عشق باور نکردنی 💚
عشق باور نکردنی 💚
تهیونگ ا/ت رو روی صندلی ایستگاه اتوبوس نشوند و دستشو روی پیشونی دختر گذاشت که متوجه اب شدیدش شد...کاپشنش رو محکم تر دور ا/ت پیچید و سمت خونه راه افتاد که با صدای ا/ت به خودش اومد ا/ت:میشه نریم خونه...تهیونگ:منظورت چیه؟؟ا/ت:منو ببر خونه خودت...تهیونگ:اما...ا/ت:خواهش میکنم..تهیونگ هوفی کشید و سمت خونه راه افتاد تا از جلوی در خونه ماشینشو برداره...
ا/ت روی صندلی کنار راننده گذاشت و کمربندشو بست و بعد ماشین رو دور زد و خودش هم نشست و سریع سمت خونش روند...وقتی وارد خونش شد بدون توجه به یونتان که جلوی پاش بالا پایین میپرسد سمت اتاق خودش رفت و ا/ت رو روی تخت گذاشت..با عجله سمت آشپزخونه رفت و دستمال پارچه ای رو خیس کرد و دوباره سمت اتاق برگشت...کنار ا/ت نشست و پارچه رو روی سرش گذاشت
تهیونگ ا/ت رو روی صندلی ایستگاه اتوبوس نشوند و دستشو روی پیشونی دختر گذاشت که متوجه اب شدیدش شد...کاپشنش رو محکم تر دور ا/ت پیچید و سمت خونه راه افتاد که با صدای ا/ت به خودش اومد ا/ت:میشه نریم خونه...تهیونگ:منظورت چیه؟؟ا/ت:منو ببر خونه خودت...تهیونگ:اما...ا/ت:خواهش میکنم..تهیونگ هوفی کشید و سمت خونه راه افتاد تا از جلوی در خونه ماشینشو برداره...
ا/ت روی صندلی کنار راننده گذاشت و کمربندشو بست و بعد ماشین رو دور زد و خودش هم نشست و سریع سمت خونش روند...وقتی وارد خونش شد بدون توجه به یونتان که جلوی پاش بالا پایین میپرسد سمت اتاق خودش رفت و ا/ت رو روی تخت گذاشت..با عجله سمت آشپزخونه رفت و دستمال پارچه ای رو خیس کرد و دوباره سمت اتاق برگشت...کنار ا/ت نشست و پارچه رو روی سرش گذاشت
۱۷.۵k
۱۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.