فن فیک خاطرات گناهکار " پارت ۱۲ "
لینا: نه .. من.. اصلا .. تحریک نشدم ..
با قرار گرفتن یکهویی لبهاش روی لبهام ، با تعجب به چشم های جمع شده اش خیره شدم . به آرومی دستم رو دور گردنش حلقه کردم و چشمهام رو بستم . فکر نمیکردم انقدر حس خوبی داشته باشه .. لب پایینیم رو بین دندون هاش گرفت و بوسه های ریزی روش میزاشت . بعد از کشیدن زبونش روی لبهام ازم جدا شد
به گونه های قرمزم نگاه کرد
نامجون: الان .. تحریک نشدی؟
لینا: ن..نه.. نشدم..
نامجون : پس بزار یه چیز دیگه رو امتحان کنیم .
دستش و به سمت بدنم اورد که گفتم: نه نه .. تحریک شدم خوبه؟
نامجون: پس ازم بخواه که شب به فاکت بدم .
+اینکارو نمیکنم!
-میکنی!
داد زدم: نمیکنم
نامجون: منتظرم ببینمت .. درحالی که بهم التماس میکنی بیبی گرل . لباسهاتو بپوش بیا بیرون .
فوری از اتاق خارج شد .
اه اون واقعا تحریکم میکرد .. اگر یکم دیگه ادامه میداد ممکن بود واقعا التماس کنم که ..
فکر کردن بهش هم باعث میشه حالم از خودم بهم بخوره .
خیلی زود لباسهام رو پوشیدم و به سمت آینه گوشه اتاقم رفتم . موهام رو دم اسبی بالا سرم بستم و تصمیم گرفتم کمی آرایش کنم . جعبه کوچیک روی میزم رو باز کردم و رژلب نارنجی رنگ رو روی لبهام کشیدم . بعد از زدن یه ریمل و سایه صورتی از اتاق خارج شدم .
توی عمارت دنبالش گشتم . به خانم لی گفتم : خانم لی نامجون .. یعنی ارباب کجاست؟
خانم لی: گفتن وقتی اومدید بهتون بگم که توی پارکینگ منتظرتونن .
بعد از خداحافظی کردن با خانم لی از عمارت خارج شدم .
به سمت پارکینگ رفتم که یکی از بادیگاردها جلوم رو گرفت
بادیگارد: شما نمیتونید جلوتر برید .
نامجون: بزار بیاد تو .
بادیگارد نگاهی به نامجون انداخت . تعظیم کرد و دور شد
به سمتش رفتم که عصبانی گفت : چرا آرایش کردی؟
لینا: خیلی کمه ، چرا انقدر رو آرایش کردن من حساسی ؟
نامجون : چون همینطوری خیلی زیبایی و .. وقتی آرایش میکنی .. باعث میشی که دیگران بخوان بهت نگاه کنن
+تو نگران نگاه های بقیه نباش . با کدوم ماشین میریم؟
خم شد و بوسه ی دو ثانیه ای روی پیشونیم گذاشت
نامجون: چطور نگران نباشم ؟
تو دلم گفتم حتما اینم یکی دیگه از شگرد هاشه ، با مهربونی گولم بزنه که شماره میا رو بهش بدم . کور خوندی کیم نامجون ..
با لبخند زورکی ای تکرار کردم : با کدوم ماشین میریم جناب کیم نامجون ؟!
به فراری زرد رنگ گوشه پارکینگ اشاره کرد
نامجون: اون ، با رنگ لِباست سِته .
چشمام و توی حدقه چرخوندم و سمت فراری رفتم . بعد از باز شدن در داخلش نشستم . خودش هم نشست . برای یک دقیقه با خودم فکر کردم ، منی که تا دیروز یه برده بودم که حق نداشتم حتی باهاش حرف بزنم ، چطور یکهو انقدر صمیمی شدیم . این رفتارش غیرمعمول بود . واقعا چی تو فکرش میگذره که من ازش خبر ندارم ؟ یه طوفان بعد از آرامش تو راهه؟
استارت ماشین رو زد و پاش رو روی گاز فشرد.
با یه دست ، فرمون ماشین رو گرفته بود و با دست آزادش دست من رو بین دستهاش گرفت .
لینا: دلیل اینکارا چیه؟
نامجون: کدوم کار؟
لینا: اینکه سعی میکنی انقدر رمانتیک باشی؟
نامجون: من میخوام جبران کنم ، میخوام تمام بدی هایی که در حقت کردم رو جبران کنم ..
