فیک سرزمین گمشدهP⁹
های گایز ببخشید الان میزارم از بعد از ظهر تمام زورمو خالی کردم رور این ویسگون معلوم نیست چرا هی مینویشتم نمیومد مجبور شدم پارت قبلیو کوتاه بنویسم چون ویسگون باهامون مشکل داشت خوب بریم ادامه که قرار یه نفر بکشته بشه اونی که شما فکر میکنید نه یه نفر دیگه
انچه گذشت:
کوک:چی.... تو... منو یادته
انچه خواهید دید:
ات:اره مگه میشه شمارو از یادم بره واقعا از رفتار الانم و دیشبم ازتون عذر میخوام میخواستم بفهمم شما میدونید من تناسخ پیدا کردم ویا بیاد میارمتون دلم برای همتون تنگ شده بود واقعا متاسفم که بخاطر من تو این دردسر افتادین
اعضا:عضو هشتم خودمونی خیلی دلمون برات تنگ شده بود
کوک:نه این چه حرفیه چرا باید تقصیر تو باشه تو که کاری نکردی اون عوضی از ما سواستفاده کرد از قدرتامون از خودمون و اینکه تورم کشت چون میدونست که قدرتت از ما بیشتر و اخر میفهمی و میکشیش برای همین به قلبت شلیک کرد واقعا معذرت میخوایم که اون موقع نتونستیم ازت خوب مراقبت کنیم
ات:خوب باشه باشه بعدشم کی گفته شما از من خوب مراقبت نکردین شما اون موقع خانواده واقعیه من بودید کوک جان لطفا اگه میشه بزار خودم کنترلمو بدست بگیرم تا بلایی سرت نیوردم مثل دیشب واقعا ببخشیدکه اون کارو کردم
کوک:عه ببخشید اصلا حواسم نبود نه اشکال ندارهخوب ات جان اگه میشه مارا از این اینه دربیاور تا برادرت نیامده واگر کمکی خواستی روما حساب کن ماهم کمکت میکنیم
ات:ممنون کوک باشه خوب اون طلسم الان کجاست نه نمیخواد میدونم کجاست اون اینه گفته بود کجایه
خوب اول این دوکمه مخفیو میزنیم و الان یه چی در میاد اها ایناهاش طلسمتون تا سه میشمارم بعد میشکنم اوکی 1.......2.......3 شرو....
ته هیون:نه صبر کن (هی بچه ها تهیونگ خودمون نه ته هیون برادر ات)
ات:چی ته هیون تو....تو..... اینجا چکار میکنی
ته هیون:احق چکار میکنی چرا به چیزی که متعلق به منه دست میزنی ها فکر کنم اون کتکایی که خوردی بست نبوده باشه فکر کنم الان وقت اینکه بکشمت
ات:عه واقعا من حاضرم بمیرم ولی اینو بهت نمیدم بعدشم کی گفته این مال توعه و هیوقتم نخواهد بود ته هیون من میدونم این خود واقعیت نیست تو همیشه با من مهربون بودی قبل اینکه مامان وبا...
