پارت ۹
پارت ۹#
خلاصه همه شروع کردن به غذا خوردن البته با تعارف تعریف فلان
مامان چند نوع غذا درست کرده بود چند نوع سالاد دسر واسه خودم تا نصفه ولی چون روبه روی رامتین بودم ،با یاداوری چیزی لبخند
محوی زدم لیوانو جوری که ضایع نباشه نزدیکش گذاشتم واسه خودم ریلکس سالاد ریختم و نوش جان میکردم که رامتین روبه من اهسته گفت
اون نمکدونو بده ،منم اهسته گفتم* خودت که دست داری که بردار،اونم با حرص نگام کرد دست برد که برداره نمکدونو که دستش خورد به لیوان
و اب ریخت روی میز ولی سر ریز شد ریخت رو شلوارش اونم رنگ روشن بود ضایع بود اصن مامان سریع دستمال داد بهش تا خشک کنه
مامانشم یه نگاه خشمگین بهش انداخت ،نگاه رامین که به شلوار رامتین افتاد میخواست بخنده که رامتین کوبید توپاش بیچاره خفه شد
ولی بازم ریز ریز میخندید یه چیزی زمزمه کرد که فکر کنم روژی شنید چون غذا پرید تو گلوش اب ریختم دادم بهش رامین یه نگاه بهش
انداخت لبخند کجی زد ،روژی که صداش درست شد اهسته میخندید گفتم*چی شنیدی مگه؟
روژی یه نفس گرفت و با صدایی که رگه های خنده توش بود گفت*رامین گفت داداش خشتکت خیلی شیک اب یاری شد خراب کردی خودتو
اقا تا اینو گفت میخواستم بپوکم از خنده حالا پدر مادرا داشتن مارو رصد میکردن البته ژیلا خانوم یه لبخند خاصی رو لبش بود
مامان روبه ما گفت*چیزی شده بچه ها؟،من*نوچ اصلا ،خلاصه شام رو هر جور که شد خوردیم رامتین تا دقیقه اخر نشسته بود بیچاره
نمی تونست بلند ولی دید خیلی ضایع است به رامین گفت بره کتشو بیاره ؛اونم با نیش باز رفت کتو اورد و داد دستش و اونم انداخت رو دستش
طوری که جایی که خیس شده بود مشخص نباشه خیلی وبازم تا بلند شد دیگه تحمل نکردیم و زدیم زیر خنده اونم خون خونشو میخورد
حالا خوب شد پدر مادرا رفته بودن تو سالن نشسته بودن داشتن خاطرات گذشته رو مرور میکردن ماهم بهشون ملحق شدیم و نشستیم
اینقدر خاطراتشون باحال بود که از خنده دل درد گرفته بودیم ،گوشیم زنگ خورد نگاهی به شماره انداختم از اداره بودسرفه مصلحتی کردم که
خنده ام جمع بشه بقیه ساکت شدن جواب دادم با صدای جدی گفتم*بله ،یکی از سربازا بود گفت*سلام قربان عذر میخوام مزاحم شدم ولی
یه مشکلی پیش قتل اتفاق افتاده تو اداره سریع خودتونو برسونید،من با صدای نسبتا بلندگفتم*یعنی چی که قتل رخ داده مگه افسر شیفت افخمی
نیستش به این وضع رسیدگی کنه ،سرباز با ترس گفت*نه رفت رفته بود جایی قرار بود برگردن.بین حرفش پریدم و گفتم *باشه من الان میام
اونجا ببینم چه خبره .گوشی رو قطع کردم ورو به مهمونا گفتم*من خیلی از شما عذر میخوام بی احترامی نشه ولی کار فوری پیش اومده
باید برم اداره و همزمان از سرجام بلند شدم .ژیلا خانوم لبخندی زد گفت * نه دخترم این چه حرفیه حتما به حضورت نیاز داشتن
رفتم طرفش و باهاش رو بوسی کردم و اقامحمد گفت* دشمنت شرمنده دخترگل این شغل توعه نیاز نیست عدر خواهی کنی ایشالا دفعه بعد تشریف
