کپشن👇
کپشن👇
صبح بود داشتم میرفتم سر حجره اقام
یه بارگی یه دختر با چادر زری و با دامن گل گلی
در حالی که داشت در حیاطو می بست
نگاشو سر تا سر کوچه چرخوندتا که
نگاش افتاد بهم
تا که دید دارم نگاش میکنم لپاش رنگ هلو گرفت
بدو بدو رفت تو کوچه پس کوچه ها
اون رفته بود ولی هنوز داشتم
به مسیر رفتنش نگاه میکردم اصلا این دختر همه چیزش خاص بود مثلا چشاش ،موهاش،خجالتش...
و من بعد از چند ساعت یادم اومد
باید عاشقش میشدم
و اون رو قاب میکردم به دیواره دلم
اما دیگه دیر شده بود اون رفته بود
بعضی چیزا خیلی زود دیر میشنو به پایان میرسه ....
#زهرا_یگانه
کپی با ذکر نام نویسنده مانعی ندارد #سو_استفاده_گر_نباشیم
صبح بود داشتم میرفتم سر حجره اقام
یه بارگی یه دختر با چادر زری و با دامن گل گلی
در حالی که داشت در حیاطو می بست
نگاشو سر تا سر کوچه چرخوندتا که
نگاش افتاد بهم
تا که دید دارم نگاش میکنم لپاش رنگ هلو گرفت
بدو بدو رفت تو کوچه پس کوچه ها
اون رفته بود ولی هنوز داشتم
به مسیر رفتنش نگاه میکردم اصلا این دختر همه چیزش خاص بود مثلا چشاش ،موهاش،خجالتش...
و من بعد از چند ساعت یادم اومد
باید عاشقش میشدم
و اون رو قاب میکردم به دیواره دلم
اما دیگه دیر شده بود اون رفته بود
بعضی چیزا خیلی زود دیر میشنو به پایان میرسه ....
#زهرا_یگانه
کپی با ذکر نام نویسنده مانعی ندارد #سو_استفاده_گر_نباشیم
۷.۷k
۱۶ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.