نذاشت حرفمو ادامه بدم گفت
ته هیون:ات بسههههه فقط خفه شو نمیخوام چیزی بشنوم چنبار بگم که تو باعث شدی اونا بمیرن(گریه و داد)(اقا مشخصه داره گولش میزنه تا بکشتش اونی که برادر ات رو کنترل میکنه)
ات:رفتم سمتش و بقلش کردم و گفتم داداش من واقعا متاسفم من نمی دونستم اون اتفاق میوفته وگرنه نمیگفتم که هرگز بریم من واقعا دلم برای این بقل گرمت و ارامش بخشت تنگ شده بود دلم برای مهربونیات تنگ شده بود دلم برای دعوامون که همیشه به سر هم میکردیم تنگ شده بود ته هیون لطفا بخودت بیا من میدونم این تو نیستی که یدفعه چاقویی رو از جیبش در اورد و زد به پهلوم و پرتم کرد سمت اینه و اون طلسمی که کوک و بقیو نجات میده از دستم گرفت
ته هیون:اههه تلاش خیلی خوبی بود هنوزم مثل قبلتی هنوز عوض نشدی هچیم بکشمت بازم عوض نمی شی ولی من گول تورو نمیخورم وفکر اینکه برادرتو ازاد کنی از سرت بیرون کن اون دیگه تحت فرمان منه ودیگه تورو فراموش کرده دیگه برادری به اسم ته هیون نداری
ات:اهه با خودش چی فکر کرده فکر کرده با چاقویی که بهم زده روم اثر میکنه نه اشباه میکنه با پاهام یه زدم به پاهاش و وطلسمی که دستش بود شکست و افتاد به زمین و اعضا ازاد شدن سریع اومدن پیشم و نگران بودن منم گفتم خوبم ولی درحالی که اصلا خوب نبودم ولی من تسلیم نمیشم و عقب نمیکشم من خودم باید کارشو تمام کنم
جین:ات خوبی ات صدامو میشنوی حالت خوبه
کوک:ات ات چکار کنیم یه حرفی بزن
ات: جین کوک حالم خوبه صداتونو میشنوم ولی من خودم باید کارشو تمام کنم شما نمیتونید
کوک:ات ولی تو حالت خوب نیست زخمی شدی بسپارش به ما ما خودمون میدونیم چکار کنیم
ات:نه کوک گفتم که باید خودم کارشو تمام کنم شما برید بیرون منتظر بمونید الان من میام
جین:ات چی داری میگی حالت خوبه نه ما نمیتونیم تنهات بزاریم تو زخمی شدی حالتم خوب نیست
ات:جین گفتم برید بیرون لطفا کوک لطفا ببرشون بیرون
کوک:باشه ولی مواظب خودت باش سالم برگردی با برادرت
ات:باشه حتما سالم برمیگردم با برادرم و اون عوضی رو هم میکشم
همه رفتن بیرون فقط من و اون موندیم
ات:خوب الان فقط منو تو موندیم نظرت چیه که باهم بجنگیم ببینیم کی شکست میخوره
.... فکر خوبیه ولی تو چطوری میخوای منو شکست بدی اگه منو بکشی برادرتم کشته میشه فکر کنم قطعا به اینجاشم فکر کردی اره
ات:اره چجور مئمئنم من میبرم چون قدرت من از تو بیشتر و تو نمیتونی منو شکست بدی
....ببینیم خانوم کوچولو
ات:......
خوب چطور بود خوشتون اومد حمایت کنین خواهشا
انچه گذشت:
کوک:چی.... تو... منو یادته
انچه خواهید دید:
ات:اره مگه میشه شمارو از یادم بره واقعا از رفتار الانم و دیشبم ازتون عذر میخوام میخواستم بفهمم شما میدونید من تناسخ پیدا کردم ویا بیاد میارمتون دلم برای همتون تنگ شده بود واقعا متاسفم که بخاطر من تو این دردسر افتادین
اعضا:عضو هشتم خودمونی خیلی دلمون برات تنگ شده بود
کوک:نه این چه حرفیه چرا باید تقصیر تو باشه تو که کاری نکردی اون عوضی از ما سواستفاده کرد از قدرتامون از خودمون و اینکه تورم کشت چون میدونست که قدرتت از ما بیشتر و اخر میفهمی و میکشیش برای همین به قلبت شلیک کرد واقعا معذرت میخوایم که اون موقع نتونستیم ازت خوب مراقبت کنیم
ات:خوب باشه باشه بعدشم کی گفته شما از من خوب مراقبت نکردین شما اون موقع خانواده واقعیه من بودید کوک جان لطفا اگه میشه بزار خودم کنترلمو بدست بگیرم تا بلایی سرت نیوردم مثل دیشب واقعا ببخشیدکه اون کارو کردم
کوک:عه ببخشید اصلا حواسم نبود نه اشکال ندارهخوب ات جان اگه میشه مارا از این اینه دربیاور تا برادرت نیامده واگر کمکی خواستی روما حساب کن ماهم کمکت میکنیم
ات:ممنون کوک باشه خوب اون طلسم الان کجاست نه نمیخواد میدونم کجاست اون اینه گفته بود کجایه
خوب اول این دوکمه مخفیو میزنیم و الان یه چی در میاد اها ایناهاش طلسمتون تا سه میشمارم بعد میشکنم اوکی 1.......2.......3 شرو....
