فیک جونگ کوک ( عشق و نفرت) پارت۶
از زبان ا/ت
خیلی میترسیدم یکم که گذشت فکر کردم یکی داره میاد سمتم بلند شدم از روی زمین و رفتم جلوتر تا ببینم کیه جونگ کوک بود گفتم : منو از اینجا ببر بیرون گفت : خیلی ترسیدی مگه نه 😈با سرعت رفتم سمتش و گفتم: عوضی منو ببر بیرون که یهو حالم بد شد سرم گیج رفت کم مونده بود بیوفتم که جونگ کوک گرفتم یعنی الان توی بغلش بودم سرم روی سینش بود بلندم کرد وقتی مطمئن شد میتونم سره پا بمونم رفت جلو منم پشتش راه افتادم .
از اون جهنم رفتیم بیرون بالاخره ، به یکی از خدمتکارا گفت : برام اتاق آماده کنه
برگشت بهم نگاه کرد متوجه لنگیدنه پام شد گفت : چرا میلنگی ؟ گفتم : اون روز که از تراس فرار میکردم وقتی پریدم پام آسیب دید برای همینه
براید استایل بغلم کرد گفتم: هی چیکار میکنی گفت : چند لحظه پیش دیدی چیشد اگر از دستوراتم سر پیچی کنی و به دست و پام بپیچی بدتر از اون رو سرت میارم فهمیدی
جوابی ندادم منو برد سمته اتاقش گذاشتم روی تختش و گفت : تا چند دقیقه دیگه اتاقت حاضر میشه خدمتکار خبرت میکنه بری اتاقت
گفتم : ممنون ، اما حتی یدونه خواهش هم نگفت ایششش مغرور
بعد از چند دقیقه خدمتکار اومد و گفت : خانم اتاقتون حاضره گفتم : الان میام
باهاش رفتم اتاقم رو نشونم داد یکمی کوچیک بود اما منظره خوبی داشت
رفتم روی تخت و خوابیدم
( دو هفته بعد )
.......
خیلی میترسیدم یکم که گذشت فکر کردم یکی داره میاد سمتم بلند شدم از روی زمین و رفتم جلوتر تا ببینم کیه جونگ کوک بود گفتم : منو از اینجا ببر بیرون گفت : خیلی ترسیدی مگه نه 😈با سرعت رفتم سمتش و گفتم: عوضی منو ببر بیرون که یهو حالم بد شد سرم گیج رفت کم مونده بود بیوفتم که جونگ کوک گرفتم یعنی الان توی بغلش بودم سرم روی سینش بود بلندم کرد وقتی مطمئن شد میتونم سره پا بمونم رفت جلو منم پشتش راه افتادم .
از اون جهنم رفتیم بیرون بالاخره ، به یکی از خدمتکارا گفت : برام اتاق آماده کنه
برگشت بهم نگاه کرد متوجه لنگیدنه پام شد گفت : چرا میلنگی ؟ گفتم : اون روز که از تراس فرار میکردم وقتی پریدم پام آسیب دید برای همینه
براید استایل بغلم کرد گفتم: هی چیکار میکنی گفت : چند لحظه پیش دیدی چیشد اگر از دستوراتم سر پیچی کنی و به دست و پام بپیچی بدتر از اون رو سرت میارم فهمیدی
جوابی ندادم منو برد سمته اتاقش گذاشتم روی تختش و گفت : تا چند دقیقه دیگه اتاقت حاضر میشه خدمتکار خبرت میکنه بری اتاقت
گفتم : ممنون ، اما حتی یدونه خواهش هم نگفت ایششش مغرور
بعد از چند دقیقه خدمتکار اومد و گفت : خانم اتاقتون حاضره گفتم : الان میام
باهاش رفتم اتاقم رو نشونم داد یکمی کوچیک بود اما منظره خوبی داشت
رفتم روی تخت و خوابیدم
( دو هفته بعد )
.......
۷۳.۹k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.