دکتر رفت ات میخواست از تخت بیاد پایین که فیلیکس کتشو در آ
دکتر رفت ات میخواست از تخت بیاد پایین که فیلیکس کتشو در آورد
و انداخت روی پاهای ات و اونو بغل کرد
فیلیکس : خب بریم
ات:فیلیکس منو بزار زمین
ف:ممکنه اسیب ببینی
ات:من خوبم
ف:اگه اتفاقی برات بیوفته بابات منو میکشه
ات:بابام؟(ناراحت)
ف متوجه شد ات ناراحته رسیدن سمت ماشین در رو باز کرد ات رو گذاشت توی ماشین و رفت نشست
رفت براش بستنی خرید و اورد داد بهش
ف:بفرمایید
ات:وای بستنیییی
ف: ببخشید ناراحتت کردم
ات: عیب نداره
ف:راستی ات کدوم مدرسه دانشگاه درس میخونی
ات:خب داشنگاه.... چطور؟
(بچه ها ات دیگه ۱۶ساله نیس۲۱سالشه یهویی بزرگ شد )
ف: منو یادت میاد
ات:تو رو ؟خب نه
ف: من...من همون پسری هستم که میخواست باهات دوست شه
ات:ها
ف:کلاس نهم
ات:اهااا یادم اومد
ف:چرا با من دوست نشدی
ات:خب من اون زمان یه بادیگارد داشتم هر کاری میکردم به تهیومگ میگفت و اینکه اجازه نداشتم با کسی دوست بشم
ف:یعنی این همه سال رو تنهایی بزرگ شدی
ات:خب توی پرورشگاه دوستای زیادی داشتم ولی از وقتی ذومدم اینجا اره
ف:معذرت میخوام اگه ناراحت شدی
ات: میشه بریم خونه
ف:باشه
سوار ماشین شدن رفتن سمت خونه
ته:ات حالت خوبه جاییت درد نمیکنه
ات:خوبم خوبم
ته:با بریم بیرون
ات:من که الان بیرون بودم
ته:قراره بریم خونه مامانم
ات:پس برم لباسامو عوض کنم ببام
ته:فیلیکس
ف:بله اقای تهیونگ
ته: توی بیمارستان یکم تند پیش رفتم
ف: اینطور نگید من باید مراقب ات بودم
ته:خب از این به بعد بیشتر از همیشه مراقبش باش (لبخند)
ف:چشم افای تهیونگ
و انداخت روی پاهای ات و اونو بغل کرد
فیلیکس : خب بریم
ات:فیلیکس منو بزار زمین
ف:ممکنه اسیب ببینی
ات:من خوبم
ف:اگه اتفاقی برات بیوفته بابات منو میکشه
ات:بابام؟(ناراحت)
ف متوجه شد ات ناراحته رسیدن سمت ماشین در رو باز کرد ات رو گذاشت توی ماشین و رفت نشست
رفت براش بستنی خرید و اورد داد بهش
ف:بفرمایید
ات:وای بستنیییی
ف: ببخشید ناراحتت کردم
ات: عیب نداره
ف:راستی ات کدوم مدرسه دانشگاه درس میخونی
ات:خب داشنگاه.... چطور؟
(بچه ها ات دیگه ۱۶ساله نیس۲۱سالشه یهویی بزرگ شد )
ف: منو یادت میاد
ات:تو رو ؟خب نه
ف: من...من همون پسری هستم که میخواست باهات دوست شه
ات:ها
ف:کلاس نهم
ات:اهااا یادم اومد
ف:چرا با من دوست نشدی
ات:خب من اون زمان یه بادیگارد داشتم هر کاری میکردم به تهیومگ میگفت و اینکه اجازه نداشتم با کسی دوست بشم
ف:یعنی این همه سال رو تنهایی بزرگ شدی
ات:خب توی پرورشگاه دوستای زیادی داشتم ولی از وقتی ذومدم اینجا اره
ف:معذرت میخوام اگه ناراحت شدی
ات: میشه بریم خونه
ف:باشه
سوار ماشین شدن رفتن سمت خونه
ته:ات حالت خوبه جاییت درد نمیکنه
ات:خوبم خوبم
ته:با بریم بیرون
ات:من که الان بیرون بودم
ته:قراره بریم خونه مامانم
ات:پس برم لباسامو عوض کنم ببام
ته:فیلیکس
ف:بله اقای تهیونگ
ته: توی بیمارستان یکم تند پیش رفتم
ف: اینطور نگید من باید مراقب ات بودم
ته:خب از این به بعد بیشتر از همیشه مراقبش باش (لبخند)
ف:چشم افای تهیونگ
۸.۰k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.