونجین: راستش ازت میخوام که دوست دخترم بشی...
(میخواستم بیشتر بنویسم ولی باید شمارو تو خماری بزارم دیگه)
هانا پرید وسطه حرف ا/ت و گفت: بدون هیچ حرفه اضافی بنال وگرنه میکنمت.
ا/ت: هویییی ارام حیوان.
هانا: نمیخوای بگی پدرصگ؟ 😃.
ا/ت: نه😃.
هانا: خارتو.. 🥹.
ا/ت: اها من باید برم نباید دیر کنممم.
ا/ت مثله روانیا سریع کتشو پوشید و از خونه زد بیرون وقتی هانا میخواست بره دنبالش ا/ت رفته بود.
زیاد طول نکشید چون اون پارک نزدیک بود ا/ت زود رسید و نشست تا کمی خسته گی درکنه تا اینکه هیونجینو دید و رفت سمتش.
ا/ت: سلام اقای هوانگ
هیونجین: سلام، فقط رسمی نباش
ا/ت: چشم، اها چرا گفتی بیام اینجا؟!
هیونجین: برات ی پیشنهادی دارم
ا/ت: چه پیشنهادی؟!
هیونجین: خب میشه گفت ی درخواست
ا/ت: خب بگو دیگه
هیونجین: راستش ازت میخوام که دوست دخترم بشی...
(میخواستم بیشتر بنویسم ولی باید شمارو تو خماری بزارم دیگه)
۱۰.۰k
۰۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.