رمان زندگی رویایی❤️
رمان زندگی رویایی❤️
#پارت_۱
وارد شورا شدم.چون داییم اهل شورا بود مامانم گفته بود که منم باید مثل داییم باشم.آخه من ۱۲ ساله و چه به این کارا؟
تو این فکرا بودم که با صدای داییم به خودم اومدم.
_ارسلان؟
+بله دایی؟
_اینجا شوراس دست از این فکرای بیهوده بردار هرموقع حواسم پرت میشه میری تو فکر اینجوری نمیتونی اهل شورا باشی
زیر لب گفتم بهتر که داییم گفت
_چیزی گفتی؟
+نه دایی
_ایشالا که فهمیده باشی
+فهمیدم
_خوبه
+با اجازتون من مدرسه ام دیر میشه باید برم
و سریع اونجا رو ترک کردم و به سمت مدرسه رفتم
تو مدرسه درسم خوب بود اما باز معلم الکی الکی نمره میداد هرکس دیگه ای بود دیگه درس نمیخوند اما من ادامه درسم رو خوندم.با صدای اون دختر به خودم اومدم......
#پارت_۱
وارد شورا شدم.چون داییم اهل شورا بود مامانم گفته بود که منم باید مثل داییم باشم.آخه من ۱۲ ساله و چه به این کارا؟
تو این فکرا بودم که با صدای داییم به خودم اومدم.
_ارسلان؟
+بله دایی؟
_اینجا شوراس دست از این فکرای بیهوده بردار هرموقع حواسم پرت میشه میری تو فکر اینجوری نمیتونی اهل شورا باشی
زیر لب گفتم بهتر که داییم گفت
_چیزی گفتی؟
+نه دایی
_ایشالا که فهمیده باشی
+فهمیدم
_خوبه
+با اجازتون من مدرسه ام دیر میشه باید برم
و سریع اونجا رو ترک کردم و به سمت مدرسه رفتم
تو مدرسه درسم خوب بود اما باز معلم الکی الکی نمره میداد هرکس دیگه ای بود دیگه درس نمیخوند اما من ادامه درسم رو خوندم.با صدای اون دختر به خودم اومدم......
۲.۰k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.