بیخشید طول کشید ❣️🔥
بیخشید طول کشید ❣️🔥
پارت ۲
ویو ا.ت
امروز که از خواب بیدار شدم جونگکوک نبود منم عادت کرده بودم چون هر روز اینکارو میکنه. به هر حال رفتم صبحونمو اماده کردم و خوردم و نشستم خونه رو مرتب کردم و تمیز کردم
۳ساعت بعد: اوفففف خسته شدم داشتم تلویزیون رو روشن میکردم که دیدم صدای در اومد
رفتم باز کردم دیدم جونگکوکه
ا.ت سلام عشقم (با خوشحالیی)
جونگکوک:سلام(سرد)
ا.ت :چرا این چند روز باهام سردی؟(با ناراحتی)
کوک( از این به بعد کوک مینویسم): ولم کن خستم ( همه ی صحبت های کوک سرده)
ا.ت :باشه(ناراحت)
ویو کوک:
این چند روز توی شرکت یه دختررو میبینم خیلی خوشگله فکر کنم بهش احساس پیدا کردم.
ویو ا.ت:
دوباره سرد رفتار کردن اه واقعا دیگه نمیتونم تحمل کنم .وایییی نکنه بهم خیانت کنههه؟نه بابا حتما بخاطر کارای شرکته.ول کن اصلا فعلا بهش فکر نکنم برم بخوابم امروز خیلی کار کردم واقعا خستم.
رفتم خوابیدم دیدم ۱ ساعت بعد بیدار شدم دیدم صدای تلفن صحبت کردن میاد اول فکر کردم کوک داره برای کارای شرکت حرف میزنه که شنیدم گفت:حتما فردا میام پیشت عشقم
نه نه این غیر ممکنه!یعنی بهم خیانت کرده؟(با چشای اشکی)
داشتم با خودم کلنجار میرفتم دیدم کوک اومده بود من امشب روی مبل خوابیده بودم کوک بهم گفته بود
کوک:چرا داری گریه میکنی؟(سرد)
ا.ت: تو بهم خیانت کردیییی!( با گریه و داد)
کوک:اره من بهت خیانت کردم خوبه؟ازت خسته شدم اهه از این به بعد هم تو زن من نیستی فردا میریم طلاق میگیریم(با داد)
ا.ت :چراا مگه من چی کم داشتم که تو این ۲ سال عاشق یکی دیگه شدی!(گریه تموم حرفای ا.ت با گریه هستش)
کوک:ازت خسته شدم میفهمی ؟خسته شدم قبلا فکر میکردم میتونیم زندگی خوبی داشته باشیم وای الان نه(با داد)
ا.ت :باشه اصلا فردا میریم طلاق بگیریم منه احمقو بگو که فکر میکردم عاشقمی(با گریه و داد)
که یهو کوک بهم سیلی زد
کوک: بسه دیگه همش حرفای چرت میزنی حالا هم برو بخواب تا فردا حسابت رو برسم.
کوک رفت و در اتاق رو رو خودش بست و قفل کرد منم داشتم اروم گریه میکردم اخه چرا مگه من چیم کم بود که این اتفاق افتاد مگه من چیکار کردم
بعد از کلی گریه چشام گرم شدو دیگه هیچی نفهمیدم
صبح:
ویو ا.ت
صبح شده بود و روز طلاق بود منم همش همش گریه میکردم و با خودم حرف میزدم
کوک:بیا بریم توی ماشین(سرد)
ا.ت: باشه(با بغض)
رفتیم تو ماشین هیچ صحبتی نکردیم تا برسیم به دادگاه
رسیدیم و درخواست طلاق دادیم و جدا شدیم
داشتیم میرفتیم سمت ماشین که یه دختره اومدو با لوسی با کوک سلام کرد
دختره:سلام عشقم این کیه این همون زنه احمقته؟ ( با عشوه)
خب دیگه این پارت تموم شد ایندفعه زیاد نوشتم😎😌
شرطا:🦋
۴ لایک💖
۵ کامنت🌸
پارت ۲
ویو ا.ت
امروز که از خواب بیدار شدم جونگکوک نبود منم عادت کرده بودم چون هر روز اینکارو میکنه. به هر حال رفتم صبحونمو اماده کردم و خوردم و نشستم خونه رو مرتب کردم و تمیز کردم
۳ساعت بعد: اوفففف خسته شدم داشتم تلویزیون رو روشن میکردم که دیدم صدای در اومد
رفتم باز کردم دیدم جونگکوکه
ا.ت سلام عشقم (با خوشحالیی)
جونگکوک:سلام(سرد)
ا.ت :چرا این چند روز باهام سردی؟(با ناراحتی)
کوک( از این به بعد کوک مینویسم): ولم کن خستم ( همه ی صحبت های کوک سرده)
ا.ت :باشه(ناراحت)
ویو کوک:
این چند روز توی شرکت یه دختررو میبینم خیلی خوشگله فکر کنم بهش احساس پیدا کردم.
