11P
و مشغول صحبت شدن،اونا مشهور بودنو اون افراد کنارشون هم دیوونه شهرت...جیمین حواسش همش به ا.ت بود ،شاید ا.ت میتونست از خودش دفاع کنه ولی دلش نمیخواست ا.ت داخل این جمع از افراد هیز باشه...(برادرم،عاشقانه شد دیگه پرش زمانی میزنم به پس فرداش).....
از دیشب تمام مجله ها و سایت ها پر شده بود از عکس های بنگتن بویز و مادام استلا...با تیتر:"آیا مافیاهای بزرگ آسیا صلح برقرار کردن؟" "آیا بنگتن بویز نقشه ای دارد؟"
کسی چیزی نمیدونست.......ا.ت به عمارت خودش برگشته بود....داشت با ماریا صحبت میکرد که تام اعظم وارد شد..
تام:کل مجله و سایت ها پر شدن از عکسای تو جیمیننننننن یه کوفتی بگو بنویسم منتشر کنمممممممممم اگر اینجوری پیش بره فکر میکنن زن شوهرینننن
ماریا:دو دیقه خفه شو
تام:ادبتون کووووووو کجای تربیتت کم گذاشتممممم
ا.ت:یااااا تام سردرد گرفتیم خودت یه مقاله ای چیزی منتشر کن و نامشخص بگو نسبتمون چیه اینقدرم حرفای سوکجین رو تکرار نکن
جین:یاع یاع از بس هندسامم همه حرفامم مثل خودم هندسامه
تام:یا عیسی مسیح تو کی اومدی
ته:اون موقع ک داشتی با ا.ت دعوا میکردی
تام:هعییییییییییی قلبم گرفت*دستشو روی قلبش میزاره
جیمین:تام خیلی وقته ندیدمت
تام:میدونم *موهاشو صاف میکنه
تام:چون دارم به ماداام استلا خدمت میکنم و اجازه نه گفتن هم ندارم
ماریا:تو که شب روز ور دل ا.تی بهش فحشم میدی ۹۰٪اوقاتم حرفاشو به زور انجام میدی موندم چرا هنوز اخراجت نکرده
تام:نه اینکه خودت اینجوری نیستی
ماریا:من کار های داخلی رو انجام میدم
تام:ایشششش چرا همیشه باید یه جوابی داشته باشی؟
ماریا:چرا تو همیشه باید غر بزنی؟
جیمین و پسرا وایساده بودن و دعوای خواهر برادر میخندیدن،تام و ماریا وقتی توی عمارت جیمین هم بودن اینجوری بودن که با داد ا.ت ساکت شدن...
ا.ت:یا خفههههه شیددددددد دیگه
ا.ت:سردرد گرفتیم بیاین بشینید
دیگه به ذهنم نمیرسهههه
از دیشب تمام مجله ها و سایت ها پر شده بود از عکس های بنگتن بویز و مادام استلا...با تیتر:"آیا مافیاهای بزرگ آسیا صلح برقرار کردن؟" "آیا بنگتن بویز نقشه ای دارد؟"
کسی چیزی نمیدونست.......ا.ت به عمارت خودش برگشته بود....داشت با ماریا صحبت میکرد که تام اعظم وارد شد..
تام:کل مجله و سایت ها پر شدن از عکسای تو جیمیننننننن یه کوفتی بگو بنویسم منتشر کنمممممممممم اگر اینجوری پیش بره فکر میکنن زن شوهرینننن
ماریا:دو دیقه خفه شو
تام:ادبتون کووووووو کجای تربیتت کم گذاشتممممم
ا.ت:یااااا تام سردرد گرفتیم خودت یه مقاله ای چیزی منتشر کن و نامشخص بگو نسبتمون چیه اینقدرم حرفای سوکجین رو تکرار نکن
جین:یاع یاع از بس هندسامم همه حرفامم مثل خودم هندسامه
تام:یا عیسی مسیح تو کی اومدی
ته:اون موقع ک داشتی با ا.ت دعوا میکردی
تام:هعییییییییییی قلبم گرفت*دستشو روی قلبش میزاره
جیمین:تام خیلی وقته ندیدمت
تام:میدونم *موهاشو صاف میکنه
تام:چون دارم به ماداام استلا خدمت میکنم و اجازه نه گفتن هم ندارم
ماریا:تو که شب روز ور دل ا.تی بهش فحشم میدی ۹۰٪اوقاتم حرفاشو به زور انجام میدی موندم چرا هنوز اخراجت نکرده
تام:نه اینکه خودت اینجوری نیستی
ماریا:من کار های داخلی رو انجام میدم
تام:ایشششش چرا همیشه باید یه جوابی داشته باشی؟
ماریا:چرا تو همیشه باید غر بزنی؟
جیمین و پسرا وایساده بودن و دعوای خواهر برادر میخندیدن،تام و ماریا وقتی توی عمارت جیمین هم بودن اینجوری بودن که با داد ا.ت ساکت شدن...
ا.ت:یا خفههههه شیددددددد دیگه
ا.ت:سردرد گرفتیم بیاین بشینید
دیگه به ذهنم نمیرسهههه
۱۸.۱k
۰۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.