part11🌖🪶
_یه چیزی مشکل داشت! این پسر توی اتاق بورام دنبال چی میگشت؟ چرا تا یونگی اومد تصمیم گرفت صحنه رو ترک کنه؟ اینا همه سوالاتی بود که یونگی دنبال جوابشون بود! وقتی تهیونگ رفت کل اتاق رو از نظر گذروند و گفت
یونگی « چی گفت؟
بورام « یه سری حرف راجب خاطرات کودکیش! رفتارش خیلی عجیب بود... و البته ترسناک! حس میکردم سرما ازش دریافت میکنم
یونگی « به نامجون هیونگ اطلاعاتش رو بده
بورام « اما یونگی
یونگی « نمیشه به هیچکس اعتماد کرد! اونم تهیونگی که یهویی تصمیم گرفته سایه رو ول کنه و به روشنایی بیاد
*ارباب اگه شما رو شناسایی کرده باشن چی؟ این حرکت بی احتیاطی محض بود! رئیس بزرگ خیلی عصبانی ان
تهیونگ « اون پیرمرد زیادی حرف میزنه! دوست دارم قبل از شکار ... شکارم رو به چالش بکشم! پس توی کار های من دخالت نکن
*اما ارباب کیم
تهیونگ « تو از کی دستور میگیری؟
*ش... شما
تهیونگ « پس سعی کن دهنتو ببندی و بزاری نقشه ام رو کامل کنم! یا اینکه به حرف زدن ادامه بدی و یه گلوله توی مغزت خالی کنم
*منو ببخشید ارباب... د.. دیگه تکرار میشه
شاید اگه یه پسر بچه دبستانی بود بازم بین علم و ثروت... علم رو انتخاب میکرد اما دنیا همیشه مثل یه غول ویران گر عمل میکنه... احساسات آدما رو خورد میکنه و اونا رو تغییر میده... هیچکس دلش نمیخواد شخصیت بد داستان باشه... اما زمانی که تصمیم بگیری احساساتت رو رها کنی به هیولایی تبدیل میشی که همه ازش وحشت دارن!
فلش بک به گذشته //
_بوی الکل و سیگار حالش رو بد میکرد اما لازم داشت اونقدر مست کنه که برای چند ساعت همه چیز رو از یاد ببره! بی توجه به زوج های جوونی که روی پیست مشغول عشق و حال بودن اون دو نفر با هم مسابقه گذاشته بودن ! هر دو با گریه جام شراب شون رو سر میکشیدن و دوباره درخواست میدادن...
تهیونگ « چی اینقدر اذیتت کرده که اینجوری اشک میریزی و تا خرخره مست میکنی؟
_از دست دادن کسی که خیلی دوستش داری دلیل خوبیه نه؟ تو چی؟
تهیونگ « *خنده.... بدتر از این نیست که عشقت رو از دست بدی و بعد تو رو قاتل اون بدونن!
_خیلی درد داری پس! اما میخواهی بشینی اینجا و گریه کنی یا انتقامش رو بگیری؟
تهیونگ « گریه و زاری ؟ فقط همین امشب برای آخرین بار براش گریه میکنم و عشقم رو همین جا دفن میکنم
_من میتونم کمکت کنم! فقط کافیه بخواهی
تهیونگ « اون وقت چرا یه غربیه باید به من کمک کنه؟
_شاید چون یه درد مشترک داریم! و شاید یه دشمن مشترک
پایان فلش بک //
یونگی « تهیونگ رو میشناسی؟
بورام « اره دیگه... یه مدل معروفه و سهام دار اینجا.. ولی یادم نمیاد کجا دیدمش که اینقدر آشناست
یونگی « شبی که پدربزرگت تو رو گرفته بود رو یادته که؟
بورام « اره...
یونگی « تهیونگ اون شب همراه جین هیونگ اومده بود!
یونگی « چی گفت؟
بورام « یه سری حرف راجب خاطرات کودکیش! رفتارش خیلی عجیب بود... و البته ترسناک! حس میکردم سرما ازش دریافت میکنم
یونگی « به نامجون هیونگ اطلاعاتش رو بده
بورام « اما یونگی
یونگی « نمیشه به هیچکس اعتماد کرد! اونم تهیونگی که یهویی تصمیم گرفته سایه رو ول کنه و به روشنایی بیاد
*ارباب اگه شما رو شناسایی کرده باشن چی؟ این حرکت بی احتیاطی محض بود! رئیس بزرگ خیلی عصبانی ان
تهیونگ « اون پیرمرد زیادی حرف میزنه! دوست دارم قبل از شکار ... شکارم رو به چالش بکشم! پس توی کار های من دخالت نکن
*اما ارباب کیم
تهیونگ « تو از کی دستور میگیری؟
*ش... شما
تهیونگ « پس سعی کن دهنتو ببندی و بزاری نقشه ام رو کامل کنم! یا اینکه به حرف زدن ادامه بدی و یه گلوله توی مغزت خالی کنم
*منو ببخشید ارباب... د.. دیگه تکرار میشه
شاید اگه یه پسر بچه دبستانی بود بازم بین علم و ثروت... علم رو انتخاب میکرد اما دنیا همیشه مثل یه غول ویران گر عمل میکنه... احساسات آدما رو خورد میکنه و اونا رو تغییر میده... هیچکس دلش نمیخواد شخصیت بد داستان باشه... اما زمانی که تصمیم بگیری احساساتت رو رها کنی به هیولایی تبدیل میشی که همه ازش وحشت دارن!
فلش بک به گذشته //
_بوی الکل و سیگار حالش رو بد میکرد اما لازم داشت اونقدر مست کنه که برای چند ساعت همه چیز رو از یاد ببره! بی توجه به زوج های جوونی که روی پیست مشغول عشق و حال بودن اون دو نفر با هم مسابقه گذاشته بودن ! هر دو با گریه جام شراب شون رو سر میکشیدن و دوباره درخواست میدادن...
تهیونگ « چی اینقدر اذیتت کرده که اینجوری اشک میریزی و تا خرخره مست میکنی؟
_از دست دادن کسی که خیلی دوستش داری دلیل خوبیه نه؟ تو چی؟
تهیونگ « *خنده.... بدتر از این نیست که عشقت رو از دست بدی و بعد تو رو قاتل اون بدونن!
_خیلی درد داری پس! اما میخواهی بشینی اینجا و گریه کنی یا انتقامش رو بگیری؟
تهیونگ « گریه و زاری ؟ فقط همین امشب برای آخرین بار براش گریه میکنم و عشقم رو همین جا دفن میکنم
_من میتونم کمکت کنم! فقط کافیه بخواهی
تهیونگ « اون وقت چرا یه غربیه باید به من کمک کنه؟
_شاید چون یه درد مشترک داریم! و شاید یه دشمن مشترک
پایان فلش بک //
یونگی « تهیونگ رو میشناسی؟
بورام « اره دیگه... یه مدل معروفه و سهام دار اینجا.. ولی یادم نمیاد کجا دیدمش که اینقدر آشناست
یونگی « شبی که پدربزرگت تو رو گرفته بود رو یادته که؟
بورام « اره...
یونگی « تهیونگ اون شب همراه جین هیونگ اومده بود!
۱۱۷.۰k
۱۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.