میارین منزل ما مفصل هم دیگه رو میبینم دیگه. لبخندی زدم وسری تکون دادم و روبه روژی گفتم*خواهری تو لازم نیست بیای بمون پیش مامانیا
اگه لازم شد تماس میگیرم .روژی*باشه ابجی. بعد با قدمای سریع و خانومانه رفتم بالا و تو اتاقم خیلی سریع یه مانتو بلند مشکی تا پایین تراززانو
وشلوار قهویی و شال قهویی پوشیدم دیگه وقت نشدارایشمو پاک کنم سریع موهام درست کردم و بستم و سوییچ و گوشیمو برداشتم و رفتم پایین
رو به همه گفتم*خداحافظ و سریع رفتم بیرون ماشینو از پارک دراوردم و گاز دادم تا اداره وقتی رسیدم ماشین ارژانس بود بیشتر نیروها اومده
بودن نگاه کنن سریع رفتم داخل یه بل بشویی هم بود سربازا یا درحال رفت اومد بودن یاهم داشتن باهم پچ پچ میکردن .سرباز با دیدنم همه احترام
گذاشتن و یکی اومد به سمتم اخمی کردم و گفتم*اینجا چه خبره؟.سربازه*جناب سرگرد بین دوتا از زندانیا دعوا جدی راه میوفته تا ما بیایم اینا رو
جدا کنیم اون یکی طرفو حل میده و سرش میخوره تو لبه دیوار و از هوش میره همین الان ارژانس خبر کردیم .من*خیل خوب گزارشو وارد
پرونده میکنم همه رو متفرق کن . اونم احترام گداشت و رفت و یکی از مسئول ارژانس اومد سمتم و گفت *متاسفانه فوت شده َضربه به پشت
سرش وارد شده و نخاع قطع میشه و باعث مرگ میشه .من*خیل خوب یه گزارشو بدین به من که وارد کنم
خلاصه همه شروع کردن به غذا خوردن البته با تعارف تعریف فلان
مامان چند نوع غذا درست کرده بود چند نوع سالاد دسر واسه خودم تا نصفه ولی چون روبه روی رامتین بودم ،با یاداوری چیزی لبخند
محوی زدم لیوانو جوری که ضایع نباشه نزدیکش گذاشتم واسه خودم ریلکس سالاد ریختم و نوش جان میکردم که رامتین روبه من اهسته گفت
اون نمکدونو بده ،منم اهسته گفتم* خودت که دست داری که بردار،اونم با حرص نگام کرد دست برد که برداره نمکدونو که دستش خورد به لیوان
و اب ریخت روی میز ولی سر ریز شد ریخت رو شلوارش اونم رنگ روشن بود ضایع بود اصن مامان سریع دستمال داد بهش تا خشک کنه
مامانشم یه نگاه خشمگین بهش انداخت ،نگاه رامین که به شلوار رامتین افتاد میخواست بخنده که رامتین کوبید توپاش بیچاره خفه شد
ولی بازم ریز ریز میخندید یه چیزی زمزمه کرد که فکر کنم روژی شنید چون غذا پرید تو گلوش اب ریختم دادم بهش رامین یه نگاه بهش
انداخت لبخند کجی زد ،روژی که صداش درست شد اهسته میخندید گفتم*چی شنیدی مگه؟
روژی یه نفس گرفت و با صدایی که رگه های خنده توش بود گفت*رامین گفت داداش خشتکت خیلی شیک اب یاری شد خراب کردی خودتو
اقا تا اینو گفت میخواستم بپوکم از خنده حالا پدر مادرا داشتن مارو رصد میکردن البته ژیلا خانوم یه لبخند خاصی رو لبش بود
مامان روبه ما گفت*چیزی شده بچه ها؟،من*نوچ اصلا ،خلاصه شام رو هر جور که شد خوردیم رامتین تا دقیقه اخر نشسته بود بیچاره
