فیک 𝖒𝖞 𝖘𝖜𝖊𝖊𝖙 𝖑𝖔𝖛𝖊🐢 🙇🏻♀️🧶پارت¹⁶
جیهوپ « نگاه کردن و غرق شدن توی چشمای براق و بشدت معصوم لیندا کافی بود که بغض چندین و چند ساله ام شکسته بشه.... لیندا رو بغل کردم و به اشک هایی که ده سال جلوی ریزشون رو گرفته بودم اجازه دادم جاری بشه... بوی شیرین و مست کننده اش... نوازش هایی که یه زمانی از مادرم دریافت میکردم الان همه رو یک جا توی وجود لیندا دیدم..... حس میکردم میتونم هر موقع خسته ام یا خوشحالم عین پسر بچه لوسی که همه اینا رو به مادرش میگه و غر میزنه به لیندا بگم.... کمی که آروم شدم از آغوش لیندا دل کندم....
راوی « جیهوپ دستش رو جلو اورد و گفت
جیهوپ « بهم قول بده هیچ وقت به خودت آسیب نزنی... لیندا... فکر کنم عاشقت شدم
لیندا « ام. امپراطور
جیهوپ « بوسه ای روی پیشونیش گذاشتم و گفتم « شرمنده الان بانیت کله امو میکنه چون قرار شد جای من بره به اداره امور رسیدگی کنه.... مادر و پدرت رو فعلا بازداشت خانگی کردم تا بعد راجبش تصمیم بگیریم... استراحت کن
لیندا « امپراطور...
جیهوپ « چیزی شده؟
لیندا « یه چیزی رو فراموش کردی
جیهوپ « چی؟
لیندا « توی دو هفته ای که اینجا بودم با استفاده از چرم و وسایلی که اینجا بود یه گردنبند برای جیهوپ درست کرده بودم ... شنیدن بودم اگه هدیه ای از عزیز ترین شخص زندگیت همراهت باشه از خطر ها دور میمونی... بلند شدم و گردنبند رو برای جیهوپ بستم و محکم بغلش کردم.... خیلی دوستت دارم
جیهوپ « گردنبند بوی تو رو میده..ممنونم
کوک « با اومدن جیهوپ با خوشحالی به سمتش رفتم... نونا بیدار شددد؟؟
جیهوپ « بله اگه میخواهی.... هنوز حرفم تموم نشده بود که بت سرعت فشنگ از کنارم رد شد و رفت سمت اتاق لیندا... امان از دست تو کوک ..
تال تال « سرورم با نخست وزیر
جیهوپ « امشب راجبش تصمیم می گیریم
تال تال « بله
لیندا « لباسم رو به کوک مونیکا عوض کردم.... با اینکه اسرار داشت استراحت کنم اما بازم دوست نداشتم استراحت کنم و میخواستم قدرتم رو پیدا کنم با باز شدن در اتاق و دیدن کوک لبخندی زدم و محکم همو بغل کردیم
کوک « نونااااا
لیندا « کوکیییییی
کوک « نونای بد چرا اینکار رو کردی اگه هوسوک رو نیورده بودم میدونستی چی میشد؟؟؟
لیندا « خب حالا... فعلا که سالمم
کوک « تو.... نگاهی به لباسش و بعد تخت مرتب شده اش کردم.... جایی تشریف میبرین؟؟( با چشم های ریز شده )
لیندا « خب... ببین... چیزه ... میخوام قدرتم رو پیدا کنم
کوک « بعدا هم میتونی نونا
لیندا « کوک حالم خوبه بریم کتابخانه تروخدا
کوک « هی نونا بیا یه کاری کنیم
لیندا « چیکار؟
کوک « خب بیا تبدیل به گرگ شیم... اینطوری اول میفهمم قابلیت گرگ مون چیه بعد راحتر قدرت درونیت رو پیدا میکنی
لیندا « مگه تو گرگت رو ندیدی
کوک « هوسوک اجازه نمیده....
راوی « جیهوپ دستش رو جلو اورد و گفت
جیهوپ « بهم قول بده هیچ وقت به خودت آسیب نزنی... لیندا... فکر کنم عاشقت شدم
لیندا « ام. امپراطور
جیهوپ « بوسه ای روی پیشونیش گذاشتم و گفتم « شرمنده الان بانیت کله امو میکنه چون قرار شد جای من بره به اداره امور رسیدگی کنه.... مادر و پدرت رو فعلا بازداشت خانگی کردم تا بعد راجبش تصمیم بگیریم... استراحت کن
لیندا « امپراطور...
جیهوپ « چیزی شده؟
لیندا « یه چیزی رو فراموش کردی
جیهوپ « چی؟
لیندا « توی دو هفته ای که اینجا بودم با استفاده از چرم و وسایلی که اینجا بود یه گردنبند برای جیهوپ درست کرده بودم ... شنیدن بودم اگه هدیه ای از عزیز ترین شخص زندگیت همراهت باشه از خطر ها دور میمونی... بلند شدم و گردنبند رو برای جیهوپ بستم و محکم بغلش کردم.... خیلی دوستت دارم
جیهوپ « گردنبند بوی تو رو میده..ممنونم
کوک « با اومدن جیهوپ با خوشحالی به سمتش رفتم... نونا بیدار شددد؟؟
جیهوپ « بله اگه میخواهی.... هنوز حرفم تموم نشده بود که بت سرعت فشنگ از کنارم رد شد و رفت سمت اتاق لیندا... امان از دست تو کوک ..
تال تال « سرورم با نخست وزیر
جیهوپ « امشب راجبش تصمیم می گیریم
تال تال « بله
لیندا « لباسم رو به کوک مونیکا عوض کردم.... با اینکه اسرار داشت استراحت کنم اما بازم دوست نداشتم استراحت کنم و میخواستم قدرتم رو پیدا کنم با باز شدن در اتاق و دیدن کوک لبخندی زدم و محکم همو بغل کردیم
کوک « نونااااا
لیندا « کوکیییییی
کوک « نونای بد چرا اینکار رو کردی اگه هوسوک رو نیورده بودم میدونستی چی میشد؟؟؟
لیندا « خب حالا... فعلا که سالمم
کوک « تو.... نگاهی به لباسش و بعد تخت مرتب شده اش کردم.... جایی تشریف میبرین؟؟( با چشم های ریز شده )
لیندا « خب... ببین... چیزه ... میخوام قدرتم رو پیدا کنم
کوک « بعدا هم میتونی نونا
لیندا « کوک حالم خوبه بریم کتابخانه تروخدا
کوک « هی نونا بیا یه کاری کنیم
لیندا « چیکار؟
کوک « خب بیا تبدیل به گرگ شیم... اینطوری اول میفهمم قابلیت گرگ مون چیه بعد راحتر قدرت درونیت رو پیدا میکنی
لیندا « مگه تو گرگت رو ندیدی
کوک « هوسوک اجازه نمیده....
۹۰.۰k
۲۷ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.