چند دقیقه بعد با شدت ترمز گرفت
نامجون : رسیدیم
در ماشین رو باز کردم و پیاده شدم
پشت سر نامجون وارد کافه شدیم . به کافه خالی نگاهی انداختم
لینا: اینجا خیلی معروفه ولی چرا خالیه؟!
نامجون : چون رزرو شده اس .
پشت یکی از میزها نشستم . اون هم روبروم نشست
گارسون : اوه آقای کیم خوش اومدید .
نامجون: ممنون .
گارسون : و این خانم ؟
نامجون : لیهو فکر نمیکنی بهتره که فقط کارِت رو انجام بدی؟
گارسون : بله آقا .. چی میل دارید؟
نامجون منو رو باز کرد و جلوم گذاشت.
+نمیدونم واقعا
نامجون: پس خودم سفارش میدم ، دوتا آیس آمریکانو و .. امم.. ببینم هنوزم از اون چیزکیک های انگلیسی دارید؟ توی منو نمیبینمشون
گارسون : اگر بخواید سفارش ویژه اس براتون درست میکنیم
نامجون: بله خب ، همینا .
گارسون : بله
تعظیم کرد و رفت
لینا : زیاد میای اینجا؟
نامجون : نه خیلی وقته نیومدم . اخرین بار با یونمی اومدیم اینجا
لینا: یونمی؟
نامجون : دوست دخترم و .. مادر بچه ام
لینا : اوه ، متاسفم
نامجون : دیگه وقتی برای اینکه غم گذشته رو بخورم ندارم .
دستش رو روی دستهام گذاشت
نامجون: الان تورو دارم . تو قرار نیست ترکم کنی درسته؟
لینا : اگر یکم مهربون باشی ترکت نمیکنم ، میتونم یه سوال بپرسم ؟
دستاش رو زد زیر چونه اش و گفت : مشتاقم بشنوم .
لینا : چرا امروز رفتارهات فرق کرده ؟!
نامجون : واقعا نفهمیدی ؟
سرم رو به چپ و راست چرخوندم
نامجون : لینا .. این دوباره اتفاق افتاده . دوباره .. تونستم عاشق بشم !
+چی؟ من..نمیفهمم
-باید بفهمی که دوستت دارم .
--
برای پارت بعد = ۲۰+ کامنت
با قرار گرفتن یکهویی لبهاش روی لبهام ، با تعجب به چشم های جمع شده اش خیره شدم . به آرومی دستم رو دور گردنش حلقه کردم و چشمهام رو بستم . فکر نمیکردم انقدر حس خوبی داشته باشه .. لب پایینیم رو بین دندون هاش گرفت و بوسه های ریزی روش میزاشت . بعد از کشیدن زبونش روی لبهام ازم جدا شد
به گونه های قرمزم نگاه کرد
نامجون: الان .. تحریک نشدی؟
لینا: ن..نه.. نشدم..
نامجون : پس بزار یه چیز دیگه رو امتحان کنیم .
دستش و به سمت بدنم اورد که گفتم: نه نه .. تحریک شدم خوبه؟
نامجون: پس ازم بخواه که شب به فاکت بدم .
+اینکارو نمیکنم!
-میکنی!
داد زدم: نمیکنم
نامجون: منتظرم ببینمت .. درحالی که بهم التماس میکنی بیبی گرل . لباسهاتو بپوش بیا بیرون .
فوری از اتاق خارج شد .
اه اون واقعا تحریکم میکرد .. اگر یکم دیگه ادامه میداد ممکن بود واقعا التماس کنم که ..
فکر کردن بهش هم باعث میشه حالم از خودم بهم بخوره .
خیلی زود لباسهام رو پوشیدم و به سمت آینه گوشه اتاقم رفتم . موهام رو دم اسبی بالا سرم بستم و تصمیم گرفتم کمی آرایش کنم . جعبه کوچیک روی میزم رو باز کردم و رژلب نارنجی رنگ رو روی لبهام کشیدم . بعد از زدن یه ریمل و سایه صورتی از اتاق خارج شدم .
توی عمارت دنبالش گشتم . به خانم لی گفتم : خانم لی نامجون .. یعنی ارباب کجاست؟
خانم لی: گفتن وقتی اومدید بهتون بگم که توی پارکینگ منتظرتونن .
بعد از خداحافظی کردن با خانم لی از عمارت خارج شدم .
به سمت پارکینگ رفتم که یکی از بادیگاردها جلوم رو گرفت
بادیگارد: شما نمیتونید جلوتر برید .
