سناریو ۲ پارت چویا پارت ۲
از زبان آکانه
چون حوصلم سر رفته بود با چویا رفتم بیرون همینطور دست در دست هم داشتیم راه میرفتیم که چویا یه دفعه وایستاد . من : چیزی شده چوچو ؟ 😐 چویا : یه لحظه همینجا وایستا الان میام 😊 دستم رو ول کرد و رفت تقریبا ۱۰ دقیقه همونجا منتظر موندم که دیدم برگشته و یه چیزی تو دستشه و دستش رو دراز کرد و گفت : بیا ، ببخشید معطل شدی ☺️ من هم با ذوق گفتم : این برا منه ؟ 🤩 چویا : 😅 من : آخ جون بستنی مرسی چوچو 😚 و گونش رو بوسیدم و اونم یکم سرخ شد . *پرش زمانی به شب* بالاخره شب شد و داشتم تو اتاق لباسم رو می پوشیدم و چویا هم بیرون اتاق منتظرم بود ( عکس لباست اسلاید دو ) از اتاق اومدم بیرون و سوار متر چویا شدیم و رفتیم * پرش زمانی به داخل پارتی *
از زبان چویا
من و آکانه یکم دیر رسیدیم ولی نه خیلی دیر من هم تا چشمم به بطری های شراب افتاد رفتم که یکی بخورم ولی آکانه اجازه نداد وقتی بهش گفتم زیاده روی نمی کنم قبول کرد و اومد تا با هم بخوریم
از زبان راوی
دیگه تقریبا ۲ نصفه شب بود و آکانه و چویا هم حسابی مست بودن ، چویا هم به خاطر رفتارش که وقتی مست می شد اینطوری بود داشت از آکانه تعریف میکرد و خودش رو بهش می چسبوند ، یه دفعه چند نفر رو دید که دارن بهشون چپ چپ نگاه میکنن چون همشون پسر بودن چویا رفت و با جاذبه کوبوندشون تو سقف ( دیگه چویا ی دیگه چه انتظاری دارین خوب بچه غیرتی شده 🥰 ) بعدش اومد چونه ی آکانه رو گرفت و محکم بوسی.دش ! یکم که گذشت آکانه دید که
ادامه دارد .....
چون حوصلم سر رفته بود با چویا رفتم بیرون همینطور دست در دست هم داشتیم راه میرفتیم که چویا یه دفعه وایستاد . من : چیزی شده چوچو ؟ 😐 چویا : یه لحظه همینجا وایستا الان میام 😊 دستم رو ول کرد و رفت تقریبا ۱۰ دقیقه همونجا منتظر موندم که دیدم برگشته و یه چیزی تو دستشه و دستش رو دراز کرد و گفت : بیا ، ببخشید معطل شدی ☺️ من هم با ذوق گفتم : این برا منه ؟ 🤩 چویا : 😅 من : آخ جون بستنی مرسی چوچو 😚 و گونش رو بوسیدم و اونم یکم سرخ شد . *پرش زمانی به شب* بالاخره شب شد و داشتم تو اتاق لباسم رو می پوشیدم و چویا هم بیرون اتاق منتظرم بود ( عکس لباست اسلاید دو ) از اتاق اومدم بیرون و سوار متر چویا شدیم و رفتیم * پرش زمانی به داخل پارتی *
از زبان چویا
من و آکانه یکم دیر رسیدیم ولی نه خیلی دیر من هم تا چشمم به بطری های شراب افتاد رفتم که یکی بخورم ولی آکانه اجازه نداد وقتی بهش گفتم زیاده روی نمی کنم قبول کرد و اومد تا با هم بخوریم
از زبان راوی
دیگه تقریبا ۲ نصفه شب بود و آکانه و چویا هم حسابی مست بودن ، چویا هم به خاطر رفتارش که وقتی مست می شد اینطوری بود داشت از آکانه تعریف میکرد و خودش رو بهش می چسبوند ، یه دفعه چند نفر رو دید که دارن بهشون چپ چپ نگاه میکنن چون همشون پسر بودن چویا رفت و با جاذبه کوبوندشون تو سقف ( دیگه چویا ی دیگه چه انتظاری دارین خوب بچه غیرتی شده 🥰 ) بعدش اومد چونه ی آکانه رو گرفت و محکم بوسی.دش ! یکم که گذشت آکانه دید که
ادامه دارد .....
۲.۷k
۱۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.