رمان مافیای جذاب من پارت ۱
رمان مافیای جذاب من پارت ۱
سلام من ا/ت هستم ۱۹ سالمه توی یکی از بهترین دانشگاه های کره قبول شدم پدرم وقتی بچه بودم مافیا بود و الان ورشکسته شده و قمار بازی میکنه مامان من هم سر قمار از دست داد خوب بریم سراغ داستان
جونگ کوک&تهیونگ ^ ا/ت " بابای ا/ت ♧
:& تهیونگ به راننده بگو ماشین آماده کنه باید برم یک جایی
:^ کجا میخوای بری
:& میخوام برم خونه چه مین [بابای ا/ت]
:^باشه میگم آماده بکنه
۱۰ مین بعد
ویو ا/ت
داشتم با ناهو میدوم خونه من و ناهو از بچگی دوست بودیم و الان هم توی یک دانشگاه هستیم بعد از ۲۰ مین رسیدم خونه از ناهو خداحافظی کردم و رفتم داخل با چیزی که دیدم تعجب کردم دوتا مرد قوی هیکل اومدن سمتم منو ببرن منم جیغ یو دفعه یک پسری رو دیدم خشگل خفن خیلی هات بود دستکش هاشو در اورد اومد ستمتم گفت
:& زیادی تقلا نکنی بیبی گرل تو الان مال منی
:"بابا این چی مگه
:♧ منو ببخش دخترم مجبور بودم یک دفعه همون پسره حرفش رو قطع کرد
تو دیگه الان مال منی بابان جای بدهید که داخل قمار به من باخت تورو فروخت بهم حالا هم برو توی ماشین تا بیام
نمیدونم چرا یک دفعه با چشماش نگاهم کرد رامش شدم و بدون اون دوتا مدر قوی هیکل خودم سوار ماشین شدم انگار اون پسره منو با چشماش هیپنوتیزم کرد ولی وقتی رفتم توی ماشین بی صدا اشک میریختم که اون پسره اومد و بغلم نشست و گفت
گریه نکن بیبی گرل
من بیبی گرل تو نیستم عوضی [خودتی]
که یک دفعه سوزشی ردی لپم احساس کردم اون زد توی گوشم و باعث شد بیشتر گریه کنم. وقتی رسیدم خونش خونه نبود که عمارت بود از بزرگی اونجا هنگ کردم وقتی رسیدیم منو دو نفر انداختن توی اتاق و گفتن همین جا میمونی تا ارباب بیان
اتاق خیلی سردی بود تختش داغون بود ولی اون گوشهی اتاق یک پیانو درو داغون بود منم که عاشق پیانو بودم اروم رفتم سمتش پشتش نشستم و شروع کردم اهنگ زدن بعد از ۲۰ مین یک پسری اومد داخل
و لی اوت پسره نبود
ویو تهیونگ:
بائو برم ببینم اون دختره کیه که جانگ کوک آوردش اینجا شاید تونستم یک کسی که شب رو باهاش بگذرونم پیدا کنم
رفتم توی اتاق
ویو ا/ت
دیدم پسره اومد سمتم گفت
فکر نمیکردم کوک سلیقه خوب باشه
تهیونگ توی دلش : چه دختر خشگل و سفیدی بیاد امشب کارش رو بسازم
رفتم نزدیکش که جیغ زد گفت نزدیک منو نشو
و همون موقع کوک اومد داخل و گفت
داری چه غلطی میکنی تهیونگ
تهیونگ : هیی میخواستم از دختر بازجویی بگیرم
کوک: تو غلط میکنی مگه من بهت اجازه دادم بیای تو حالا هم برو بیرون
تهیونگ : بلاخره امشب تو مال من میشی
داشتم رد میشدم که کوک توی گوشم زمزمه کرد گفت دستت بهش بخوره کارت ساختس
منم که همینجوری مونده بودم به این دوتا نگاه میکردم که تهیونگ رفت بیرون
