آوای دروغین
آوای دروغین
part 11
بعد از من یکی اومدن تو پذیرایی و تلویزیون و روشن کردن شروع کردم به جمع کردن خونه تو این مدت سنگینی نگاه کوک و رو خودم حس میکردم
ولی به روی خودم نمیاوردم اون آوینای لجباز تو وجودم فعال شده شده بود بعد یکم تمیز کاری نشستم پیش پسرا
شروع کردم به خوش و بش کردن باهاشون ولی اصلا حتی اندازه نوک سوزن به کوک اهمیت نمیدادم
یکم بعد پاشدم رفتم اتاقم
اخخخخ دستشویی گرفتم پاشدم برم سرویس همین که اومدم درو باز کنم دیدم کوکم اومد بره دستشویی
مگه از روی جنازم رد بشی شروع کردم به هل دادن جونگکوک
کوک: ول کن برو اونور من زودتر رسیدم
آوینا:کی گفته من زود تر از تو رسیدم
حالا دیگه هر دوتامونم از دستگیره آویزون شده بودیم ناخواسته گفتم
_میمون درختی دستگیره رو ول کن گمشو اونور
یه لحظه مات نگاهم کرد اومدم از فرصت استفاده کنم که بازم قدرتمند از دستگیره گرفت و کشید
(از این به بعد علامت آوینا+
علامت جونگکوک_)
_کور خوندی میخوای حواسمو پرت کنی
شت/:
+ یااااااا... ببین چیکار کردی دستگیره درو شکوندی
_من شکوندم ؟ من بودم مثل گوریل از دستگیره آویزون بودم
+بله تو بودی منم شاهدم
یه لحظه هر دومون بدون هیچ حرفی بهم نگاه کردیم بعد راهشو کشید و رفت
یهو نامجونو دیدم که داشت میومد طرفم
صداش کردم اومد طرفم دستگیره رو دادم دستش و فرار کردم
صدای نامجونو که پشت سرم صدام میکرد و میشنیدم رفتم پشت یکی از ستون ها قایم شدم که دیدم جیمین داره میاد طرف نامجون
جیمین:یاااا...هیونگ دستگیره درو کندی
خندم گرفته بود از اونجایی که نامجون خدای خرابکاری بود همه باور میکردن که دستگیره رو کنده
یکی یکی همه جلوی دستشویی جمع شدن
نامجون:چی میگین اینو که آروین داد دستم در رفت
جین: آروین؟ اونکه اینجا نیست تازه دستگیره هم دست توعه
یونگی:برید کنار من اومدم دستگیره رو بده تعمیر کنم
یونگی با غرور رفت جلو تا درو تعمیر کنه و تونست
همه با دهن باز نگاش میکردن انتظار نداشتن بتونه منم دهنم باز موند ولی برای اینکه تابلو نشه رفتم کنارشون که نگن اینهمه سروصدا شد نیومد بیرون
خودمو جوری نشون دادم انگار نمیدونستم چه خبره
یونگی رفت عقب و دستگیره رو ول کرد که دستگیره افتاد زمین
جین: یاع یاع یاع...بیا برو اینور الان زنگ میزنم یکی میاد تعمیرش کنه
خندم گرفته بود شدید ولی خودمو نگه نداشتم و شروع کردم به خندیدن
یونگی:نخندین من میرم بخوابم
کم کم همهمونده پراکنده شدیم و هر کدوم به کاری مشغول شدیم
part 11
بعد از من یکی اومدن تو پذیرایی و تلویزیون و روشن کردن شروع کردم به جمع کردن خونه تو این مدت سنگینی نگاه کوک و رو خودم حس میکردم
ولی به روی خودم نمیاوردم اون آوینای لجباز تو وجودم فعال شده شده بود بعد یکم تمیز کاری نشستم پیش پسرا
شروع کردم به خوش و بش کردن باهاشون ولی اصلا حتی اندازه نوک سوزن به کوک اهمیت نمیدادم
یکم بعد پاشدم رفتم اتاقم
اخخخخ دستشویی گرفتم پاشدم برم سرویس همین که اومدم درو باز کنم دیدم کوکم اومد بره دستشویی
مگه از روی جنازم رد بشی شروع کردم به هل دادن جونگکوک
کوک: ول کن برو اونور من زودتر رسیدم
آوینا:کی گفته من زود تر از تو رسیدم
حالا دیگه هر دوتامونم از دستگیره آویزون شده بودیم ناخواسته گفتم
_میمون درختی دستگیره رو ول کن گمشو اونور
یه لحظه مات نگاهم کرد اومدم از فرصت استفاده کنم که بازم قدرتمند از دستگیره گرفت و کشید
(از این به بعد علامت آوینا+
علامت جونگکوک_)
_کور خوندی میخوای حواسمو پرت کنی
شت/:
+ یااااااا... ببین چیکار کردی دستگیره درو شکوندی
_من شکوندم ؟ من بودم مثل گوریل از دستگیره آویزون بودم
+بله تو بودی منم شاهدم
یه لحظه هر دومون بدون هیچ حرفی بهم نگاه کردیم بعد راهشو کشید و رفت
یهو نامجونو دیدم که داشت میومد طرفم
صداش کردم اومد طرفم دستگیره رو دادم دستش و فرار کردم
صدای نامجونو که پشت سرم صدام میکرد و میشنیدم رفتم پشت یکی از ستون ها قایم شدم که دیدم جیمین داره میاد طرف نامجون
جیمین:یاااا...هیونگ دستگیره درو کندی
خندم گرفته بود از اونجایی که نامجون خدای خرابکاری بود همه باور میکردن که دستگیره رو کنده
یکی یکی همه جلوی دستشویی جمع شدن
نامجون:چی میگین اینو که آروین داد دستم در رفت
جین: آروین؟ اونکه اینجا نیست تازه دستگیره هم دست توعه
یونگی:برید کنار من اومدم دستگیره رو بده تعمیر کنم
یونگی با غرور رفت جلو تا درو تعمیر کنه و تونست
همه با دهن باز نگاش میکردن انتظار نداشتن بتونه منم دهنم باز موند ولی برای اینکه تابلو نشه رفتم کنارشون که نگن اینهمه سروصدا شد نیومد بیرون
خودمو جوری نشون دادم انگار نمیدونستم چه خبره
یونگی رفت عقب و دستگیره رو ول کرد که دستگیره افتاد زمین
جین: یاع یاع یاع...بیا برو اینور الان زنگ میزنم یکی میاد تعمیرش کنه
خندم گرفته بود شدید ولی خودمو نگه نداشتم و شروع کردم به خندیدن
یونگی:نخندین من میرم بخوابم
کم کم همهمونده پراکنده شدیم و هر کدوم به کاری مشغول شدیم
۳.۳k
۱۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.