عشقی که بهم دادی
"part 23"
جونگکوک اومد تو با صورت نگران اومد تو
=ا.ت...باید حرف بزنیم
+جونگکوکی چیشده؟
=بیا بریم برات توضیح میدم
*از زبان تهیونگ
وقتی از شرکت زدم بیرون تمام مدت توی خونه از پنجره به بیرون زل زده بودم
از جام بلند شدم و ماگ قهوه رو گرفتم دست و توی باغ قدم میزدم
چرا زود تر نفهمیدم؟
من ا.ت رو قضاوت کردم
من اشتباه کردم...درموردش بد فکر کردم
اما اون پسر منه...اما باید مطمئن شم
*از زبان جونگکوک
=جیهون تو کما ست
+چ.چی؟
اینو گفت و افتاد تو بغلم
=ا.ت...ا.ت!
نگرانش شدم
براید بغلش کردم و بردمش تو اورژانس
بهش سرم وصل کردم و بالای سرش وایستادم تا به هوش بیاد
پرده های کنار تختش رو کشیدم و نشستم رو صندلی کنارش
و توی ذهنم باهاش حرف میزدم
ا.ت...!
فقط اینجوری میتونم از نگاه کردنت سیر شم
اونم وقتایی که خوابی یا مثل الان بیهوش
کاش احساس قلبمو درک میکردی
کاش میفهمیدی چقدر عاشقتم
کاش احساسم به تو یه طرفه نبود
کاش...کاش دوستم داشتی
من دوست دارم عشقمو با تو تقسیم کنم!
*از زبان تهیونگ
توی دفترم بودم و هنوز داشتم با خودم کلنجار میرفتم
!قربان...مشکلی پیش اومده؟
_نه....این وو؟
!بله رئیس
_یه چیزی بهت میگم اما نباید به خواهرم یا کس دیگه ای بگی و خودتم سوال نکن به وکیل هم چیزی نباید بگی درباره این موضوع
! چشم ولی چیشده؟
_ باید مخفیانه یه وکیل جدید بگیری تا کارای حضانت بچه مو بکنه...باید پسش بگیرم
! حضانت؟...بچه؟...قربان مگه شما بچه دارین؟
_دیدی گفتم؟...دوباره شروع کردی به فضولی...این وو اگه از این موضوع به هایون(خواهرش) چیزی بگی سرتو گوش تا گوش میبرم
! رئیس خیالتون راحت
_ببینم چیکار میکنی
به قول بقیه کسایی که فیک مینویسن
خمارییییییی
البته فک نکنم خیلی تو خماری باشین
خوشم نمیاد تو جاهای حساس کات ش کنم
البته شاید کرم ریختم😂💔
جونگکوک اومد تو با صورت نگران اومد تو
=ا.ت...باید حرف بزنیم
+جونگکوکی چیشده؟
=بیا بریم برات توضیح میدم
*از زبان تهیونگ
وقتی از شرکت زدم بیرون تمام مدت توی خونه از پنجره به بیرون زل زده بودم
از جام بلند شدم و ماگ قهوه رو گرفتم دست و توی باغ قدم میزدم
چرا زود تر نفهمیدم؟
من ا.ت رو قضاوت کردم
من اشتباه کردم...درموردش بد فکر کردم
اما اون پسر منه...اما باید مطمئن شم
*از زبان جونگکوک
=جیهون تو کما ست
+چ.چی؟
اینو گفت و افتاد تو بغلم
=ا.ت...ا.ت!
نگرانش شدم
براید بغلش کردم و بردمش تو اورژانس
بهش سرم وصل کردم و بالای سرش وایستادم تا به هوش بیاد
پرده های کنار تختش رو کشیدم و نشستم رو صندلی کنارش
و توی ذهنم باهاش حرف میزدم
ا.ت...!
فقط اینجوری میتونم از نگاه کردنت سیر شم
اونم وقتایی که خوابی یا مثل الان بیهوش
کاش احساس قلبمو درک میکردی
کاش میفهمیدی چقدر عاشقتم
کاش احساسم به تو یه طرفه نبود
کاش...کاش دوستم داشتی
من دوست دارم عشقمو با تو تقسیم کنم!
*از زبان تهیونگ
توی دفترم بودم و هنوز داشتم با خودم کلنجار میرفتم
!قربان...مشکلی پیش اومده؟
_نه....این وو؟
!بله رئیس
_یه چیزی بهت میگم اما نباید به خواهرم یا کس دیگه ای بگی و خودتم سوال نکن به وکیل هم چیزی نباید بگی درباره این موضوع
! چشم ولی چیشده؟
_ باید مخفیانه یه وکیل جدید بگیری تا کارای حضانت بچه مو بکنه...باید پسش بگیرم
! حضانت؟...بچه؟...قربان مگه شما بچه دارین؟
_دیدی گفتم؟...دوباره شروع کردی به فضولی...این وو اگه از این موضوع به هایون(خواهرش) چیزی بگی سرتو گوش تا گوش میبرم
! رئیس خیالتون راحت
_ببینم چیکار میکنی
به قول بقیه کسایی که فیک مینویسن
خمارییییییی
البته فک نکنم خیلی تو خماری باشین
خوشم نمیاد تو جاهای حساس کات ش کنم
البته شاید کرم ریختم😂💔
۴.۷k
۲۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.