چند پارتی
چند پارتی
🌿🕊️☁️💓وقتی باهاش دعوات میشه........🌿🕊️☁️💓
p:1
________________________________________________
ویو یونا....
با برخورد نور خورشید به صورتم چشمام رو باز کردم ی کش و قوسی به بدنم دادم و به اطراف نگاه کردم
با قیافه کیوت تهیونگ مواجه شدم میخواستم نوازشش کنم که یاد دعوای دیشب افتادم..........
......فلش بک به دیشب.........
یونا: من نمیخوام که اون زنه آنقدر بهت نزدیک بشه(با داد)
تهیونگ:اون فقط منشی منه همیننن.... میفهمی (با داد)
یونا:فقط منشی.... ولی اینطوری به نظر نمیاد آقای کیم
تهیونگ: منظورت چیه یونا؟
یونا:شبا دیر میای خونه......غذا هم که میل نداری......همش سرت تو گوشیه اینا یعنی چی (با داد)
من که میدونم تو دیگه منو........
حرف دخترک با سیلی که از طرف تهیونگ خورد قطع شد
یونا:ممنونم آقای کیم(با بغض و گریه)
......فلش بک به صبح.......
بلند شدم و دست و صورتم رو شستم لباس خوابم رو با ی تیشرت بلند که تا سر زانو هام بود عوض کردم موهام رو شونه کردم و رفتم صبحونه آماده کنم تا خواستم در و باز کنم با حلقه شدن دستای یکی دور کمرم ی جیغ خفه ی کشیدم و ایستادم
تهیونگ سرش رو برد بغله گوشم و گفت
تهیونگ:بیب نمیخوای ببخشیم(کیوت)
یونا:تهیونگ ولم کن
تهیونگ:نه ولت نمیکنم لطفاً بیا آشتی کنیم
یونا:تهیونگ الان دیرت میشه من برم صبحونه آماده کنم
«صبحونه خوردن و دخترک پسرک رو بدون استقبال و خداحافظی راهی شرکت کرد دخترک میدونست که زیاد روی کرده برای همین امشب میخواستم برای عشقش غذای مورد علاقه اش رو درست کنه و همینطور آشتی کنه»
........ادامه دارد..........
__________________________________________________
💓☁️🕊️🌿چطور بود؟؟؟ادامه بدم یا نه؟؟؟💓☁️🕊️🌿
لایک و کامنت پلیز🌸☁️
🌿🕊️☁️💓وقتی باهاش دعوات میشه........🌿🕊️☁️💓
p:1
________________________________________________
ویو یونا....
با برخورد نور خورشید به صورتم چشمام رو باز کردم ی کش و قوسی به بدنم دادم و به اطراف نگاه کردم
با قیافه کیوت تهیونگ مواجه شدم میخواستم نوازشش کنم که یاد دعوای دیشب افتادم..........
......فلش بک به دیشب.........
یونا: من نمیخوام که اون زنه آنقدر بهت نزدیک بشه(با داد)
تهیونگ:اون فقط منشی منه همیننن.... میفهمی (با داد)
یونا:فقط منشی.... ولی اینطوری به نظر نمیاد آقای کیم
تهیونگ: منظورت چیه یونا؟
یونا:شبا دیر میای خونه......غذا هم که میل نداری......همش سرت تو گوشیه اینا یعنی چی (با داد)
من که میدونم تو دیگه منو........
حرف دخترک با سیلی که از طرف تهیونگ خورد قطع شد
یونا:ممنونم آقای کیم(با بغض و گریه)
......فلش بک به صبح.......
بلند شدم و دست و صورتم رو شستم لباس خوابم رو با ی تیشرت بلند که تا سر زانو هام بود عوض کردم موهام رو شونه کردم و رفتم صبحونه آماده کنم تا خواستم در و باز کنم با حلقه شدن دستای یکی دور کمرم ی جیغ خفه ی کشیدم و ایستادم
تهیونگ سرش رو برد بغله گوشم و گفت
تهیونگ:بیب نمیخوای ببخشیم(کیوت)
یونا:تهیونگ ولم کن
تهیونگ:نه ولت نمیکنم لطفاً بیا آشتی کنیم
یونا:تهیونگ الان دیرت میشه من برم صبحونه آماده کنم
«صبحونه خوردن و دخترک پسرک رو بدون استقبال و خداحافظی راهی شرکت کرد دخترک میدونست که زیاد روی کرده برای همین امشب میخواستم برای عشقش غذای مورد علاقه اش رو درست کنه و همینطور آشتی کنه»
........ادامه دارد..........
__________________________________________________
💓☁️🕊️🌿چطور بود؟؟؟ادامه بدم یا نه؟؟؟💓☁️🕊️🌿
لایک و کامنت پلیز🌸☁️
۲۱.۴k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.