(دوست داشتنی) پارت 9
(دوست داشتنی) پارت 9
تهیونگ
حس خوبی داشتم
وقتی داشتم بغلش میکردم
خواستم یکم بگذره بهش
بگم که دوسش دارم
تهیونگ:چی شده چرا
اومدی اینجا صدات میومد
داشت گریه میکردی اتفاقی
افتاده
ا.ت: نه
تهیونگ: یادمه وقتی همیشه ناراحت
بودی فرار میکردی و دور میشدی
که منم اینقدر بخاطرت دعوام میکردن
که میدویدم دنبالت تا پیدات میکردم
بعد با یه چیزی خوشحالت میکردم
و میبردمت خونه یه روز بود رفتم
خونه دیدم نیستی بازهم رفتم اونجا
تا نشستی
ا.ت: خوب خاطرات یادته
تهیونگ: چرا بهم نمیگی چیشده
مگه من بهترین دوستت نیستم
ا.ت: ببخشید ولی نمیتونم بهت
بگم میتونی اجازه بدی فکر کنم
بعد بهت بگم
تهیونگ: هروقت راحت بودی
بهم بگو و باهام راحت باش
ا.ت: میتونی یکم تنها بزاری
تهیونگ: باشه من رفتم
ولی سریع برگردی خونت
ا.ت: باشه خدانگهدار
تهیونگ: خدانهگدار
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فردا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مدرسه
ا.ت
ماریا: سلام
ا.ت: سلام(سرد)
ماریا: چیشده
ا.ت: سرما خوردم
بخاطر همینه
ماریا: اها
ا.ت:حوصله ندارم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تهیونگ
خواستم برم ببینم
چیشده مریض شده
ولی گفتم بچه ها حس
خوبی زیاد به من ندارن شاید
فکر کنن که دارم مزاحم ا.ت میشم
وقتی مدرسه تموم شد رفتم
بیرون
تهیونگ: ا.ت
ا.ت: تهیونگ بله
تهیونگ:مریض شدی
ا.ت: نه خوبم
تهیونگ:چرا به دوستت
گفتی مریض شدی
ا.ت: خب یچیزی گفتم
تهیونگ میگم
تهیونگ: بله
ا.ت: چطور اینقدر باهام
راحتی
تهیونگ:....
#تهیونگ
#فیک
تهیونگ
حس خوبی داشتم
وقتی داشتم بغلش میکردم
خواستم یکم بگذره بهش
بگم که دوسش دارم
تهیونگ:چی شده چرا
اومدی اینجا صدات میومد
داشت گریه میکردی اتفاقی
افتاده
ا.ت: نه
تهیونگ: یادمه وقتی همیشه ناراحت
بودی فرار میکردی و دور میشدی
که منم اینقدر بخاطرت دعوام میکردن
که میدویدم دنبالت تا پیدات میکردم
بعد با یه چیزی خوشحالت میکردم
و میبردمت خونه یه روز بود رفتم
خونه دیدم نیستی بازهم رفتم اونجا
تا نشستی
ا.ت: خوب خاطرات یادته
تهیونگ: چرا بهم نمیگی چیشده
مگه من بهترین دوستت نیستم
ا.ت: ببخشید ولی نمیتونم بهت
بگم میتونی اجازه بدی فکر کنم
بعد بهت بگم
تهیونگ: هروقت راحت بودی
بهم بگو و باهام راحت باش
ا.ت: میتونی یکم تنها بزاری
تهیونگ: باشه من رفتم
ولی سریع برگردی خونت
ا.ت: باشه خدانگهدار
تهیونگ: خدانهگدار
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فردا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مدرسه
ا.ت
ماریا: سلام
ا.ت: سلام(سرد)
ماریا: چیشده
ا.ت: سرما خوردم
بخاطر همینه
ماریا: اها
ا.ت:حوصله ندارم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تهیونگ
خواستم برم ببینم
چیشده مریض شده
ولی گفتم بچه ها حس
خوبی زیاد به من ندارن شاید
فکر کنن که دارم مزاحم ا.ت میشم
وقتی مدرسه تموم شد رفتم
بیرون
تهیونگ: ا.ت
ا.ت: تهیونگ بله
تهیونگ:مریض شدی
ا.ت: نه خوبم
تهیونگ:چرا به دوستت
گفتی مریض شدی
ا.ت: خب یچیزی گفتم
تهیونگ میگم
تهیونگ: بله
ا.ت: چطور اینقدر باهام
راحتی
تهیونگ:....
#تهیونگ
#فیک
۱۲.۶k
۰۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.