my clasmate p²⁴ the last part
ته:اهم.....یون
یون:الچدس
ته:امشب ساعت ۷ بیا اینجا.......باشه
یون:الباشه
ته:خوب من میرم
یون:ال اوکی
___ته رفت و یون رفت پیش حاج خانوما)
سوا:ال اقدی الچدس؟
یون:هه.....سوا بس کن
سوا:وا چیشده عشقم
یون:وایی....حالا چیکار کنم
سوا:چرا چیزی شده؟؟
یون:اره....خوب تهیونگ امشب دعوتم کرده یه رستوران و من دقیقا نمیدونم میخواد چیکار کنه...و نمیدونم چیکار باید بکنممممممممپم
کاتسومی:چیی ....خوب....حوب پس فقط کاری که ما میگیم رو انجام بده
یونا:اوکی؟
یون:اوکی
ماری:به به شلغما .....اینجا چیکار میکنین...!
یونا:هویی درس حرف بزن
ماری:ایش.....حتما با این
هویی یون از تهیونگ فاصله بگیر فهمیدی
یون:وا...به تو چه
ماری:من دوسش دارم
یون:اون چی
ماری:.......ولی توام دوس ندارع
یون: ببینم...تورو تاحالا به رستوران دعوت کرده
ماری:نه
یون:اون منو دعوت کرده
ماری:خوب......اینا نشونه های دوستیه
چون پدراتون باهم دوستن اینجوری میکنع
یون:باشه....تو راس میگی....ولی دیگع دور و بر تهیونگ نپلک
ماری:فک کردی هرکار بگی منم میگم چش
نه.....اشتبا فک کردی عزیزم
_ورفت
یون:هعی.....یعنی تهیونگ عاشق منه....!
یونا:اهه..بس کنین
یون عزیزم بیا بریم واسه امشب خرید کنیم
یون:ب..باشه
____بعد از خرید_____
یون:خوب من برم اماده شم
رفتم بالا یه حموم ۱۰ مین گرفتم اومدم بیرون موهامو شونه کردم و بستم یه ارایشه ملایم کردم و لباسم که یونا برام خریده بود رو پوشیدم
یونا:واییی.....عشقم عینهو ماه شدیی
یون:ممنونم یونا
سوا:تو میتونی یون خوب....؟
کاتسومی:اره سوا راس میگهه
یون:خوب من دیگه باید برم
یونا:خدافظ
___یون رسید____
یون:وا.....چرا همه جا تاریکه
ته:یون...
یون:وای...تهیونگ ترسیدم
__تهیونگ زانوزد
ته:خانوم *فامیلیش چی چی بو؟🤔
میشع لطفا بیای و بشی دلیل زندگیم.....🥹
یون:چ...چی....اممم....ارههههه
_تهیونگ از خوشحالی یون رو بغل کرد و در هوا تاباند بعد گذاشتش رو زمین و کیسش کردش
____چند سال بعد_____
یون:کیونگگگگگگگگگ
کیونگ:نیمیدمسسسسسس
یون:توگوه خوردیییی
ته:وا چتونههه
یون:تهیونگ یه چی به این تولت بگو
نیگا خودشو با رژ لب من چیکار کردهههه
ته:بسم الله الرحمان الرحیم
چرا صورتش قرمزه
یون؛🫠
ته:ولش کن بیا بغلم عشهمم
یون:باسهه
وتمامممممم
میدونم خیلی چرت شد
ولی تقصیر من نی
خودتون میدونین دیگه کرمم خیلی پیشرفتس
یون:الچدس
ته:امشب ساعت ۷ بیا اینجا.......باشه
یون:الباشه
ته:خوب من میرم
یون:ال اوکی
___ته رفت و یون رفت پیش حاج خانوما)
سوا:ال اقدی الچدس؟
یون:هه.....سوا بس کن
سوا:وا چیشده عشقم
یون:وایی....حالا چیکار کنم
سوا:چرا چیزی شده؟؟
یون:اره....خوب تهیونگ امشب دعوتم کرده یه رستوران و من دقیقا نمیدونم میخواد چیکار کنه...و نمیدونم چیکار باید بکنممممممممپم
کاتسومی:چیی ....خوب....حوب پس فقط کاری که ما میگیم رو انجام بده
یونا:اوکی؟
یون:اوکی
ماری:به به شلغما .....اینجا چیکار میکنین...!
یونا:هویی درس حرف بزن
ماری:ایش.....حتما با این
هویی یون از تهیونگ فاصله بگیر فهمیدی
یون:وا...به تو چه
ماری:من دوسش دارم
یون:اون چی
ماری:.......ولی توام دوس ندارع
یون: ببینم...تورو تاحالا به رستوران دعوت کرده
ماری:نه
یون:اون منو دعوت کرده
ماری:خوب......اینا نشونه های دوستیه
چون پدراتون باهم دوستن اینجوری میکنع
یون:باشه....تو راس میگی....ولی دیگع دور و بر تهیونگ نپلک
ماری:فک کردی هرکار بگی منم میگم چش
نه.....اشتبا فک کردی عزیزم
_ورفت
یون:هعی.....یعنی تهیونگ عاشق منه....!
یونا:اهه..بس کنین
یون عزیزم بیا بریم واسه امشب خرید کنیم
یون:ب..باشه
____بعد از خرید_____
یون:خوب من برم اماده شم
رفتم بالا یه حموم ۱۰ مین گرفتم اومدم بیرون موهامو شونه کردم و بستم یه ارایشه ملایم کردم و لباسم که یونا برام خریده بود رو پوشیدم
یونا:واییی.....عشقم عینهو ماه شدیی
یون:ممنونم یونا
سوا:تو میتونی یون خوب....؟
کاتسومی:اره سوا راس میگهه
یون:خوب من دیگه باید برم
یونا:خدافظ
___یون رسید____
یون:وا.....چرا همه جا تاریکه
ته:یون...
یون:وای...تهیونگ ترسیدم
__تهیونگ زانوزد
ته:خانوم *فامیلیش چی چی بو؟🤔
میشع لطفا بیای و بشی دلیل زندگیم.....🥹
یون:چ...چی....اممم....ارههههه
_تهیونگ از خوشحالی یون رو بغل کرد و در هوا تاباند بعد گذاشتش رو زمین و کیسش کردش
____چند سال بعد_____
یون:کیونگگگگگگگگگ
کیونگ:نیمیدمسسسسسس
یون:توگوه خوردیییی
ته:وا چتونههه
یون:تهیونگ یه چی به این تولت بگو
نیگا خودشو با رژ لب من چیکار کردهههه
ته:بسم الله الرحمان الرحیم
چرا صورتش قرمزه
یون؛🫠
ته:ولش کن بیا بغلم عشهمم
یون:باسهه
وتمامممممم
میدونم خیلی چرت شد
ولی تقصیر من نی
خودتون میدونین دیگه کرمم خیلی پیشرفتس
۵۶.۰k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.