نامجون: بزار بیاد تو .
بادیگارد نگاهی به نامجون انداخت . تعظیم کرد و دور شد
به سمتش رفتم که عصبانی گفت : چرا آرایش کردی؟
لینا: خیلی کمه ، چرا انقدر رو آرایش کردن من حساسی ؟
نامجون : چون همینطوری خیلی زیبایی و .. وقتی آرایش میکنی .. باعث میشی که دیگران بخوان بهت نگاه کنن
+تو نگران نگاه های بقیه نباش . با کدوم ماشین میریم؟
خم شد و بوسه ی دو ثانیه ای روی پیشونیم گذاشت
نامجون: چطور نگران نباشم ؟
تو دلم گفتم حتما اینم یکی دیگه از شگرد هاشه ، با مهربونی گولم بزنه که شماره میا رو بهش بدم . کور خوندی کیم نامجون ..
با لبخند زورکی ای تکرار کردم : با کدوم ماشین میریم جناب کیم نامجون ؟!
به فراری زرد رنگ گوشه پارکینگ اشاره کرد
نامجون: اون ، با رنگ لِباست سِته .
چشمام و توی حدقه چرخوندم و سمت فراری رفتم . بعد از باز شدن در داخلش نشستم . خودش هم نشست . برای یک دقیقه با خودم فکر کردم ، منی که تا دیروز یه برده بودم که حق نداشتم حتی باهاش حرف بزنم ، چطور یکهو انقدر صمیمی شدیم . این رفتارش غیرمعمول بود . واقعا چی تو فکرش میگذره که من ازش خبر ندارم ؟ یه طوفان بعد از آرامش تو راهه؟
استارت ماشین رو زد و پاش رو روی گاز فشرد.
با یه دست ، فرمون ماشین رو گرفته بود و با دست آزادش دست من رو بین دستهاش گرفت .
لینا: دلیل اینکارا چیه؟
نامجون: کدوم کار؟
لینا: اینکه سعی میکنی انقدر رمانتیک باشی؟
نامجون: من میخوام جبران کنم ، میخوام تمام بدی هایی که در حقت کردم رو جبران کنم ..
چند دقیقه بعد با شدت ترمز گرفت
نامجون : رسیدیم
در ماشین رو باز کردم و پیاده شدم
پشت سر نامجون وارد کافه شدیم . به کافه خالی نگاهی انداختم
لینا: اینجا خیلی معروفه ولی چرا خالیه؟!
نامجون : چون رزرو شده اس .
پشت یکی از میزها نشستم . اون هم روبروم نشست
گارسون : اوه آقای کیم خوش اومدید .
نامجون: ممنون .
گارسون : و این خانم ؟
نامجون : لیهو فکر نمیکنی بهتره که فقط کارِت رو انجام بدی؟
گارسون : بله آقا .. چی میل دارید؟
نامجون منو رو باز کرد و جلوم گذاشت.
+نمیدونم واقعا
نامجون: پس خودم سفارش میدم ، دوتا آیس آمریکانو و .. امم.. ببینم هنوزم از اون چیزکیک های انگلیسی دارید؟ توی منو نمیبینمشون
گارسون : اگر بخواید سفارش ویژه اس براتون درست میکنیم
نامجون: بله خب ، همینا .
گارسون : بله
تعظیم کرد و رفت
لینا : زیاد میای اینجا؟
نامجون : نه خیلی وقته نیومدم . اخرین بار با یونمی اومدیم اینجا
لینا: یونمی؟
نامجون : دوست دخترم و .. مادر بچه ام
لینا : اوه ، متاسفم
نامجون : دیگه وقتی برای اینکه غم گذشته رو بخورم ندارم .
دستش رو روی دستهام گذاشت
نامجون: الان تورو دارم . تو قرار نیست ترکم کنی درسته؟
لینا : اگر یکم مهربون باشی ترکت نمیکنم ، میتونم یه سوال بپرسم ؟
دستاش رو زد زیر چونه اش و گفت : مشتاقم بشنوم .
لینا : چرا امروز رفتارهات فرق کرده ؟!
نامجون : واقعا نفهمیدی ؟
سرم رو به چپ و راست چرخوندم
نامجون : لینا .. این دوباره اتفاق افتاده . دوباره .. تونستم عاشق بشم !
+چی؟ من..نمیفهمم
-باید بفهمی که دوستت دارم .
--
برای پارت بعد = ۲۰+ کامنت
۴۸.۱k
۲۷ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.