فیک ملکه هایتانی ها | پارت ۳
فیک ملکه هایتانی ها | پارت ۳
پارت قبلی★
https://wisgoon.com/p/S5VGOBY3FG
آنچه گذشت (انگار سریاله😀💪🏿)
از زبان نویسنده :: دیگه ران و ریندو رِن شامشون رو خوردن و بعد رفتن و خوابیدن و رِن دیر تر رفت توی اتاقش!
از زبان کارکتر ها ::
رِن :: ن...نه امکان ن...نداره **با کلی استرس**
پارت جدید ::
رِن :: م...من باید زنگ بزنم به مایکی
رِن :: الو م...مایکی
مایکی :: چیشده رِن حالت خوبه؟؟؟
رِن :: ن...نمیتونم اینجا توضیح بدم
مایکی :: باشه پس بیا کنار دریا
رِن :: ب...باشه
از زبان نویسنده ::
رِن سریع رفت پیش مایکی و موقع رفتن پیش دریا کلی استرس داشت یعنی جوری بود که چشم هاش هم حتی تار میدید!
ولی در آخر هر جوری که بود رِن خودشو رسوند به محل قرار
از زبان کارکتر ها ::
مایکی :: سلام رِن حالت خوبه؟؟؟
مایکی :: پشت گوشی انگار اصلا حالت خوب نبود بگو ببینم چی شده سریع!!!
رِن :: کیساکی تتا!
مایکی :: چی؟
رِن :: مایکی تو میدونی من هم مثل شینجیرو کون میتونم در زمان سفر کنم!
مایکی :: خب؟
رِن :: من وقتی برای اولین بار اونو دیدم تصویر وحشتناکی توی ذهنم اومد!
مایکی :: چه تصویری؟؟؟
رِن :: ببخشید مایکی اما نمیتونم اطلاعات آینده رو ب کسی بگم!
مایکی :: فقط یکم از آینده رو به من بگو!
رِن :: ببخشید مایکی اما نمیتونم!
رِن :: خودت که میدونی ۹ سال پیش وقتی من ۶ ساله بودم چه اتفاق وحشتناکی افتاد **با کمی گریه**
مایکی :: **بغل کردن رِن** اینقدر ناراحت نباش تو که میدونی وقتی ببینم ملکه هایتانی ها گریه میکنه منم ناراحت میشم ها؟
رِن :: ب..باشه
رِن توی ذهنش :: **مایکی تو فقط یکم از اون ماجرا رو میدونی و اون یکمی رو هم ک میدونی همش دروغه و داستان اصلی خیلی خیلی وحشتناک تره!**
● ִ ۫ ˑ ⠀⠀⠀⠀⠀. ⠀⠀⠀✦ ⠀ ⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀* ⠀⠀⠀. . ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀✦⠀⠀⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀ ⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀. . ゚ . . ✦ , .
پشماتون برای پارت بعدی میریزه.
برای پارت بعد ۴۰ تا لایک و ۳۵ تا کامنت
پارت قبلی★
https://wisgoon.com/p/S5VGOBY3FG
آنچه گذشت (انگار سریاله😀💪🏿)
از زبان نویسنده :: دیگه ران و ریندو رِن شامشون رو خوردن و بعد رفتن و خوابیدن و رِن دیر تر رفت توی اتاقش!
از زبان کارکتر ها ::
رِن :: ن...نه امکان ن...نداره **با کلی استرس**
پارت جدید ::
رِن :: م...من باید زنگ بزنم به مایکی
رِن :: الو م...مایکی
مایکی :: چیشده رِن حالت خوبه؟؟؟
رِن :: ن...نمیتونم اینجا توضیح بدم
مایکی :: باشه پس بیا کنار دریا
رِن :: ب...باشه
از زبان نویسنده ::
رِن سریع رفت پیش مایکی و موقع رفتن پیش دریا کلی استرس داشت یعنی جوری بود که چشم هاش هم حتی تار میدید!
ولی در آخر هر جوری که بود رِن خودشو رسوند به محل قرار
از زبان کارکتر ها ::
مایکی :: سلام رِن حالت خوبه؟؟؟
مایکی :: پشت گوشی انگار اصلا حالت خوب نبود بگو ببینم چی شده سریع!!!
رِن :: کیساکی تتا!
مایکی :: چی؟
رِن :: مایکی تو میدونی من هم مثل شینجیرو کون میتونم در زمان سفر کنم!
مایکی :: خب؟
رِن :: من وقتی برای اولین بار اونو دیدم تصویر وحشتناکی توی ذهنم اومد!
مایکی :: چه تصویری؟؟؟
رِن :: ببخشید مایکی اما نمیتونم اطلاعات آینده رو ب کسی بگم!
مایکی :: فقط یکم از آینده رو به من بگو!
رِن :: ببخشید مایکی اما نمیتونم!
رِن :: خودت که میدونی ۹ سال پیش وقتی من ۶ ساله بودم چه اتفاق وحشتناکی افتاد **با کمی گریه**
مایکی :: **بغل کردن رِن** اینقدر ناراحت نباش تو که میدونی وقتی ببینم ملکه هایتانی ها گریه میکنه منم ناراحت میشم ها؟
رِن :: ب..باشه
رِن توی ذهنش :: **مایکی تو فقط یکم از اون ماجرا رو میدونی و اون یکمی رو هم ک میدونی همش دروغه و داستان اصلی خیلی خیلی وحشتناک تره!**
● ִ ۫ ˑ ⠀⠀⠀⠀⠀. ⠀⠀⠀✦ ⠀ ⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀* ⠀⠀⠀. . ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀✦⠀⠀⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀ ⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀. . ゚ . . ✦ , .
پشماتون برای پارت بعدی میریزه.
برای پارت بعد ۴۰ تا لایک و ۳۵ تا کامنت
۱۱.۵k
۱۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.