روانی دوست داشتنی من
#روانی_دوست_داشتنی_من
P:44
(ویو ا.ت)
اون....... دختر خدمتکار......من بودم!!
سعی داشتم حرفی بزنم
لبام بازو بسته میشد ولی حرفی از دهنم بیرون نمیومد
با دیدن قیافه ی ترسیدم پوزخندی زدو روشو اونور کرد
درحالی که دستشو توی جیب شلوارش فرو میبردو پارچه ای بیرون میآورد گفت
ب.ف: متاسفم ولی........ من باید زندگی کنم
پشتش بهم بود و نمیفهمیدم داره چیکار میکنه
حرفاش منو میترسوند
کاشکی فلیکس الان اینجا بود
کاشکی حداقل به یه نفر میگفتم که دارم میام اینجا
توی همین فکرا بودم که یهو به سمتم برگشت
با قدم های کوتاه به سمتم اومدو دستشو روی شونه هام گزاشت
نگاه تحقیر آمیزی بهم انداختو گفت
ب.ف: میدونی......اینا همش تقصیر خودته!! نباید دوباره عاشق فلیکس میشدی
بدون اینکه منتظر جواب آزمایش باشه دستمالیو جلوی دهنم قرار داد
میتونستم حدس بزنم که ماده ی بیهوشیه پس نفسمو حبس کردمو شروع به دستو پا زدن کردم
بدون توجه به تقلا کردنام فقط تماشام کرد
انگار داشت لذت میبرد
بعد از چند دقیقه نفس کم آوردم و ماده ی بیهوشیو استشمام کردم و خاموشی
P:44
(ویو ا.ت)
اون....... دختر خدمتکار......من بودم!!
سعی داشتم حرفی بزنم
لبام بازو بسته میشد ولی حرفی از دهنم بیرون نمیومد
با دیدن قیافه ی ترسیدم پوزخندی زدو روشو اونور کرد
درحالی که دستشو توی جیب شلوارش فرو میبردو پارچه ای بیرون میآورد گفت
ب.ف: متاسفم ولی........ من باید زندگی کنم
پشتش بهم بود و نمیفهمیدم داره چیکار میکنه
حرفاش منو میترسوند
کاشکی فلیکس الان اینجا بود
کاشکی حداقل به یه نفر میگفتم که دارم میام اینجا
توی همین فکرا بودم که یهو به سمتم برگشت
با قدم های کوتاه به سمتم اومدو دستشو روی شونه هام گزاشت
نگاه تحقیر آمیزی بهم انداختو گفت
ب.ف: میدونی......اینا همش تقصیر خودته!! نباید دوباره عاشق فلیکس میشدی
بدون اینکه منتظر جواب آزمایش باشه دستمالیو جلوی دهنم قرار داد
میتونستم حدس بزنم که ماده ی بیهوشیه پس نفسمو حبس کردمو شروع به دستو پا زدن کردم
بدون توجه به تقلا کردنام فقط تماشام کرد
انگار داشت لذت میبرد
بعد از چند دقیقه نفس کم آوردم و ماده ی بیهوشیو استشمام کردم و خاموشی
۹.۰k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.