ویو یونگی
ویو یونگی
من هنوز نتونستم ات رو فراموش کنم چند وقت میش خبر بهم رسید که با کوک ازدواج کرده و الان بارداره نتونستم تحمل کنم و
یونگی = اونو برام بیارین
مامور ها = حتما قربان
ات تو مال منی مال من اجازه نمیدم مال اون کوک بمونی تو مان خودمی و پیشم میمونی
چند ساعت بعد
مامور = قربان آوردیمش چیکارش کنیم ؟
یونگی = ببزینش تو اتاقم و دست و پاشو به تخت ببندین
مامور = چشم
بالاخره آوردمت ات تو الان دیگه پیش منی
ویو کوک
خیلی زمان گذشته ات چرا نیومد خیلی نگرانشم اخه گدشیسو جواب نمیده دیگه نتونستم تحمل کنم و رفتم همون باری که ات رفته و ریدم بادیگارد ها دنبال چیزی میگردن
بادیگارد ۱ = ق....قربان
کوک = شما اینجا چیکار میکنید بهتون گفتم مراقب ات باشین ات کجاست
بادیگارد ۲= گمشون کردیم قربان
کوک = چییییییی هردوتون اخراجین من نمیدونم شما اینجا چه گوهی میخوردین
رفتم داخل و رفیق ات مینا رو دیدم بدون ات خیلی نگرانم ات کجاست
من هنوز نتونستم ات رو فراموش کنم چند وقت میش خبر بهم رسید که با کوک ازدواج کرده و الان بارداره نتونستم تحمل کنم و
یونگی = اونو برام بیارین
مامور ها = حتما قربان
ات تو مال منی مال من اجازه نمیدم مال اون کوک بمونی تو مان خودمی و پیشم میمونی
چند ساعت بعد
مامور = قربان آوردیمش چیکارش کنیم ؟
یونگی = ببزینش تو اتاقم و دست و پاشو به تخت ببندین
مامور = چشم
بالاخره آوردمت ات تو الان دیگه پیش منی
ویو کوک
خیلی زمان گذشته ات چرا نیومد خیلی نگرانشم اخه گدشیسو جواب نمیده دیگه نتونستم تحمل کنم و رفتم همون باری که ات رفته و ریدم بادیگارد ها دنبال چیزی میگردن
بادیگارد ۱ = ق....قربان
کوک = شما اینجا چیکار میکنید بهتون گفتم مراقب ات باشین ات کجاست
بادیگارد ۲= گمشون کردیم قربان
کوک = چییییییی هردوتون اخراجین من نمیدونم شما اینجا چه گوهی میخوردین
رفتم داخل و رفیق ات مینا رو دیدم بدون ات خیلی نگرانم ات کجاست
۶۴۵
۱۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.