رمان شراب خونی🤤🍷

#شراب-خونی
#part1
دستم و مشت کردم و زدم روی میز
کوک:اهه لعنتی چرا من باید برم دنبال اون..1
.....:به جز تو کسه دیگه ای نمیتونه بره دنبال اون...
کوک:میدونی که من از ادما متنفرم!
......:فقط چند روز طول میکشه جونگ کوک ....پیداش کن و بیارش
چیزی نگفتم و از اونجا اومدم بیرون...
اون ملکه ی ما خون اشام هاست...دنیای ما از اون ادمای لعنتی جدایه...
به خاطر یک احد که سالیان سال پیش خون اشام ها با ادما بستن...منم مجبورم برم اونجا ....چون برادر ناتنی احمقم رفته اونجا ...ازش متنفرم هم از اون هم از ادما...
راستی من جیون جونگ کوک ام یه خون اشام و البته تشنه ی خون..ما خون اشام بیشتر از ادما عمر میکنیم...ادما مسخره تهش 100 سال عمر میکنن و میرن زیر خاک ولی ما نع...!
برای رفتن به دنیای ادما باید از یک دروازه رد میشدم...
...............................................................................................

ملکه:کوک..کمتر از یک ماه برگرد با اینکه میدونم یک ماه طول نمیکشه ولی اگه کمتر از یک ماه نیای ...یک سال باید اونجا باشی!
هوففف لعنتی

کوک:اههه لعنتی باشه .....
...................................................................................................
"دنیای ادم ها"
هوووففف لعنتی اینجا چقدرگرمه...اینا چجوی تحمل میکننننن؟
ادما ی مزخرف .....حالا اون و از کجا پیداش کنممممم؟
اوف افتاب مستقیم روی منه...!لعنتی اینجا چی داره که اون اومده اینجا...