پارت ¹⁶ 🦋🦋🦋🦋 Blue butterfly 🦋🦋🦋🦋
☆ اره بریم... و از اتاق اومدیم بیرون و همه رفتن تا حاضر بشن... من و لی ین هم رفتیم توی اتاق هامون تا آماه بشیم من یه هودی سفید با شلوار سفید پوشیدم و دستمال گردن خردلیم رو جلوی آینه مرتب کردم و از اتاق بیرون اومدم.....
# وارد اتاقم که شدم چشمم به لباسی اوفتاده که یونا برام اورده بودـ...یه بلوز مشکی با شلوار لی مشکی و یه پلیور بافتنی (✷‿✷) به به همین رو برای امشب میپوشم..
@به ساعت اتاقم نگاهی کردم و رفتم تا آماده بشم...یه بلوز سفید مشکی با پلیور توت فرنگیم رو پوشیدم و به طرف شهربازی رفتم......
کوک « شاد و شنگول وارد شهربازی شدم و اکیپ خفنمون رو زیارت کردم..... چطورین بچهههه هاااااا. جمعتون جمع بود گُلتون کم بود ^_^
یونا « کم حرف بزن شیرموز..... خب کجا بریم؟
کوک «اَه یوناشی... همش گند میزنی به احساساتم.... 😐ایششش
لین « بریم عروسک بگیریم (。♡‿♡。)
راوی داستان « لین دست تهیونگ رو کشید و بدون توجه به اینکه داره تهیونگ رو عین بز میکشه... اونو به طرف غرفه عروسک فروشی برد...
جیمین « هعیییی نه به تو... نه به لین... کل ابهت تهیونگ ریخت...
کوک « ای خاک تو سرت زن زلیل....
راوی « کوک برگشت و با نگاه برزخی یونا مواجح شد...
کوک « خب حالا که فکر میکنم لین تازه اومده بیرون.... به حرفش گوش بدیم بهتره...
یونا « 😐آفرین حالا اگه دوست داشتید حرکت کنید ....
تهیونگ « داشتم اطراف رو بررسی میکردم که لین با اون لحن کیوت همیشگی گفت عروسک میخواد و بعد ناگهان آستین لباسم کشیده شد... نزدیک بود بخورم زمین و با هر بدبختی که بود تعادلم رو حفظ کردم و به لین که عین بچه ها به عروسک نگاه میکرد و از چشماش مروارید میریخت نگاه کردم....
☆ لین میشه دفعه بعدی یه خبری بدی؟ نزدیک بود نقش زمین بشم.....
# اوخخخخ خوبی؟ چیزه ببخشید... اصلا ولش کن بریم...
☆ سرش رو پایین انداخت و به کفش های مشکیش نگاه کرد... خیلی خب آخ خب از این کار ها نکن بچه.... کدومو میخواهی؟
# اون خرگوش صورتیییییی
☆ از اون لبخند های مستطیلی مخصوص خودم زدم و به طرف صاحب قرفه رفتم...
☆ببخشید این عروسک ها رو چطوری میشه گرفت؟
صاحب غرفه « خیلی ساده اس... سه تا فرصت شلیک داری... اگه تونستی به هدف بالای عروسک بزنی.. مال خودت..
راوی « تهیونگ نگاهی به لین کرد و تفنک رو گرفت و سعی کرد تمرکز کنه و خرگوش رو برای لین بگیره.... توی این فرصت بقیه بچه ها هم به اونا پیوستن
✓ اوخ اوخ جوجه نمیشد یه عروسک دیگه پیدا کنی؟ اخه خیلی جاش بده... تهیونگم توی تیز اندازی حرفه ای (-_-;)
# کوکــــــــ...(با قیافه ای بسیار کیوت)
✓ اوکی غلط کردم به کارت برس ببری...
راوی « تهیونگ تیر اول رو زد.. اما با فاصله کمی خطا رفت... دومی هم از کنارش رد شد..... الان فقط یه تیر داشتن
عکس لباس ها پارت قبلی👉🏻
# وارد اتاقم که شدم چشمم به لباسی اوفتاده که یونا برام اورده بودـ...یه بلوز مشکی با شلوار لی مشکی و یه پلیور بافتنی (✷‿✷) به به همین رو برای امشب میپوشم..
@به ساعت اتاقم نگاهی کردم و رفتم تا آماده بشم...یه بلوز سفید مشکی با پلیور توت فرنگیم رو پوشیدم و به طرف شهربازی رفتم......
کوک « شاد و شنگول وارد شهربازی شدم و اکیپ خفنمون رو زیارت کردم..... چطورین بچهههه هاااااا. جمعتون جمع بود گُلتون کم بود ^_^
یونا « کم حرف بزن شیرموز..... خب کجا بریم؟
کوک «اَه یوناشی... همش گند میزنی به احساساتم.... 😐ایششش
لین « بریم عروسک بگیریم (。♡‿♡。)
راوی داستان « لین دست تهیونگ رو کشید و بدون توجه به اینکه داره تهیونگ رو عین بز میکشه... اونو به طرف غرفه عروسک فروشی برد...
جیمین « هعیییی نه به تو... نه به لین... کل ابهت تهیونگ ریخت...
کوک « ای خاک تو سرت زن زلیل....
راوی « کوک برگشت و با نگاه برزخی یونا مواجح شد...
کوک « خب حالا که فکر میکنم لین تازه اومده بیرون.... به حرفش گوش بدیم بهتره...
یونا « 😐آفرین حالا اگه دوست داشتید حرکت کنید ....
تهیونگ « داشتم اطراف رو بررسی میکردم که لین با اون لحن کیوت همیشگی گفت عروسک میخواد و بعد ناگهان آستین لباسم کشیده شد... نزدیک بود بخورم زمین و با هر بدبختی که بود تعادلم رو حفظ کردم و به لین که عین بچه ها به عروسک نگاه میکرد و از چشماش مروارید میریخت نگاه کردم....
☆ لین میشه دفعه بعدی یه خبری بدی؟ نزدیک بود نقش زمین بشم.....
# اوخخخخ خوبی؟ چیزه ببخشید... اصلا ولش کن بریم...
☆ سرش رو پایین انداخت و به کفش های مشکیش نگاه کرد... خیلی خب آخ خب از این کار ها نکن بچه.... کدومو میخواهی؟
# اون خرگوش صورتیییییی
☆ از اون لبخند های مستطیلی مخصوص خودم زدم و به طرف صاحب قرفه رفتم...
☆ببخشید این عروسک ها رو چطوری میشه گرفت؟
صاحب غرفه « خیلی ساده اس... سه تا فرصت شلیک داری... اگه تونستی به هدف بالای عروسک بزنی.. مال خودت..
راوی « تهیونگ نگاهی به لین کرد و تفنک رو گرفت و سعی کرد تمرکز کنه و خرگوش رو برای لین بگیره.... توی این فرصت بقیه بچه ها هم به اونا پیوستن
✓ اوخ اوخ جوجه نمیشد یه عروسک دیگه پیدا کنی؟ اخه خیلی جاش بده... تهیونگم توی تیز اندازی حرفه ای (-_-;)
# کوکــــــــ...(با قیافه ای بسیار کیوت)
✓ اوکی غلط کردم به کارت برس ببری...
راوی « تهیونگ تیر اول رو زد.. اما با فاصله کمی خطا رفت... دومی هم از کنارش رد شد..... الان فقط یه تیر داشتن
عکس لباس ها پارت قبلی👉🏻
۳۸۷.۴k
۲۱ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.