WINNER 19
بالاخره ریاضیم تموم شد اومدم پارت بذارم 😔✨💅
ولی دختر راه افتاد توی باغی که از برف پوشیده شده بود و سمت نیمکت فلزی رفت
برف رو کنار زد و نشست ، به خورشید که کم کم داشت بالا میومد نگاه کرد ..
گوشیشو در آورد و روی اسم مینهو ضربه زد ..
ولی قبل از شنیدن صدای بوق جمله ای شنید
"شماره ای که با آن تماس گرفته اید خارج از دسترس میباشد"
با صورت در همی به صفحه گوشی نگاه کرد
+یچیزی عجیبه ...
توی فکر بود چه اتفاقی افتاده که صدای خدمتکار که سمتش میدوید رو شنید
»خانم! خانم!
زن نفس نفس میزد ، چند ثانیه ایستاد و بعد گفت
»خانم اینجایین .. همه جارو گشتم .. ترسیدم وقتی توی اتاقتون نبودین
+نمیتونستم بخوابم ... اومدم هوا بخورم .. چیزی شده؟
»خانم شما هنوز کامل خوب نشدین ، مراقب خودتون نیستین هوا خیلی سرده ...
+نه خوبم
»آقای لی صبح سپردن حواسم جمع باشه ... یه لحظه وقتی نبودین فکر کردم چیزی شده ..
+فکر کرده من بچم؟
»بیاید بریم داخل .. خانم لطفا ..
+هووف .. باشه باشه
آروم دنبال سویون راه افتاد ..
+سویون ..
»بله خانم؟
+انقد تشریفات لازم نیست وای ... بهم بگو سوآ !
»ببخشید خانم ..
چند ثانیه مکث کرد و فهمید دوباره گفته "خانم"
»ببخشیید
+انقد معذرت خواهی نکنن ، گفتم که راحت باش ..
سوآ چند لحظه صبر کرد و گفت
+مینهو صبح چیز دیگه ای بهت نگفت؟
»چی مثلا ؟ ..
+نمیدونم هرچی .. خیلی عجیبه این وضعیت ..
+یهو بی خبر .. این ساعت .. یونگبوک میگفت به نظر خوب نمیومد .. شمارشم که از دسترس خارجه ..
همینطور مشغول حرف زدن بود که فهمید وارد عمارت شدند ..
کانگمین بالای پله هایی که از ورودی به چشم میومد ایستاده بود ، دستاش توی جیب کتش بود و با صورت بی حس همیشگیش به دختر زل زده بود
سوآ هیچوقت نتونسته بود با اون پیرمرد کنار بیاد .. کل عمرش رو با اون توی یک عمارت گذرونده بود و هنوز نگاه تیز مرد اذیتش میکرد ... شاید همینم باعث شده بود درمورد مینهو چیزی نپرسه و فقط رد شه
---
نگاه خستشو به جاده داده بود ، خودشم نمیدونست چرا داره کارایی که به پدرش مربوطه رو انجام میده وقتی دلش نمیخواست راه اونو ادامه بده ، آهنگی رو زیر لب زمزمه میکرد تا خوابش نبره
رفتار پدرش امروز زیادی عجیب بود ، اومد بالا سرش و بدون هماهنگی از قبل این وقت روز فرستادش دنبال قرارداد و حتی سیم کارتشو ازش گرفت و یکی دیگه بهش داد ..
-سیم کارتم چه مشکلی داشت آخه ..
---
ساعت تقریبا ۶ بعد ازظهر بود ..
طبق معمول داشت چیزایی که ذهنشو درگیر کردند رو مینوشت بلکه طوفان ذهنش آروم بگیره ، یونگبوک بهش گفته بود مینهو برای همون قرداد رفته و لازم نیست نگران باشه
صدای گوشیش متوقفش کرد ، مداد رو سریع روی میز گذاشت و با فکر اینکه مینهو بهش زنگ زده سمت گوشی خیز برداشت ، شماره ی ناشناس رو دید
ولی شماره ی مینهو در دسترس نبود .. شاید خودشه ..
با این فکر تماس رو وصل کرد
+الو؟
/خانم جئون؟
صدای پشت خط رو تشخیص داد
+جونگین؟...
/قرار بود نشناسی منم ..
از این حرف خندش گرفت
+صدات لوت میده جناب یانگ
/که اینطور .. حالت چطوره؟
+هوم .. خوبم .. چیزی شده؟ شمارمو از کجا پیدا کردی؟
/عاا .. از مینهو گرفتم
+مینهو؟ مطمئنی؟
/نه شوخی کردم
+خنده- دیوونه .. حرفتو بزن
/امشب وقتت آزاده؟
+چطور؟
/نمیتونم با دوستم وقت بگذرونم؟
+دوست؟
/دوست نیستیم؟
+خب چرا .. ولی ..
/ولی نیار دیگه .. مثل کادوی کریسمس بهش نگاه کن ، بیخیال نمیخوای منو ببینی؟
+خیلی خب باشه ..
/ساعت ۸ میام دنبالتون میس جئون
+چقد رسمی ، خنده- ممنون میشم مستر
گوشی رو که قطع کرد تازه لبخندش محو شد ..
+مینهو قرار نیست خوشش بیاد ..
چند ثانیه مکث کرد
+ولی اون فقط دوستمه ..
