·.¸¸.·♩♪♫ تمام چیزے کـہ میخواستیم♫♪♩·.¸¸.·
·.¸¸.·♩♪♫ تمام چیزے کـہ میخواستیم♫♪♩·.¸¸.·
·.¸¸.·♩♪♫Everything we wanted♫♪♩·.¸¸.·
part⁸
دخترک مروارید های رو چهره اش را با دستانش همانند کودکی³ساله پاک کرد و لبخند زد
پسر گفت«بیا اینجا بشین»
دخترک هم در جواب لبخندی زد و گفت«باشه»
چشم های قهوه ای و اشکی،گونه های سرخ شده،نوک بینی سرخ،و موی زیبا و مشکی رنگ دخترک که با رنگ پوستش تضاد زیبایی ایجاد کرده بود،جذاب و زیباترش کرده بود...
دخترک بلند شد و قدم برداشت و بر روی صندلی سفید رنگِ میز ارایشی نشست و گفت«خودم میتونم خشک کنم»
پسر هم گفت«حوله یا سشوار»
دخترک ارام لب زد«سشوار»
پسر،سشوار مشکی رنگ را روشن کرد و شروع به خشک کردن موی قهوه ای و براق دخترک کرد
کمی گذشت و سر دخترک له عقب برگشت و با تن پسر برخورد کرد
پسر سشوار را خاموش کرد و در آینه چهره دخترک را دید که با چشمان بسته دخترک مواجه شد.
سشوار را بر روی میز گذاشت و دخترک را بلند کرد و روی تخت سفید رنگ گذاشت و پتو را بر روی تن ظریفش کشید،چراغ را خاموش کرد و از اتاق بیرون رفت
ساعت⁸شب
«خانم،خانم میشه بلند بشین»
چشمانش را برای یافتن صاحب صدا باز کرد
و گفت«چی شده»
گفت«شما باید همراه ارباب به مهمونی برید!»
دخترک که چشمانش تا اخرین حد ممکن باز شده بود گفت«چی مهمونی»
پسر که در چارچوب در ایستاده بود گفت«اره مهمونی، گائول شی میتونی ترتیبشو بدی؟»
دختر که گائول نام داشت گفت«اره اصن راست کار خودمه به من بسپاریدش»
دخترک گفت«اینجا چه خبره»
پسر گفت«باید با من به یه مهمونی ای بیای همین»
دخترک بلند شد و روبه گائول مُلتَمِسانه لب زد«من الان باید چیکار کنم لطفا کمکم کنید»
دختر بزرگتر گفت«هیچی فقط بشین اینجا و بزار من خشگل تر از اینی که هستی،بکنمت تا همه انگشت به دهن بمونن» دخترک با سر تایید کرد و بر روی صندلی نشست
⁴⁵دقیقه بعد
«خب تموم شد بیا این پیرهن رو بپوش»
دخترک گفت«ولی زیادی باز نیست؟»
دختر بزرگتر گفت«نه عالیه»
دخترک لباس را پوشید
دختر بزرگتر گفت«واو انگار این لباسو برای تو ساختن!»
دخترک از پله ها پایین امد که پسر را دید با خود گفت«واو واقعا خوشتیپه!»
به سمت پسر رفت و گفت«من امادم بریم»
پسر به دخترک نگاهی انداخت و گفت«خوشگل تر شدی»
دخترک با خود گفت«چی یعنی چی خوشگل تر شدم یعنی به نظرش من خوشگل بودم؟!»
⁴⁰بعد
در ماشین باز شد و پسر و دخترک از ان خارج شدند
پسر گفت«...
خب خب شرایطامون:)))
لایک⁵
کامنت⁴
فالور¹زیاد مهم نیس ولی قلب ادمین اکلیلی میشه:))))
·.¸¸.·♩♪♫Everything we wanted♫♪♩·.¸¸.·
part⁸
دخترک مروارید های رو چهره اش را با دستانش همانند کودکی³ساله پاک کرد و لبخند زد
پسر گفت«بیا اینجا بشین»
دخترک هم در جواب لبخندی زد و گفت«باشه»
چشم های قهوه ای و اشکی،گونه های سرخ شده،نوک بینی سرخ،و موی زیبا و مشکی رنگ دخترک که با رنگ پوستش تضاد زیبایی ایجاد کرده بود،جذاب و زیباترش کرده بود...
دخترک بلند شد و قدم برداشت و بر روی صندلی سفید رنگِ میز ارایشی نشست و گفت«خودم میتونم خشک کنم»
پسر هم گفت«حوله یا سشوار»
دخترک ارام لب زد«سشوار»
پسر،سشوار مشکی رنگ را روشن کرد و شروع به خشک کردن موی قهوه ای و براق دخترک کرد
کمی گذشت و سر دخترک له عقب برگشت و با تن پسر برخورد کرد
پسر سشوار را خاموش کرد و در آینه چهره دخترک را دید که با چشمان بسته دخترک مواجه شد.
سشوار را بر روی میز گذاشت و دخترک را بلند کرد و روی تخت سفید رنگ گذاشت و پتو را بر روی تن ظریفش کشید،چراغ را خاموش کرد و از اتاق بیرون رفت
ساعت⁸شب
«خانم،خانم میشه بلند بشین»
چشمانش را برای یافتن صاحب صدا باز کرد
و گفت«چی شده»
گفت«شما باید همراه ارباب به مهمونی برید!»
دخترک که چشمانش تا اخرین حد ممکن باز شده بود گفت«چی مهمونی»
پسر که در چارچوب در ایستاده بود گفت«اره مهمونی، گائول شی میتونی ترتیبشو بدی؟»
دختر که گائول نام داشت گفت«اره اصن راست کار خودمه به من بسپاریدش»
دخترک گفت«اینجا چه خبره»
پسر گفت«باید با من به یه مهمونی ای بیای همین»
دخترک بلند شد و روبه گائول مُلتَمِسانه لب زد«من الان باید چیکار کنم لطفا کمکم کنید»
دختر بزرگتر گفت«هیچی فقط بشین اینجا و بزار من خشگل تر از اینی که هستی،بکنمت تا همه انگشت به دهن بمونن» دخترک با سر تایید کرد و بر روی صندلی نشست
⁴⁵دقیقه بعد
«خب تموم شد بیا این پیرهن رو بپوش»
دخترک گفت«ولی زیادی باز نیست؟»
دختر بزرگتر گفت«نه عالیه»
دخترک لباس را پوشید
دختر بزرگتر گفت«واو انگار این لباسو برای تو ساختن!»
دخترک از پله ها پایین امد که پسر را دید با خود گفت«واو واقعا خوشتیپه!»
به سمت پسر رفت و گفت«من امادم بریم»
پسر به دخترک نگاهی انداخت و گفت«خوشگل تر شدی»
دخترک با خود گفت«چی یعنی چی خوشگل تر شدم یعنی به نظرش من خوشگل بودم؟!»
⁴⁰بعد
در ماشین باز شد و پسر و دخترک از ان خارج شدند
پسر گفت«...
خب خب شرایطامون:)))
لایک⁵
کامنت⁴
فالور¹زیاد مهم نیس ولی قلب ادمین اکلیلی میشه:))))
۶.۵k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.