سلام من ا/ت هستم ۱۹ سالمه توی یکی از بهترین دانشگاه های کره قبول شدم پدرم وقتی بچه بودم مافیا بود و الان ورشکسته شده و قمار بازی میکنه مامان من هم سر قمار از دست داد خوب بریم سراغ داستان
جونگ کوک&تهیونگ ^ ا/ت " بابای ا/ت ♧
:& تهیونگ به راننده بگو ماشین آماده کنه باید برم یک جایی
:^ کجا میخوای بری
:& میخوام برم خونه چه مین [بابای ا/ت]
:^باشه میگم آماده بکنه
۱۰ مین بعد
ویو ا/ت
داشتم با ناهو میدوم خونه من و ناهو از بچگی دوست بودیم و الان هم توی یک دانشگاه هستیم بعد از ۲۰ مین رسیدم خونه از ناهو خداحافظی کردم و رفتم داخل با چیزی که دیدم تعجب کردم دوتا مرد قوی هیکل اومدن سمتم منو ببرن منم جیغ یو دفعه یک پسری رو دیدم خشگل خفن خیلی هات بود دستکش هاشو در اورد اومد ستمتم گفت
:& زیادی تقلا نکنی بیبی گرل تو الان مال منی
:"بابا این چی مگه
:♧ منو ببخش دخترم مجبور بودم یک دفعه همون پسره حرفش رو قطع کرد
تو دیگه الان مال منی بابان جای بدهید که داخل قمار به من باخت تورو فروخت بهم حالا هم برو توی ماشین تا بیام
نمیدونم چرا یک دفعه با چشماش نگاهم کرد رامش شدم و بدون اون دوتا مدر قوی هیکل خودم سوار ماشین شدم انگار اون پسره منو با چشماش هیپنوتیزم کرد ولی وقتی رفتم توی ماشین بی صدا اشک میریختم که اون پسره اومد و بغلم نشست و گفت
گریه نکن بیبی گرل
من بیبی گرل تو نیستم عوضی [خودتی]
که یک دفعه سوزشی ردی لپم احساس کردم اون زد توی گوشم و باعث شد بیشتر گریه کنم. وقتی رسیدم خونش خونه نبود که عمارت بود از بزرگی اونجا هنگ کردم وقتی رسیدیم منو دو نفر انداختن توی اتاق و گفتن همین جا میمونی تا ارباب بیان
اتاق خیلی سردی بود تختش داغون بود ولی اون گوشهی اتاق یک پیانو درو داغون بود منم که عاشق پیانو بودم اروم رفتم سمتش پشتش نشستم و شروع کردم اهنگ زدن بعد از ۲۰ مین یک پسری اومد داخل
و لی اوت پسره نبود
ویو تهیونگ:
بائو برم ببینم اون دختره کیه که جانگ کوک آوردش اینجا شاید تونستم یک کسی که شب رو باهاش بگذرونم پیدا کنم
رفتم توی اتاق
ویو ا/ت
دیدم پسره اومد سمتم گفت
فکر نمیکردم کوک سلیقه خوب باشه
تهیونگ توی دلش : چه دختر خشگل و سفیدی بیاد امشب کارش رو بسازم
رفتم نزدیکش که جیغ زد گفت نزدیک منو نشو
و همون موقع کوک اومد داخل و گفت
داری چه غلطی میکنی تهیونگ
تهیونگ : هیی میخواستم از دختر بازجویی بگیرم
کوک: تو غلط میکنی مگه من بهت اجازه دادم بیای تو حالا هم برو بیرون
تهیونگ : بلاخره امشب تو مال من میشی
داشتم رد میشدم که کوک توی گوشم زمزمه کرد گفت دستت بهش بخوره کارت ساختس
منم که همینجوری مونده بودم به این دوتا نگاه میکردم که تهیونگ رفت بیرون
۵.۲k
۰۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.