پارت⁶:
#پارت⁶:
⑅୨୧⑅*⑅୨୧⑅*⑅୨୧⑅*⑅୨୧⑅*⑅୨୧⑅*⑅
ادامه....
صورتش عصبی می شود و لبخند ترسناکی می زند * هابیل یقه نورا را می گیرد *
هابیل:بچه نمی فهمی با کی حرف می زنی ... با داد*
نورا هابیل رو با پا پرت میکند*
نورا:به کی میگی بچه ها!شما حتی نمی دانید چگونه تستر را روشن کنید،یکی باید به شما بگه بچه،چی میگی؟؟
هابیل بلند می شود و دستش را روی عضوش می گذارد.
هابیل:نشونه گیری خوبی داری!
هابیل به رحمت خدا می رود *
نورا: هابیل؟!؟!
در کوچه و بازار *ساعت 10:20
هابیل: خیلی گرمه، مقداری از عرق پیشونیش رو پاک میکنه*
نورا: برای من عادی است
آنها از چندین فروشگاه دیدن کردند و وسایل مورد نیاز خود را خریدند.
هابیل مجبور شد به شکل انسان درآید تا کسی متوجه نشود، برای او آزاردهنده بود.
نورا هابیل را به مغازه ای برد تا برای او لباس بخرد.
هابیل: من نمی خواهم، نیازی ندارم
نورا دستشو میذاره روی کمرش * و اخم میکنه * میخوای همش پلیور بپوشی؟؟؟
هابیل واقعا گرمش بود، ولی نشون نیمداد.
نورا: اینا رو باید ببری!
چند لباس تابستانی بهش میده *
هابیل مجبور شد بهش گوش کنه.
مغازه دار اومد بالا و شروع کرد به حرف زدن.
مغازه دار: میخوای این لباس رو امتحان کنی تازه اومده تخفیف میگیری!
چقدر خوشگلی مطمئنم مدلی مخصوصا شما خانم جوان
نورا: نه نیستم
مغازه دار محو میشود *اوه، اما من مطمئنم که تو مدل خوبی می شوی، مغازه دار بدن هابیل را لمس می کند *شما چی؟
هابیل دست زن را میگیرد*
هابیل: بریم جای دیگه؟
نورا به زن نگاه عصبی میکند*اونو از هابیل جدا میکند*
مغازه دار از آنها می خواست که نروند.
هابیل:حسودی کردی خانم جوان؟
میخنند*
نورا:گمشو
☆.。.:* .。.:*☆ 🎸 #Story ☆.。.:* .。.:*☆
꒷︶꒷꒥꒷‧₊˚꒷︶꒷꒥꒷‧₊˚
https://splus.ir/httpssplusirCreepyPasta1990
꒷︶꒷꒥꒷‧₊˚૮꒰˵•ᵜ•˵꒱ა‧₊˚꒷︶꒷꒥꒷
⑅୨୧⑅*⑅୨୧⑅*⑅୨୧⑅*⑅୨୧⑅*⑅୨୧⑅*⑅
ادامه....
صورتش عصبی می شود و لبخند ترسناکی می زند * هابیل یقه نورا را می گیرد *
هابیل:بچه نمی فهمی با کی حرف می زنی ... با داد*
نورا هابیل رو با پا پرت میکند*
نورا:به کی میگی بچه ها!شما حتی نمی دانید چگونه تستر را روشن کنید،یکی باید به شما بگه بچه،چی میگی؟؟
هابیل بلند می شود و دستش را روی عضوش می گذارد.
هابیل:نشونه گیری خوبی داری!
هابیل به رحمت خدا می رود *
نورا: هابیل؟!؟!
در کوچه و بازار *ساعت 10:20
هابیل: خیلی گرمه، مقداری از عرق پیشونیش رو پاک میکنه*
نورا: برای من عادی است
آنها از چندین فروشگاه دیدن کردند و وسایل مورد نیاز خود را خریدند.
هابیل مجبور شد به شکل انسان درآید تا کسی متوجه نشود، برای او آزاردهنده بود.
نورا هابیل را به مغازه ای برد تا برای او لباس بخرد.
هابیل: من نمی خواهم، نیازی ندارم
نورا دستشو میذاره روی کمرش * و اخم میکنه * میخوای همش پلیور بپوشی؟؟؟
هابیل واقعا گرمش بود، ولی نشون نیمداد.
نورا: اینا رو باید ببری!
چند لباس تابستانی بهش میده *
هابیل مجبور شد بهش گوش کنه.
مغازه دار اومد بالا و شروع کرد به حرف زدن.
مغازه دار: میخوای این لباس رو امتحان کنی تازه اومده تخفیف میگیری!
چقدر خوشگلی مطمئنم مدلی مخصوصا شما خانم جوان
نورا: نه نیستم
مغازه دار محو میشود *اوه، اما من مطمئنم که تو مدل خوبی می شوی، مغازه دار بدن هابیل را لمس می کند *شما چی؟
هابیل دست زن را میگیرد*
هابیل: بریم جای دیگه؟
نورا به زن نگاه عصبی میکند*اونو از هابیل جدا میکند*
مغازه دار از آنها می خواست که نروند.
هابیل:حسودی کردی خانم جوان؟
میخنند*
نورا:گمشو
☆.。.:* .。.:*☆ 🎸 #Story ☆.。.:* .。.:*☆
꒷︶꒷꒥꒷‧₊˚꒷︶꒷꒥꒷‧₊˚
https://splus.ir/httpssplusirCreepyPasta1990
꒷︶꒷꒥꒷‧₊˚૮꒰˵•ᵜ•˵꒱ა‧₊˚꒷︶꒷꒥꒷
۲.۴k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.