part . 18
بعد از بسته شدن در آسانسور دستمو از جیبم درآوردم و به گوشیه جئون جونکوک نگاه کردم
واقعا چجوری نفهمیده بود که گوشیش رو زدم ؟
خنده ای کردم و بعد از باز شدن در آسانسور یک راست به سمت دستشویی رفتم
از قبل تمام لباس هام دورو بودن
تیشرت زیر کتم رو درآوردم و پشت و روش کردم
تیشرت مشکیم به صورتی تغییر رنگ پیدا کرد و همینطور کت جین ذغالیم رنگ آبی شد و همینطور شلوار جین ذغالیم
بعد از عوض کردن لباس هام از دستشویی زدم بیرون
و تو فضای بار دنبال لورن گشتم
با پیدا کردنش سمتش رفتم و از پشت یقه ی لباسشو گرفتم و از روی پای مرد ناشناس بلندش کردم
با چشمای ورقلمبیده بهم نگاه کرد که با لحن جدی گفتم
لورین : بهتره هرچی سریع تر بریم
بعد اخمی کردم و از بار زدم بیرون
گاهی جدیت برای اون دختر سرکش بد نبود
.
.
.
با بهت به در بسته ی آسانسور خیره شدم اینجا هیچ کس منو به اسم صدا نمیکنه نه تنها صدام نمیکنن بلکه کسی هم اسمم رو نمیدونه
کمی بعد خشم جای تعجبم رو گرفت
سوم شخص
با فریاد بادیگاردش و صدا کرد
و اسلحش رو از پشت کمرش درآورد
مطمئن بود اون دختر از اعضای کلوپ یا باند نبود حتی تو شرکت هم تاحالا ندیده بودتش
با اومدن بادیگارد نگاه خشمگینشو بهش انداخت
و با اسلحش ضربه ی محکمی به صورتش زد
بعد با صدای خیلی بلندی که بی شباهت به عربده نبود رو به بادیگارد بیچاره گفت
جونکوک:توی عوضی چطوری نفهمیدی اون عضو باند نیست ؟ هاااااااا؟
ضربه ی دیگه ای به صورت بادیگارد زد
و روبه یکی دیگه از بادیگارد هاش گفت
جونکوک : ببرینش انبار یه گوشمالی درست و حسابی هم بهش بدین
و بعد پشتش و کرد که بره ولی با موضوعی ایستاد و دوباره گفت
جونکوک : یکی از اعضای خانوادش هم بکشین
و بعد دوباره به سمت پله های بلندی که به در پشتی میرسید حرکت کرد....
واقعا چجوری نفهمیده بود که گوشیش رو زدم ؟
خنده ای کردم و بعد از باز شدن در آسانسور یک راست به سمت دستشویی رفتم
از قبل تمام لباس هام دورو بودن
تیشرت زیر کتم رو درآوردم و پشت و روش کردم
تیشرت مشکیم به صورتی تغییر رنگ پیدا کرد و همینطور کت جین ذغالیم رنگ آبی شد و همینطور شلوار جین ذغالیم
بعد از عوض کردن لباس هام از دستشویی زدم بیرون
و تو فضای بار دنبال لورن گشتم
با پیدا کردنش سمتش رفتم و از پشت یقه ی لباسشو گرفتم و از روی پای مرد ناشناس بلندش کردم
با چشمای ورقلمبیده بهم نگاه کرد که با لحن جدی گفتم
لورین : بهتره هرچی سریع تر بریم
بعد اخمی کردم و از بار زدم بیرون
گاهی جدیت برای اون دختر سرکش بد نبود
.
.
.
با بهت به در بسته ی آسانسور خیره شدم اینجا هیچ کس منو به اسم صدا نمیکنه نه تنها صدام نمیکنن بلکه کسی هم اسمم رو نمیدونه
کمی بعد خشم جای تعجبم رو گرفت
سوم شخص
با فریاد بادیگاردش و صدا کرد
و اسلحش رو از پشت کمرش درآورد
مطمئن بود اون دختر از اعضای کلوپ یا باند نبود حتی تو شرکت هم تاحالا ندیده بودتش
با اومدن بادیگارد نگاه خشمگینشو بهش انداخت
و با اسلحش ضربه ی محکمی به صورتش زد
بعد با صدای خیلی بلندی که بی شباهت به عربده نبود رو به بادیگارد بیچاره گفت
جونکوک:توی عوضی چطوری نفهمیدی اون عضو باند نیست ؟ هاااااااا؟
ضربه ی دیگه ای به صورت بادیگارد زد
و روبه یکی دیگه از بادیگارد هاش گفت
جونکوک : ببرینش انبار یه گوشمالی درست و حسابی هم بهش بدین
و بعد پشتش و کرد که بره ولی با موضوعی ایستاد و دوباره گفت
جونکوک : یکی از اعضای خانوادش هم بکشین
و بعد دوباره به سمت پله های بلندی که به در پشتی میرسید حرکت کرد....
۱.۵k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.