خاطره گاهی خودش را می چسباند به یک استکان چای؛
خاطره گاهی خودش را میچسباند به یک استکان چای؛
گاهی به یک پیراهن؛
گاهی به یک کتابچه صد برگ.
خاطره گاهی آویزان میشود به یک شهر، به یک رستوران، به دو تا صندلی ردیف آخر یک اتوبوس.
خاطره گاهی مینشیند کنارت لب یک دریا، روی نیمکت یک پارک، داخل یک سالن سینما.
خاطره گاهی پنهان میشود پشت رایحه یک گل، پشت بوی یک عطر قدیمی، پشت دود یک سیگار.
خاطره گاهی طعم آلبالو میدهد؛
گاهی مزه اشک، گاهی مثل قهوه تلخ است؛ گاهی مثل باقلوا شیرین.
خاطره گاهی از بلیط جا مانده در کت زمستانی سر در میآورد؛ گاهی از نوشته اول یک کتاب، گاهی از چمدانی که ماههاست باز نشده.
خاطره، گذشتهای است که آینده را تنها نمیگذارد
گاهی به یک پیراهن؛
گاهی به یک کتابچه صد برگ.
خاطره گاهی آویزان میشود به یک شهر، به یک رستوران، به دو تا صندلی ردیف آخر یک اتوبوس.
خاطره گاهی مینشیند کنارت لب یک دریا، روی نیمکت یک پارک، داخل یک سالن سینما.
خاطره گاهی پنهان میشود پشت رایحه یک گل، پشت بوی یک عطر قدیمی، پشت دود یک سیگار.
خاطره گاهی طعم آلبالو میدهد؛
گاهی مزه اشک، گاهی مثل قهوه تلخ است؛ گاهی مثل باقلوا شیرین.
خاطره گاهی از بلیط جا مانده در کت زمستانی سر در میآورد؛ گاهی از نوشته اول یک کتاب، گاهی از چمدانی که ماههاست باز نشده.
خاطره، گذشتهای است که آینده را تنها نمیگذارد
۲.۲k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.