ته هیون:نه صبر کن (هی بچه ها تهیونگ خودمون نه ته هیون برادر ات)
ات:چی ته هیون تو....تو..... اینجا چکار میکنی
ته هیون:احق چکار میکنی چرا به چیزی که متعلق به منه دست میزنی ها فکر کنم اون کتکایی که خوردی بست نبوده باشه فکر کنم الان وقت اینکه بکشمت
ات:عه واقعا من حاضرم بمیرم ولی اینو بهت نمیدم بعدشم کی گفته این مال توعه و هیوقتم نخواهد بود ته هیون من میدونم این خود واقعیت نیست تو همیشه با من مهربون بودی قبل اینکه مامان وبا...
نذاشت حرفمو ادامه بدم گفت
ته هیون:ات بسههههه فقط خفه شو نمیخوام چیزی بشنوم چنبار بگم که تو باعث شدی اونا بمیرن(گریه و داد)(اقا مشخصه داره گولش میزنه تا بکشتش اونی که برادر ات رو کنترل میکنه)
ات:رفتم سمتش و بقلش کردم و گفتم داداش من واقعا متاسفم من نمی دونستم اون اتفاق میوفته وگرنه نمیگفتم که هرگز بریم من واقعا دلم برای این بقل گرمت و ارامش بخشت تنگ شده بود دلم برای مهربونیات تنگ شده بود دلم برای دعوامون که همیشه به سر هم میکردیم تنگ شده بود ته هیون لطفا بخودت بیا من میدونم این تو نیستی که یدفعه چاقویی رو از جیبش در اورد و زد به پهلوم و پرتم کرد سمت اینه و اون طلسمی که کوک و بقیو نجات میده از دستم گرفت
ته هیون:اههه تلاش خیلی خوبی بود هنوزم مثل قبلتی هنوز عوض نشدی هچیم بکشمت بازم عوض نمی شی ولی من گول تورو نمیخورم وفکر اینکه برادرتو ازاد کنی از سرت بیرون کن اون دیگه تحت فرمان منه ودیگه تورو فراموش کرده دیگه برادری به اسم ته هیون نداری
ات:اهه با خودش چی فکر کرده فکر کرده با چاقویی که بهم زده روم اثر میکنه نه اشباه میکنه با پاهام یه زدم به پاهاش و وطلسمی که دستش بود شکست و افتاد به زمین و اعضا ازاد شدن سریع اومدن پیشم و نگران بودن منم گفتم خوبم ولی درحالی که اصلا خوب نبودم ولی من تسلیم نمیشم و عقب نمیکشم من خودم باید کارشو تمام کنم
جین:ات خوبی ات صدامو میشنوی حالت خوبه
کوک:ات ات چکار کنیم یه حرفی بزن
ات: جین کوک حالم خوبه صداتونو میشنوم ولی من خودم باید کارشو تمام کنم شما نمیتونید
کوک:ات ولی تو حالت خوب نیست زخمی شدی بسپارش به ما ما خودمون میدونیم چکار کنیم
ات:نه کوک گفتم که باید خودم کارشو تمام کنم شما برید بیرون منتظر بمونید الان من میام
جین:ات چی داری میگی حالت خوبه نه ما نمیتونیم تنهات بزاریم تو زخمی شدی حالتم خوب نیست
ات:جین گفتم برید بیرون لطفا کوک لطفا ببرشون بیرون
کوک:باشه ولی مواظب خودت باش سالم برگردی با برادرت
ات:باشه حتما سالم برمیگردم با برادرم و اون عوضی رو هم میکشم
همه رفتن بیرون فقط من و اون موندیم
ات:خوب الان فقط منو تو موندیم نظرت چیه که باهم بجنگیم ببینیم کی شکست میخوره
.... فکر خوبیه ولی تو چطوری میخوای منو شکست بدی اگه منو بکشی برادرتم کشته میشه فکر کنم قطعا به اینجاشم فکر کردی اره
ات:اره چجور مئمئنم من میبرم چون قدرت من از تو بیشتر و تو نمیتونی منو شکست بدی
....ببینیم خانوم کوچولو
ات:......
خوب چطور بود خوشتون اومد حمایت کنین خواهشا
۹.۲k
۲۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.