نمی تونست بلند ولی دید خیلی ضایع است به رامین گفت بره کتشو بیاره ؛اونم با نیش باز رفت کتو اورد و داد دستش و اونم انداخت رو دستش
طوری که جایی که خیس شده بود مشخص نباشه خیلی وبازم تا بلند شد دیگه تحمل نکردیم و زدیم زیر خنده اونم خون خونشو میخورد
حالا خوب شد پدر مادرا رفته بودن تو سالن نشسته بودن داشتن خاطرات گذشته رو مرور میکردن ماهم بهشون ملحق شدیم و نشستیم
اینقدر خاطراتشون باحال بود که از خنده دل درد گرفته بودیم ،گوشیم زنگ خورد نگاهی به شماره انداختم از اداره بودسرفه مصلحتی کردم که
خنده ام جمع بشه بقیه ساکت شدن جواب دادم با صدای جدی گفتم*بله ،یکی از سربازا بود گفت*سلام قربان عذر میخوام مزاحم شدم ولی
یه مشکلی پیش قتل اتفاق افتاده تو اداره سریع خودتونو برسونید،من با صدای نسبتا بلندگفتم*یعنی چی که قتل رخ داده مگه افسر شیفت افخمی
نیستش به این وضع رسیدگی کنه ،سرباز با ترس گفت*نه رفت رفته بود جایی قرار بود برگردن.بین حرفش پریدم و گفتم *باشه من الان میام
اونجا ببینم چه خبره .گوشی رو قطع کردم ورو به مهمونا گفتم*من خیلی از شما عذر میخوام بی احترامی نشه ولی کار فوری پیش اومده
باید برم اداره و همزمان از سرجام بلند شدم .ژیلا خانوم لبخندی زد گفت * نه دخترم این چه حرفیه حتما به حضورت نیاز داشتن
رفتم طرفش و باهاش رو بوسی کردم و اقامحمد گفت* دشمنت شرمنده دخترگل این شغل توعه نیاز نیست عدر خواهی کنی ایشالا دفعه بعد تشریف
میارین منزل ما مفصل هم دیگه رو میبینم دیگه. لبخندی زدم وسری تکون دادم و روبه روژی گفتم*خواهری تو لازم نیست بیای بمون پیش مامانیا
اگه لازم شد تماس میگیرم .روژی*باشه ابجی. بعد با قدمای سریع و خانومانه رفتم بالا و تو اتاقم خیلی سریع یه مانتو بلند مشکی تا پایین تراززانو
وشلوار قهویی و شال قهویی پوشیدم دیگه وقت نشدارایشمو پاک کنم سریع موهام درست کردم و بستم و سوییچ و گوشیمو برداشتم و رفتم پایین
رو به همه گفتم*خداحافظ و سریع رفتم بیرون ماشینو از پارک دراوردم و گاز دادم تا اداره وقتی رسیدم ماشین ارژانس بود بیشتر نیروها اومده
بودن نگاه کنن سریع رفتم داخل یه بل بشویی هم بود سربازا یا درحال رفت اومد بودن یاهم داشتن باهم پچ پچ میکردن .سرباز با دیدنم همه احترام
گذاشتن و یکی اومد به سمتم اخمی کردم و گفتم*اینجا چه خبره؟.سربازه*جناب سرگرد بین دوتا از زندانیا دعوا جدی راه میوفته تا ما بیایم اینا رو
جدا کنیم اون یکی طرفو حل میده و سرش میخوره تو لبه دیوار و از هوش میره همین الان ارژانس خبر کردیم .من*خیل خوب گزارشو وارد
پرونده میکنم همه رو متفرق کن . اونم احترام گداشت و رفت و یکی از مسئول ارژانس اومد سمتم و گفت *متاسفانه فوت شده َضربه به پشت
سرش وارد شده و نخاع قطع میشه و باعث مرگ میشه .من*خیل خوب یه گزارشو بدین به من که وارد کنم
۴.۷k
۲۳ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.