Maybe the past p5
با بغضی که کرده بود چشمای درشتش چند برابر خوشگل میشد و نهگفتن به اون چشما واقعا سخت بود بخصوص اینکه دختره! دختر آورم خم شد و بغلش کرد و توی گوشش زمزمه کرد
"باشه عزیزم بابایی کجاست؟" a,t
سورا با دستای کوچولوش به اون ور در اشاره کرد که داره با یونا بحث میکنه آروم بغلش کرد و توی ماشین گذاشتش و سمت پسر رفت
"آقای جئون لطفا سوار ماشین بشید زمان دادگاه تموم شده و بحث فقد توی دادگاه مجازه " a,t
"سوار چی شم؟" jk
"ماشینم، اونجاست جلوی در پارک کردم" a,t
"ولی چرا؟" jk
"فعلا برید کار دارم " a,t
" تو کی هستی هر**زه دخترم و بر گرددن" Yuna
"باید بگم مراقب حرف زدنت باش خانم پارک وگرنه بد میبینی " a,t
"جئون یونا!" Yuna
"ولی لیاقت داشتن فامیلی جئون رو نداری !" a,t
با پوزخندی صحنه رو ترک کرد سوار ماشین آخرین سیستمش شد و با بیحالی رانندگی کرد سمت خونه
کلید و توی در انداخت و وارد شد نگاهش به دختر بچه گره خورد که با ذوق عجیبی کل خونه رو نگاه میکنه
"خب ببینم سورا خانم غذا چی دوست داره؟" a,t
"ی...ینی هل چی بقام؟" sora
"هر چی بخوای " a,t
لبخند گرمی زد و سورا و به آغوشش کشید
جانگکوک واقعا باور نمی کرد اون با دخترش انقدر خوب برخورد کنه بخصوص با وجود بلاهایی که سرش آورده بود این معجزه بود !
اما لبخندی که روی صورتش بود و نمی تونست کنترل کنه و باعث میشه ته دلش جرقه های پروانه دوباره به وجود بیاد
"خب اخرنگفتی خانم سورا چی دوست داری؟" a,t
دختر با اشتیاق جواب داد
"پاستا با بولگوگی" sora
"اطاعت کاپیتان " a,t
با هم خندیدن و مشغول آشپزی شدن , جانگکوک هم غرق در افکار خودش بود
انگار یه چیزی روی قلبش فشار میاورد ، انگار تازه داشت به اشتباهاتش پی میبرد و داشت تقاص پس میداد
با صدا زدن های دختر شیرینش رشته ی افکارش مثل یه خشاب پاره شد و نگاهش و به دخترش داد
"بابالی گذا آمادست " sora
"اومدم دختر خوشگلم " jk
بوسه ای به سر دخترش زد و دستاش و شست و دور میز نشستن
"باشه عزیزم بابایی کجاست؟" a,t
سورا با دستای کوچولوش به اون ور در اشاره کرد که داره با یونا بحث میکنه آروم بغلش کرد و توی ماشین گذاشتش و سمت پسر رفت
"آقای جئون لطفا سوار ماشین بشید زمان دادگاه تموم شده و بحث فقد توی دادگاه مجازه " a,t
"سوار چی شم؟" jk
"ماشینم، اونجاست جلوی در پارک کردم" a,t
"ولی چرا؟" jk
"فعلا برید کار دارم " a,t
" تو کی هستی هر**زه دخترم و بر گرددن" Yuna
"باید بگم مراقب حرف زدنت باش خانم پارک وگرنه بد میبینی " a,t
"جئون یونا!" Yuna
"ولی لیاقت داشتن فامیلی جئون رو نداری !" a,t
با پوزخندی صحنه رو ترک کرد سوار ماشین آخرین سیستمش شد و با بیحالی رانندگی کرد سمت خونه
کلید و توی در انداخت و وارد شد نگاهش به دختر بچه گره خورد که با ذوق عجیبی کل خونه رو نگاه میکنه
"خب ببینم سورا خانم غذا چی دوست داره؟" a,t
"ی...ینی هل چی بقام؟" sora
"هر چی بخوای " a,t
لبخند گرمی زد و سورا و به آغوشش کشید
جانگکوک واقعا باور نمی کرد اون با دخترش انقدر خوب برخورد کنه بخصوص با وجود بلاهایی که سرش آورده بود این معجزه بود !
اما لبخندی که روی صورتش بود و نمی تونست کنترل کنه و باعث میشه ته دلش جرقه های پروانه دوباره به وجود بیاد
"خب اخرنگفتی خانم سورا چی دوست داری؟" a,t
دختر با اشتیاق جواب داد
"پاستا با بولگوگی" sora
"اطاعت کاپیتان " a,t
با هم خندیدن و مشغول آشپزی شدن , جانگکوک هم غرق در افکار خودش بود
انگار یه چیزی روی قلبش فشار میاورد ، انگار تازه داشت به اشتباهاتش پی میبرد و داشت تقاص پس میداد
با صدا زدن های دختر شیرینش رشته ی افکارش مثل یه خشاب پاره شد و نگاهش و به دخترش داد
"بابالی گذا آمادست " sora
"اومدم دختر خوشگلم " jk
بوسه ای به سر دخترش زد و دستاش و شست و دور میز نشستن
۳۵.۴k
۲۱ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.