ویو ا.ت:
دوباره سرد رفتار کردن اه واقعا دیگه نمیتونم تحمل کنم .وایییی نکنه بهم خیانت کنههه؟نه بابا حتما بخاطر کارای شرکته.ول کن اصلا فعلا بهش فکر نکنم برم بخوابم امروز خیلی کار کردم واقعا خستم.
رفتم خوابیدم دیدم ۱ ساعت بعد بیدار شدم دیدم صدای تلفن صحبت کردن میاد اول فکر کردم کوک داره برای کارای شرکت حرف میزنه که شنیدم گفت:حتما فردا میام پیشت عشقم
نه نه این غیر ممکنه!یعنی بهم خیانت کرده؟(با چشای اشکی)
داشتم با خودم کلنجار میرفتم دیدم کوک اومده بود من امشب روی مبل خوابیده بودم کوک بهم گفته بود
کوک:چرا داری گریه میکنی؟(سرد)
ا.ت: تو بهم خیانت کردیییی!( با گریه و داد)
کوک:اره من بهت خیانت کردم خوبه؟ازت خسته شدم اهه از این به بعد هم تو زن من نیستی فردا میریم طلاق میگیریم(با داد)
ا.ت :چراا مگه من چی کم داشتم که تو این ۲ سال عاشق یکی دیگه شدی!(گریه تموم حرفای ا.ت با گریه هستش)
کوک:ازت خسته شدم میفهمی ؟خسته شدم قبلا فکر میکردم میتونیم زندگی خوبی داشته باشیم وای الان نه(با داد)
ا.ت :باشه اصلا فردا میریم طلاق بگیریم منه احمقو بگو که فکر میکردم عاشقمی(با گریه و داد)
که یهو کوک بهم سیلی زد
کوک: بسه دیگه همش حرفای چرت میزنی حالا هم برو بخواب تا فردا حسابت رو برسم.
کوک رفت و در اتاق رو رو خودش بست و قفل کرد منم داشتم اروم گریه میکردم اخه چرا مگه من چیم کم بود که این اتفاق افتاد مگه من چیکار کردم
بعد از کلی گریه چشام گرم شدو دیگه هیچی نفهمیدم
صبح:
ویو ا.ت
صبح شده بود و روز طلاق بود منم همش همش گریه میکردم و با خودم حرف میزدم
کوک:بیا بریم توی ماشین(سرد)
ا.ت: باشه(با بغض)
رفتیم تو ماشین هیچ صحبتی نکردیم تا برسیم به دادگاه
رسیدیم و درخواست طلاق دادیم و جدا شدیم
داشتیم میرفتیم سمت ماشین که یه دختره اومدو با لوسی با کوک سلام کرد
دختره:سلام عشقم این کیه این همون زنه احمقته؟ ( با عشوه)
خب دیگه این پارت تموم شد ایندفعه زیاد نوشتم😎😌
شرطا:🦋
۴ لایک💖
۵ کامنت🌸
۵.۴k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.