پارت پنجم گزارش عشق پارت نصف شبی
هنوز متوجه نشده بودم چرا رئیسم به خاطر من باید یه شرکتش روبده بدراز کشیدم روی صندلی ماشین
یونگی : همینجا دراز بکش تا برسونمت بیمارستان زخم
هات عمیقه اگه عفونت کنه خطرناکه
ا،ت :ممنونم رئیس
یونگی: لطفا یونگی صدام کن اینجا
ا،ت : یه سوال تو حسی نسبت به من داری ؟
یونگی : چطور ؟
ا،ت : اخه اون همش میگفت عشقت عشقت
یونگی : اون عوضی زر میزنه تو باور میکنی ؟
ا،ت : ولی به چیزی فراتر از این حرف ها پی بردم چرا تو به به خاطر من کارخونه دادی به اون چرا به خاطر یه کارمند باید دارایت رو به باد بدی ؟
یونگی : بزار بغلت کنم بریم داخل بیمارستان
بلندم کرد اروم رفتیم داخل در تمام مدتی که داشتن زخم هام رو بخیه میزدن کنارم بود
ا،ت : خیلی درد داره
دستم رو محکم فشار میدادم به تخت یونگی دستم رو گرفت نگاهی بهش کردم
یونگی : دردت گرفت دستم رو فشار بده
دستش رو گرفتم پوششی نرم و گرم برای دست زخمی من بود کمی فشار دادم دلم نميومد دستای نرمش رو فشار بدم و اذیتش کنم
پرستار : تموم شد
ا،ت : ممنونم ازتون
یونگی داستانی سر ام کرد و برای دکتر توضیح داد
دکتر : نسبت شما باهم چیه ؟
یونگی : زن و شوهریم دکتر
لعنتی حداقل میگفتی نامزد زن و شوهر دوباره بغلم گرفت و از بیمارستان اومدیم بیرون
ا،ت : ممنونم زحمت کشیدی برام
یونگی کاری نکردم
نیمی از دارایش رو به خاطر من داد به یه دزد و اصلا براش مهم نبود خیلی اروم و بیخیال بود
یونگی : یه مدت میبرمت خونه خودم تا بدنت خوب بشه بعد برو پسش خانواده ات
ا،ت : فکرشو نکن چرا باید انقدر زحمت بدم بهت
یونگی : تو با این وضعیت بری خونه مامانت سکته میکنه بگو یه کاری داری چند روز نمیری نگران نباش من تنهام
ا،ت : اوف باشه فقط میشه یه لحظه گوشیت رو بهم بدی با مامانم حرف بزنم ؟
یونگی : بیا فقط به مامانت گفتم کار زیاد داریم
این حجم از ریلکس بودنش رو درک نمیکردم
ا،ت : سلام مامان جونم خوبی ا،تم
مامان : سلام دختر چرا گوشیت رو جواب نمبدی ؟
ا،ت :گوشیم شکست باید یکی دیگه بگیرم ببخشید وقت ندارم بیام ببینمتون
مامان : باشه عزیزم به کارت برس
و کلی حرف باهم زدیم
یونگی : به راننده گفتم بره دنبال وسایلت
رسیدیم به آپارتمان یونگی تو بهترین منطقه سئول بود
یونگی : اون اتاق برای توئه وسایلت رو هم مادرت داد تو اتاقته همه چی آماده است میتونی دوش بگیری
ا،ت : ممنونم خیلی
..،
ادامه دارد
شرمنده دیر دیر میزارم
یونگی : همینجا دراز بکش تا برسونمت بیمارستان زخم
هات عمیقه اگه عفونت کنه خطرناکه
ا،ت :ممنونم رئیس
یونگی: لطفا یونگی صدام کن اینجا
ا،ت : یه سوال تو حسی نسبت به من داری ؟
یونگی : چطور ؟
ا،ت : اخه اون همش میگفت عشقت عشقت
یونگی : اون عوضی زر میزنه تو باور میکنی ؟
ا،ت : ولی به چیزی فراتر از این حرف ها پی بردم چرا تو به به خاطر من کارخونه دادی به اون چرا به خاطر یه کارمند باید دارایت رو به باد بدی ؟
یونگی : بزار بغلت کنم بریم داخل بیمارستان
بلندم کرد اروم رفتیم داخل در تمام مدتی که داشتن زخم هام رو بخیه میزدن کنارم بود
ا،ت : خیلی درد داره
دستم رو محکم فشار میدادم به تخت یونگی دستم رو گرفت نگاهی بهش کردم
یونگی : دردت گرفت دستم رو فشار بده
دستش رو گرفتم پوششی نرم و گرم برای دست زخمی من بود کمی فشار دادم دلم نميومد دستای نرمش رو فشار بدم و اذیتش کنم
پرستار : تموم شد
ا،ت : ممنونم ازتون
یونگی داستانی سر ام کرد و برای دکتر توضیح داد
دکتر : نسبت شما باهم چیه ؟
یونگی : زن و شوهریم دکتر
لعنتی حداقل میگفتی نامزد زن و شوهر دوباره بغلم گرفت و از بیمارستان اومدیم بیرون
ا،ت : ممنونم زحمت کشیدی برام
یونگی کاری نکردم
نیمی از دارایش رو به خاطر من داد به یه دزد و اصلا براش مهم نبود خیلی اروم و بیخیال بود
یونگی : یه مدت میبرمت خونه خودم تا بدنت خوب بشه بعد برو پسش خانواده ات
ا،ت : فکرشو نکن چرا باید انقدر زحمت بدم بهت
یونگی : تو با این وضعیت بری خونه مامانت سکته میکنه بگو یه کاری داری چند روز نمیری نگران نباش من تنهام
ا،ت : اوف باشه فقط میشه یه لحظه گوشیت رو بهم بدی با مامانم حرف بزنم ؟
یونگی : بیا فقط به مامانت گفتم کار زیاد داریم
این حجم از ریلکس بودنش رو درک نمیکردم
ا،ت : سلام مامان جونم خوبی ا،تم
مامان : سلام دختر چرا گوشیت رو جواب نمبدی ؟
ا،ت :گوشیم شکست باید یکی دیگه بگیرم ببخشید وقت ندارم بیام ببینمتون
مامان : باشه عزیزم به کارت برس
و کلی حرف باهم زدیم
یونگی : به راننده گفتم بره دنبال وسایلت
رسیدیم به آپارتمان یونگی تو بهترین منطقه سئول بود
یونگی : اون اتاق برای توئه وسایلت رو هم مادرت داد تو اتاقته همه چی آماده است میتونی دوش بگیری
ا،ت : ممنونم خیلی
..،
ادامه دارد
شرمنده دیر دیر میزارم
۵۹.۹k
۱۴ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.