ʚFOR YOUɞ
ʚFOR YOUɞ
ʚPART_³ɞ
جیمین: یه هات چاکلت... عه ات
ات: عه تویی
جیمین: آره
ات: الان سفارشتو میارم
جیمین: باشه
ات رفت منم رفتم تو گوشیم حوصلم سر رفته بود یکم بعد سر و کله ات پیدا شد اومد هات چاکلت و بزاره رو میز که ینفر صداش کرد
(کای هست )
ات ویو
ینفر صدام کرد دیدمش سری هات چاکلت و گذاشتم و رقتم پریدم بغلش
ات: کایییی
کای: سلام ات
ات: وایی دلم برات تنگ شده بود یه سال کجا بودی
مای: واسه تحصیل رفتم آمریکا
ات: وای خیلی خوشحالم دیگه حوصلم سر نمیره
کای:(خنده)
ات: اوه تو کافه ایم خوبه فقط جیمین هست
کای:(خنده)
ات: بشین الان میام
کای: باش
کای نشست رفتم به یونا گفتم کای اومده به مشتری ها برس گفت باش
داشتم میرفتم که جیمین دستم و گرفت: چیه
جیمین: امشب میایم خونتون
ات: باشه
رفتم پیش کای اینقدر گفتیم و خندیدیم که جیمین و دیدم انگار از چیزی عصبانی بود و یک لحظه اونم نگاهم کرد واقعا عصبانی بود
ات: الان میام کای
رفتم پیش جیمین
ات: چیزی شده
جیمین:....
ات: عه چیشده
جیمین: چیزی نیست خانم
ات: خانم؟ ما این حرفا رو نداریم جیمین
جیمین: می خوام برم میشه حساب کنی
ات: باشه... یونا کارت خان و بیار
یونا کارت خان و گرفت و برا جیمین کشیدم کارتشو گرفت و بدون حرفی رفت وا چش شده
جیمین ویو
نمی دونم چرا ولی وقتی ات و دیدم با اون پسره حرف میزنه عصبی شدم یعنی عاشقش شدم.... نه نه به این زودی نمیشه رفتم خونه خوابیدم
ساعت 9شب
از خواب با صدای جونگکوک بیدار شدم
جونگکوک: هوی بلند شو
جیمین: چته(خواب آلود)
جونگکوک: می خوایم بریم پیش دوست بابا
جیمین: میدونم 9باید بریم(خواب آلود)
جونگکوک: ساعت 9
جیمین:....
ʚPART_³ɞ
جیمین: یه هات چاکلت... عه ات
ات: عه تویی
جیمین: آره
ات: الان سفارشتو میارم
جیمین: باشه
ات رفت منم رفتم تو گوشیم حوصلم سر رفته بود یکم بعد سر و کله ات پیدا شد اومد هات چاکلت و بزاره رو میز که ینفر صداش کرد
(کای هست )
ات ویو
ینفر صدام کرد دیدمش سری هات چاکلت و گذاشتم و رقتم پریدم بغلش
ات: کایییی
کای: سلام ات
ات: وایی دلم برات تنگ شده بود یه سال کجا بودی
مای: واسه تحصیل رفتم آمریکا
ات: وای خیلی خوشحالم دیگه حوصلم سر نمیره
کای:(خنده)
ات: اوه تو کافه ایم خوبه فقط جیمین هست
کای:(خنده)
ات: بشین الان میام
کای: باش
کای نشست رفتم به یونا گفتم کای اومده به مشتری ها برس گفت باش
داشتم میرفتم که جیمین دستم و گرفت: چیه
جیمین: امشب میایم خونتون
ات: باشه
رفتم پیش کای اینقدر گفتیم و خندیدیم که جیمین و دیدم انگار از چیزی عصبانی بود و یک لحظه اونم نگاهم کرد واقعا عصبانی بود
ات: الان میام کای
رفتم پیش جیمین
ات: چیزی شده
جیمین:....
ات: عه چیشده
جیمین: چیزی نیست خانم
ات: خانم؟ ما این حرفا رو نداریم جیمین
جیمین: می خوام برم میشه حساب کنی
ات: باشه... یونا کارت خان و بیار
یونا کارت خان و گرفت و برا جیمین کشیدم کارتشو گرفت و بدون حرفی رفت وا چش شده
جیمین ویو
نمی دونم چرا ولی وقتی ات و دیدم با اون پسره حرف میزنه عصبی شدم یعنی عاشقش شدم.... نه نه به این زودی نمیشه رفتم خونه خوابیدم
ساعت 9شب
از خواب با صدای جونگکوک بیدار شدم
جونگکوک: هوی بلند شو
جیمین: چته(خواب آلود)
جونگکوک: می خوایم بریم پیش دوست بابا
جیمین: میدونم 9باید بریم(خواب آلود)
جونگکوک: ساعت 9
جیمین:....
۷.۳k
۲۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.