ولی دختر راه افتاد توی باغی که از برف پوشیده شده بود و سمت نیمکت فلزی رفت
برف رو کنار زد و نشست ، به خورشید که کم کم داشت بالا میومد نگاه کرد ..
گوشیشو در آورد و روی اسم مینهو ضربه زد ..
ولی قبل از شنیدن صدای بوق جمله ای شنید
"شماره ای که با آن تماس گرفته اید خارج از دسترس میباشد"
با صورت در همی به صفحه گوشی نگاه کرد
+یچیزی عجیبه ...
توی فکر بود چه اتفاقی افتاده که صدای خدمتکار که سمتش میدوید رو شنید
»خانم! خانم!
زن نفس نفس میزد ، چند ثانیه ایستاد و بعد گفت
»خانم اینجایین .. همه جارو گشتم .. ترسیدم وقتی توی اتاقتون نبودین
+نمیتونستم بخوابم ... اومدم هوا بخورم .. چیزی شده؟
»خانم شما هنوز کامل خوب نشدین ، مراقب خودتون نیستین هوا خیلی سرده ...
+نه خوبم
»آقای لی صبح سپردن حواسم جمع باشه ... یه لحظه وقتی نبودین فکر کردم چیزی شده ..
+فکر کرده من بچم؟
»بیاید بریم داخل .. خانم لطفا ..
+هووف .. باشه باشه
آروم دنبال سویون راه افتاد ..
+سویون ..
»بله خانم؟
+انقد تشریفات لازم نیست وای ... بهم بگو سوآ !
»ببخشید خانم ..
چند ثانیه مکث کرد و فهمید دوباره گفته "خانم"
»ببخشیید
+انقد معذرت خواهی نکنن ، گفتم که راحت باش ..
سوآ چند لحظه صبر کرد و گفت
+مینهو صبح چیز دیگه ای بهت نگفت؟
»چی مثلا ؟ ..
+نمیدونم هرچی .. خیلی عجیبه این وضعیت ..
+یهو بی خبر .. این ساعت .. یونگبوک میگفت به نظر خوب نمیومد .. شمارشم که از دسترس خارجه ..
همینطور مشغول حرف زدن بود که فهمید وارد عمارت شدند ..
کانگمین بالای پله هایی که از ورودی به چشم میومد ایستاده بود ، دستاش توی جیب کتش بود و با صورت بی حس همیشگیش به دختر زل زده بود
سوآ هیچوقت نتونسته بود با اون پیرمرد کنار بیاد .. کل عمرش رو با اون توی یک عمارت گذرونده بود و هنوز نگاه تیز مرد اذیتش میکرد ... شاید همینم باعث شده بود درمورد مینهو چیزی نپرسه و فقط رد شه
---
نگاه خستشو به جاده داده بود ، خودشم نمیدونست چرا داره کارایی که به پدرش مربوطه رو انجام میده وقتی دلش نمیخواست راه اونو ادامه بده ، آهنگی رو زیر لب زمزمه میکرد تا خوابش نبره
رفتار پدرش امروز زیادی عجیب بود ، اومد بالا سرش و بدون هماهنگی از قبل این وقت روز فرستادش دنبال قرارداد و حتی سیم کارتشو ازش گرفت و یکی دیگه بهش داد ..
-سیم کارتم چه مشکلی داشت آخه ..
---
ساعت تقریبا ۶ بعد ازظهر بود ..
طبق معمول داشت چیزایی که ذهنشو درگیر کردند رو مینوشت بلکه طوفان ذهنش آروم بگیره ، یونگبوک بهش گفته بود مینهو برای همون قرداد رفته و لازم نیست نگران باشه
صدای گوشیش متوقفش کرد ، مداد رو سریع روی میز گذاشت و با فکر اینکه مینهو بهش زنگ زده سمت گوشی خیز برداشت ، شماره ی ناشناس رو دید
ولی شماره ی مینهو در دسترس نبود .. شاید خودشه ..
با این فکر تماس رو وصل کرد
+الو؟
/خانم جئون؟
صدای پشت خط رو تشخیص داد
+جونگین؟...
/قرار بود نشناسی منم ..
از این حرف خندش گرفت
+صدات لوت میده جناب یانگ
/که اینطور .. حالت چطوره؟
+هوم .. خوبم .. چیزی شده؟ شمارمو از کجا پیدا کردی؟
/عاا .. از مینهو گرفتم
+مینهو؟ مطمئنی؟
/نه شوخی کردم
+خنده- دیوونه .. حرفتو بزن
/امشب وقتت آزاده؟
+چطور؟
/نمیتونم با دوستم وقت بگذرونم؟
+دوست؟
/دوست نیستیم؟
+خب چرا .. ولی ..
/ولی نیار دیگه .. مثل کادوی کریسمس بهش نگاه کن ، بیخیال نمیخوای منو ببینی؟
+خیلی خب باشه ..
/ساعت ۸ میام دنبالتون میس جئون
+چقد رسمی ، خنده- ممنون میشم مستر
گوشی رو که قطع کرد تازه لبخندش محو شد ..
+مینهو قرار نیست خوشش بیاد ..
چند ثانیه مکث کرد
+ولی اون فقط دوستمه ..
۴.۶k
۱۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.