𝔓𝔞𝔯𝔱⑥
+استراحت تاحالا نشنیدی کسی استراحت بکنه
بعد از اون چشمامو بستم و سکوت کل بدنم رو فرا گرفت
کوک ویو
نفس عمیقی کشیدم و به منظره ی بیرون نگاه کردم زمین و جاده ها که با گلایه لاله و علفای سبز پوشیده شده بودن و نور خورشید باعث درخششون میشد
بعد از دل کندن اون منظره نگاهمو به دختری دادم که سرش رو شونم بود سرش اونقدر سبک بود که هیچی اخساس نمیکردم
به چشمایه بستش خیره شدم ای اواخر حسای عجیبی مثل تپش قلب و سرگیجه داشتم احساس مریض بودن می کردم ولی مطمئن بودم همه ی نکات بهداشتیو رعایت کرده بودم
تک به تک اجزای صورتشو زیر و رو کردم از چشماش با لباش و هیچوقت برام تکراری نشد .
با صدای ایستادن اتوبوس به خودم اومدم تویه این لحظه که بهش زل زده بودم انگار چشم باز خوابیده بودم
-هعی پاشو پاشو(آروم)
+چیشده(آروم)
-رسیدیم(آروم)
چشماشو مالوند کولشو برداشت و اماده شد که صدایی از ته اتوبوس گفت
÷کوک توعم قبول میکنی باما داخل یه چادر باشی؟
چندتا هرزه؟که میخوان باهم داخل یه چادر باشن؟؟
-هرگز!
نگاه منگ یکیو رو خودم حس کردم تا رد اون نگاهو گرفتم سریع روشو اونطرف کرد
'چیشده!؟
+اوی ... خب..ازت معذرت میخوام که سرم تمام این مدت..رویه شانت بود
وقتی اینجوری صحبت میکرد و سعی میکرد صورت خجالت زدش رو با گونه های سرخ شدش قایم کنه واقعا دل آدم و میبرد
-اشکالی نداره!
+اشکالی نداره!. تمام این مدت اذیت نشدی
-نه. سرت اونقدرام سنگین نبود
انقد جذب نگاهش شدم که نفهمیدم کی اتقد صورتامون بهم نزدیک شد
سریع عقب رفت و گفت
+به هرحال معذرت میخوام!
این داستان ادامه دارد ...!؟
بعد از اون چشمامو بستم و سکوت کل بدنم رو فرا گرفت
کوک ویو
نفس عمیقی کشیدم و به منظره ی بیرون نگاه کردم زمین و جاده ها که با گلایه لاله و علفای سبز پوشیده شده بودن و نور خورشید باعث درخششون میشد
بعد از دل کندن اون منظره نگاهمو به دختری دادم که سرش رو شونم بود سرش اونقدر سبک بود که هیچی اخساس نمیکردم
به چشمایه بستش خیره شدم ای اواخر حسای عجیبی مثل تپش قلب و سرگیجه داشتم احساس مریض بودن می کردم ولی مطمئن بودم همه ی نکات بهداشتیو رعایت کرده بودم
تک به تک اجزای صورتشو زیر و رو کردم از چشماش با لباش و هیچوقت برام تکراری نشد .
با صدای ایستادن اتوبوس به خودم اومدم تویه این لحظه که بهش زل زده بودم انگار چشم باز خوابیده بودم
-هعی پاشو پاشو(آروم)
+چیشده(آروم)
-رسیدیم(آروم)
چشماشو مالوند کولشو برداشت و اماده شد که صدایی از ته اتوبوس گفت
÷کوک توعم قبول میکنی باما داخل یه چادر باشی؟
چندتا هرزه؟که میخوان باهم داخل یه چادر باشن؟؟
-هرگز!
نگاه منگ یکیو رو خودم حس کردم تا رد اون نگاهو گرفتم سریع روشو اونطرف کرد
'چیشده!؟
+اوی ... خب..ازت معذرت میخوام که سرم تمام این مدت..رویه شانت بود
وقتی اینجوری صحبت میکرد و سعی میکرد صورت خجالت زدش رو با گونه های سرخ شدش قایم کنه واقعا دل آدم و میبرد
-اشکالی نداره!
+اشکالی نداره!. تمام این مدت اذیت نشدی
-نه. سرت اونقدرام سنگین نبود
انقد جذب نگاهش شدم که نفهمیدم کی اتقد صورتامون بهم نزدیک شد
سریع عقب رفت و گفت
+به هرحال معذرت میخوام!
این داستان ادامه دارد ...!؟
۳۷.۴k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.