عمارت خونین(25)🖤
بچه هااا خیلی خیلی خیلی ببخشید میدونم نقصیر من بود از حمایتاتون خیلی ممنونم ولی من این چند روز جایی بودم واصلا ذهنم برای نوشتن پارت جدید یاری نمیکرد😂شما حمایت یادتتون نره من تا چشم بازم پارت جدید میزارم
جونگکوک:
نزدیک به ۱۰ تا بادیگارد دم در اتاقم گذاشتم
دیوونه شده بودم کی جرئت کرده منا تهدید کنه کی؟
با بی حوصلگی وعصباینتی که از چشمام معلوم بود وبی توجه به خواهش والتماس های دختر توی اتاق به سمت جلو حرکت کردم به یکی از بادیگاردام گفتم:همین حالا همه را جمع کن ،نگاهبان های درا زیاد کن امنیت عمارت را ببر بالا فهمیدی؟(با داد)
بادیگارد:چشم ارباب
که با دیدن جین سر جام وایسادم
جین:باز چی شده؟
جونگکوک: همین حالا همتون جمع شید توی اتاق کارم
جین:او اون دختره چرا انقدر جیغ وداد میکنه چشه؟
جونگکوک:
بی توجه به حرف جین به سمت اتاق کارم حرکت کردم خیلی جدی ومحکم
جین:با توام ارباب
جونگکوک:خفه شو جین خفه شو نمیبنیی اعصبام خورده؟😡
جین با قدمای محکم خودشا بهم رسوند به سمت اتاق رفتیم وثتی وارد شدم همه نشسته بودند با وارد شدن من اومدند از سر جا بلند شدند که گفتم بشینید لازم نیست
سر میز خودم نشستم
جونگکوک:خوب جمعتون کرد به خاطر یک چیزی
کسی که جکسون را کشته امروز با تلفن وصدایی که معلوم بود با دستگاه تغییرش داده به من زنگ زد
تهدیدم کرد
جیمین: چه تهدیدی ارباب؟
جونگکوک:با مرگ ا٫ت
یونگی:😂خنده داره تو که جون اون دختر برات مهم نیست هست ؟
جونگکوک:الان بع چشمای من نگاه کنن توی وضعیتی هستم که این چیز برام بی اهمیت باشه😡(با داد)
یونگی:ارباب ببخشید منظوری نداشنم
تهیونگ:میدونستم (زیر لب)
جونگکوک:چی را؟
تهیونگ: هیچی هیچی
جونگکوک:فقط مسخره بازی نداریم
من نگران جون اون دختر نیستم فقط میخوام ببینم چه کسی جرئت کرده منا تهدید کنه
تهیونگ:اره جون عمت(زیر لب)
جونگکوک:چی میگی تهیونگ؟😡
تهیونگ:هیچی بابا ادامه بده
جونگکوک:جیمین سری رد این شماره را بگیر ببین مال کیه
کای تو هم امنیت را ببستر کن البته که خودم کردم ولی حواست باشه
جیمین وکای:چشم ارباب
حالا. برید بیرون
با بی حوصلگی وحسی که کلافه گی توی موج میزد اونم اینکه نکنه اون دختر را از دست بدم دیوونم میکرد
همیشه راز موفقیتم این بود که من هیچ نقطه ضعیفی نداشتم ولی الان نقطه ضعفی دارم که نمیدونم از کجا به وجود اومده ونمیدونم چرا نمیتونم ازش خلاص بشم
به سمت اتاق خوابم حرکت کردم خیلی التماس میکرد که تنهاش نزارم دیگه صدایی از در نمیومد
کلید را از جیب شلوارم در اوردم وتوی در انداختم وقفل را باز کردم اروم وبا اخمی که ابروهام توش گره خورده بود وارد اتاق شدم
دیدم روی تخت نشسته خیلی اروم وفقط بی صدا اشک میریزه
جونگکوک:چته؟
ا٫ت:خسته شدم دیگه خیلی خسته شدم
من با وجود تمام عوضی گیری هات تمام اذیت کردنات شکنجه کردنات وبا تمام ارزشی که برای شغلم قائل بودم حاضر شدم به تو کمک کنم تا اون دوست عوضیت را از بند قانون نجات بدی ولی تو هر روز کارایی میکنی که منا ببشتر مشتاق بع مرگ میکنی بیشتررر(داد)
جونگکوک:من کاریت نکردم که صداتا روی من بلند کردی دختر جون بعدشم هیچ موقع یادت نره کی هستی وچرا توی این عمارتی
تو حتی اگه جون منم نجات بدی همشه یک ارزشت از یک برده کمتره فهمیدی ؟(با داد)
قلبم درد میگرفت وقتی این حرفارا بهش میزدم ولی مجبور بودم مجبور عقلم یک چیز دیگه میگفت وقلبم میگفت بغلش کن ببوسش بهش نگو برده بهش بگو ملکه ی قلبم ولی چیکار میتونستم بکنم جز اینکه با داد وچهره عصبانی حرفای را بزنم که قلبش را مثل شیشه خرد کنه
