رمان
#میشد_نخواست پارت۱۱
لیا:یاعیز من برم خونه توانا اینا
یاعیز:چرا؟
لیا:دیروز دانشگاه جزوه از چاعان گرفته بودم شاید لازمش بشه
یاعیز:باش گلم برو
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
چاعان:توانا در میزنن
توانا:اومدممممم
لیا:سلام
توانا:ااا لیا
چاعان:کیه؟
توانا:لیا
چاعان:واقعااا
توانا:اره
چاعان:اامم سلام😊
لیا:سلام ببخشید مزاحم شدم اومدم جزوه تو بهت بدم
چاعان:اهان ممنون
لیا:خب من برم
چاعان:نه بیا تو
لیا:اما...
چاعان:ای بابا اشکال نداره بیا قهوه بخوریم
لیا:اوهوم باشه پس
توانا:من ب م قهوه بیارم
لیا:منم بیام
توانا:نه نه ممنون
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
توانا:بفرمایید قهوه
لیا و چاعان:ممنون
توانا:نوش
توانا:ا صدای گوشی منه برم بیارم
لیا:باشه
توانا:الو!بله بله الان میام
چاعان:کی بود
توانا:دانشگاه قرار بود به یه دختر که تو درسا مشکل داشت درس بگم میگه بیا پارک
چاعان:پس لیا
لیا:من میرم
توانا:نه زود برمیگردم
توانا:بای
لیا و چاعان:باای
چاعان:فیلم ببینیم
لیا:باشه
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
تقریبا دو ساعتی گذشت و فیلم تموم شد و چاعان وقتی لیا رو نگاه کرد دید لیا خوابش برده و سرشو رو شونه های چاعان گذاشته
چاعان:🙂💕
♡♡♡♡♡♡
توانا:من اومدم
توانا وقتی رفت اتاق....
توانا وای هردوشون خوابن
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
یاعیز:الو توانا
توانا:سلام
یاعیز:سلام.میگم لیا اونجاس
توانا:اره باهم فیلم میدیدیم یهو خوابمون برد ببخشید
یاعیز:اهان باشه اخه گوشیشو برنداشت نگران شدم
توانا:نه نه نگران نباش اینجاست.توام بیا بنظرم شب میریم بیرون
یاعیز:نه نه ممنون
توانا:واقعا نمیگم خیلی دوست دارم بیای
یاعیز:دوست داری من بیام
توانا:البته
یاعیزز:باشه پس😊
لیا:یاعیز من برم خونه توانا اینا
یاعیز:چرا؟
لیا:دیروز دانشگاه جزوه از چاعان گرفته بودم شاید لازمش بشه
یاعیز:باش گلم برو
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
چاعان:توانا در میزنن
توانا:اومدممممم
لیا:سلام
توانا:ااا لیا
چاعان:کیه؟
توانا:لیا
چاعان:واقعااا
توانا:اره
چاعان:اامم سلام😊
لیا:سلام ببخشید مزاحم شدم اومدم جزوه تو بهت بدم
چاعان:اهان ممنون
لیا:خب من برم
چاعان:نه بیا تو
لیا:اما...
چاعان:ای بابا اشکال نداره بیا قهوه بخوریم
لیا:اوهوم باشه پس
توانا:من ب م قهوه بیارم
لیا:منم بیام
توانا:نه نه ممنون
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
توانا:بفرمایید قهوه
لیا و چاعان:ممنون
توانا:نوش
توانا:ا صدای گوشی منه برم بیارم
لیا:باشه
توانا:الو!بله بله الان میام
چاعان:کی بود
توانا:دانشگاه قرار بود به یه دختر که تو درسا مشکل داشت درس بگم میگه بیا پارک
چاعان:پس لیا
لیا:من میرم
توانا:نه زود برمیگردم
توانا:بای
لیا و چاعان:باای
چاعان:فیلم ببینیم
لیا:باشه
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
تقریبا دو ساعتی گذشت و فیلم تموم شد و چاعان وقتی لیا رو نگاه کرد دید لیا خوابش برده و سرشو رو شونه های چاعان گذاشته
چاعان:🙂💕
♡♡♡♡♡♡
توانا:من اومدم
توانا وقتی رفت اتاق....
توانا وای هردوشون خوابن
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
یاعیز:الو توانا
توانا:سلام
یاعیز:سلام.میگم لیا اونجاس
توانا:اره باهم فیلم میدیدیم یهو خوابمون برد ببخشید
یاعیز:اهان باشه اخه گوشیشو برنداشت نگران شدم
توانا:نه نه نگران نباش اینجاست.توام بیا بنظرم شب میریم بیرون
یاعیز:نه نه ممنون
توانا:واقعا نمیگم خیلی دوست دارم بیای
یاعیز:دوست داری من بیام
توانا:البته
یاعیزز:باشه پس😊
۷۳۸
۱۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.