اسلاید2 لباس سوزومه برا خاک سپاری
اسلاید2 لباس سوزومه برا خاک سپاری
اسلاید3 کیک جنیور
اسلاید4 لباس سوزومه برای تولد
ویو سوزومه
گریه نمیکردم چون مامان بزرگ گفت کنارمه میترسم اگه گریه کنم اون ناراحت بشه یه لباس مشکی پوشیده بودم داشتم به کسایی که مامان بزرگ رو خاک میکنن نگاه میکردم نمیتونستم باور کنم که مامان بزرگ دیگه تو اون خونه نیست که وقتی اومدم بپرم بغلش جنیور کنارم وایستاده بود دستش رو رو شونم گذاشت
جنیور: سوزومه ماباید برگردم آمریکا اگه بر نگردیم نمیتونیم تا یه ماه دیه بلیط بگیریم
سوزومه: باشه یکم دیگه وایسا
چنیور: باشه من میرم خونه مامان بزرگ و چمدون هارو میارم از همینجا میریم آمریکا
سوزومه: اوم
ویو جنیور
وقتی برگشتیم آمریکا مستقیم رفتیم سمت خونه سوزومه رفت اتاقش به ری زنگ زدم
ری: الو سلام
جنیور: سلام
ری: کی برگشتید
جنیور: نیم ساعت پیش تقریبا ساعت 4....... راستش وقتت خالیه
ری: اره چطور
جنیور: بیا پارک محلمون کارت دارم
ری: اوکی
ویو سوزومه
یکم حالم خراب بود ولی میخواستم زود خودمو جمع کنم چون میدونم مامامان بزرگ پیشمه و اگه ایپجوری پکر باشم ناراحت میشه یه چورت میزنم بعد سرحال میرم پایین جوری که جنیور کف کنه
صدای گوشم اومد دیدم لیلی
لیلی: سلام
سوزومه: سلام خوبی
لیلی: خوبیتت....... چیا تدارک دیدی برای داداش جذابت
سوزومه: وات چی چیو تدارک دیدن...مگه خبریه
لیلی: الو از زمین به سوزی...... بیا پایین مگه خبر نداری امروز تولد جنیور
سوزومه: وات خبر نداشتم الان چیکار کنم
لیلی: ری گفته با جنیور تو پارک من و امیلی لوازم کیک رو میاریم تو هم خونرو اماده کن بعد که اومدیم بقیه کارارو انجام میدیم
سوزومه: اوکی..... قطع میکنم
سری از روی تخت بلند رفتم پایین و خونرو جمو جور کردم رفتم اشپز خونه وسایل مورد نیاز با کمی تنقلات برداشتم میز رو چیدم دوتا شمع سفید دو طرف میز گذاشتم صدا ایفن اومد دیدم دختراست ایفن رو زدم و اومدن داخل کیک رو گذاشتیم وسط میز و با چیزایی که اورده بودن خونرو تزئین کردیم رفتم لباسم رو عوض کردمو اومدم پایین بعد چند مین صدا ایفن اومد دیدم جنبور سری چرا قارو خاموش کردم بعد
اسلاید3 کیک جنیور
اسلاید4 لباس سوزومه برای تولد
ویو سوزومه
گریه نمیکردم چون مامان بزرگ گفت کنارمه میترسم اگه گریه کنم اون ناراحت بشه یه لباس مشکی پوشیده بودم داشتم به کسایی که مامان بزرگ رو خاک میکنن نگاه میکردم نمیتونستم باور کنم که مامان بزرگ دیگه تو اون خونه نیست که وقتی اومدم بپرم بغلش جنیور کنارم وایستاده بود دستش رو رو شونم گذاشت
جنیور: سوزومه ماباید برگردم آمریکا اگه بر نگردیم نمیتونیم تا یه ماه دیه بلیط بگیریم
سوزومه: باشه یکم دیگه وایسا
چنیور: باشه من میرم خونه مامان بزرگ و چمدون هارو میارم از همینجا میریم آمریکا
سوزومه: اوم
ویو جنیور
وقتی برگشتیم آمریکا مستقیم رفتیم سمت خونه سوزومه رفت اتاقش به ری زنگ زدم
ری: الو سلام
جنیور: سلام
ری: کی برگشتید
جنیور: نیم ساعت پیش تقریبا ساعت 4....... راستش وقتت خالیه
ری: اره چطور
جنیور: بیا پارک محلمون کارت دارم
ری: اوکی
ویو سوزومه
یکم حالم خراب بود ولی میخواستم زود خودمو جمع کنم چون میدونم مامامان بزرگ پیشمه و اگه ایپجوری پکر باشم ناراحت میشه یه چورت میزنم بعد سرحال میرم پایین جوری که جنیور کف کنه
صدای گوشم اومد دیدم لیلی
لیلی: سلام
سوزومه: سلام خوبی
لیلی: خوبیتت....... چیا تدارک دیدی برای داداش جذابت
سوزومه: وات چی چیو تدارک دیدن...مگه خبریه
لیلی: الو از زمین به سوزی...... بیا پایین مگه خبر نداری امروز تولد جنیور
سوزومه: وات خبر نداشتم الان چیکار کنم
لیلی: ری گفته با جنیور تو پارک من و امیلی لوازم کیک رو میاریم تو هم خونرو اماده کن بعد که اومدیم بقیه کارارو انجام میدیم
سوزومه: اوکی..... قطع میکنم
سری از روی تخت بلند رفتم پایین و خونرو جمو جور کردم رفتم اشپز خونه وسایل مورد نیاز با کمی تنقلات برداشتم میز رو چیدم دوتا شمع سفید دو طرف میز گذاشتم صدا ایفن اومد دیدم دختراست ایفن رو زدم و اومدن داخل کیک رو گذاشتیم وسط میز و با چیزایی که اورده بودن خونرو تزئین کردیم رفتم لباسم رو عوض کردمو اومدم پایین بعد چند مین صدا ایفن اومد دیدم جنبور سری چرا قارو خاموش کردم بعد
۳۴۹
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.