جونگکوک:
نزدیک به ۱۰ تا بادیگارد دم در اتاقم گذاشتم
دیوونه شده بودم کی جرئت کرده منا تهدید کنه کی؟
با بی حوصلگی وعصباینتی که از چشمام معلوم بود وبی توجه به خواهش والتماس های دختر توی اتاق به سمت جلو حرکت کردم به یکی از بادیگاردام گفتم:همین حالا همه را جمع کن ،نگاهبان های درا زیاد کن امنیت عمارت را ببر بالا فهمیدی؟(با داد)
بادیگارد:چشم ارباب
که با دیدن جین سر جام وایسادم
جین:باز چی شده؟
جونگکوک: همین حالا همتون جمع شید توی اتاق کارم
جین:او اون دختره چرا انقدر جیغ وداد میکنه چشه؟
جونگکوک:
بی توجه به حرف جین به سمت اتاق کارم حرکت کردم خیلی جدی ومحکم
جین:با توام ارباب
جونگکوک:خفه شو جین خفه شو نمیبنیی اعصبام خورده؟😡
جین با قدمای محکم خودشا بهم رسوند به سمت اتاق رفتیم وثتی وارد شدم همه نشسته بودند با وارد شدن من اومدند از سر جا بلند شدند که گفتم بشینید لازم نیست
سر میز خودم نشستم
جونگکوک:خوب جمعتون کرد به خاطر یک چیزی
کسی که جکسون را کشته امروز با تلفن وصدایی که معلوم بود با دستگاه تغییرش داده به من زنگ زد
تهدیدم کرد
جیمین: چه تهدیدی ارباب؟
جونگکوک:با مرگ ا٫ت
یونگی:😂خنده داره تو که جون اون دختر برات مهم نیست هست ؟
جونگکوک:الان بع چشمای من نگاه کنن توی وضعیتی هستم که این چیز برام بی اهمیت باشه😡(با داد)
یونگی:ارباب ببخشید منظوری نداشنم
تهیونگ:میدونستم (زیر لب)
جونگکوک:چی را؟
تهیونگ: هیچی هیچی
جونگکوک:فقط مسخره بازی نداریم
من نگران جون اون دختر نیستم فقط میخوام ببینم چه کسی جرئت کرده منا تهدید کنه
تهیونگ:اره جون عمت(زیر لب)
جونگکوک:چی میگی تهیونگ؟😡
تهیونگ:هیچی بابا ادامه بده
جونگکوک:جیمین سری رد این شماره را بگیر ببین مال کیه
کای تو هم امنیت را ببستر کن البته که خودم کردم ولی حواست باشه
جیمین وکای:چشم ارباب
حالا. برید بیرون
با بی حوصلگی وحسی که کلافه گی توی موج میزد اونم اینکه نکنه اون دختر را از دست بدم دیوونم میکرد
همیشه راز موفقیتم این بود که من هیچ نقطه ضعیفی نداشتم ولی الان نقطه ضعفی دارم که نمیدونم از کجا به وجود اومده ونمیدونم چرا نمیتونم ازش خلاص بشم
به سمت اتاق خوابم حرکت کردم خیلی التماس میکرد که تنهاش نزارم دیگه صدایی از در نمیومد
کلید را از جیب شلوارم در اوردم وتوی در انداختم وقفل را باز کردم اروم وبا اخمی که ابروهام توش گره خورده بود وارد اتاق شدم
دیدم روی تخت نشسته خیلی اروم وفقط بی صدا اشک میریزه
جونگکوک:چته؟
ا٫ت:خسته شدم دیگه خیلی خسته شدم
من با وجود تمام عوضی گیری هات تمام اذیت کردنات شکنجه کردنات وبا تمام ارزشی که برای شغلم قائل بودم حاضر شدم به تو کمک کنم تا اون دوست عوضیت را از بند قانون نجات بدی ولی تو هر روز کارایی میکنی که منا ببشتر مشتاق بع مرگ میکنی بیشتررر(داد)
جونگکوک:من کاریت نکردم که صداتا روی من بلند کردی دختر جون بعدشم هیچ موقع یادت نره کی هستی وچرا توی این عمارتی
تو حتی اگه جون منم نجات بدی همشه یک ارزشت از یک برده کمتره فهمیدی ؟(با داد)
قلبم درد میگرفت وقتی این حرفارا بهش میزدم ولی مجبور بودم مجبور عقلم یک چیز دیگه میگفت وقلبم میگفت بغلش کن ببوسش بهش نگو برده بهش بگو ملکه ی قلبم ولی چیکار میتونستم بکنم جز اینکه با داد وچهره عصبانی حرفای را بزنم که قلبش را مثل شیشه خرد کنه
۵.۸k
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.