p36ایدل شکسته
(یونگی)
-چرا نمیفهمین لعنتیا ...اون ب خاطر من تیر خورد
غم از دست دادن ادمی ک دوسش داری خیلی سخته (ماجرای هانا واقعیه و من واقعا دوستی داشتم ک خیلی دوسش داشتم و باهاش صمیمی بودم ولی قبل عید پارسال تصادف کرد و مرد ...)
دوباره روی زانو افتادم و خم شدم
-اون ب خاطر من تیر خورد...
دستمو روی زمین مشت کردم
-ب خاطر من تیر خورد
(جین)
اینکه میدیدم یونگی اینجوری داره براش ضجه میزنه واقعا قلبمو شکوند همه ی اعضای دریم ملودی گرریه میکردن ولی یونگی ب معنای واقعی کلمه داشت خودشو نابود میکرد ...هیچوقت ندیدم اینطوری گریه کنه ...هیچوقت ندیدم اینقد جلوی بقیه ضعف نشون بده ...ولی ....انگار جدیدا خیلی بهش علاقه مند شده بود .... تموم اعضای بی تی ااس هم با گریه های یونگی گریه میکردن
اشکامو پاک کردم و دستمو رو شونه های هیونبین ک از گریه میلرزید گذاشتم
هونبین; باورم نمیشه ...اونم مثل هانا میخواد ترکمون کنه
جین;کی؟
هیونبین; هانا ...دوست صمیمی ا/ت بود و قرار بود ...هق...عضو هشتم گروهمون شه ...ولی فقط چند روز قبل دبیو تصادف کرد و مرد
گریه ی یونگی شدید تر شد
سرمو انداختم پایین
هییونبین سریع برگشت سمتم و شونه هامو گرفت
هیونبین; اون قبلا بین دوتا دنیا قرار گرفته بود ...خودش اینو میگفت ...ولی برگشت ...پس ممکنه اینبار هم برگرده ؟
سرمو پایین انداختم ...هیونبین محکم شونه هامو تکون داد
هیونبین;بگو ک برمیگرده لطفا فقط بگو ک برمیگرده ....
سرمو با چشمای اشکیم بلند کردم و و با صدای ارومی گفتمم ;معلومه ک برمیگرده ...اون قوی تر از این حرفاس
یونگی همچنان گریه میکرد و هیونبین سرشو اروم انداخت پایین و دستشو از روی شونه هام برداشت
همون لحظه پلیسی اومد >
>متاسفم ک با این حالتون مزاحم میشم ولی سوالاتی هست ک باید جواب بدین
یهویی یونگی عصبانی بلند شد
-همش تقصیر شماس ....ما نیم ساعت پیش بهتون زنگ زده بودیم و شما الان میرسین و تازه یادتون افتاده ک باید از ما سوال بپرسین؟
با هر حرفی ک میزد صداش بلندتر میشد و ب سمت پلیس میرفت نامجون و کوک جلوشو گرفتن
-لنتی ها ...اگ فقط یکم زودتر میومدین و جلوی اون جی وای پیه احمقو میگرفتین اون تیر نمیخوردد ...میفهمییی...الان جای سوالای احمقانت یکی داره اون بیرون جون میده ...میفهمیی؟میفهمی ک اون داره میمیره و تو اینجا ب فکر کسایی هستی ک بهش شلیک کردن ...میفهمی اون داره میمیره ؟حال منو میفهمییییی لنتی ؟
نامجون یونگی رو دست کوک و ته سپرد و همراه با جی هوپ رفت تا ماجرا رو برای پلیس توضیح بده
یونگی دوباره افتاد و گریه کرد و تهیونگ کنارش نشست و اروم میزد روی کمرش
همونطور ک پلیس میرفت یونگی اروم سرش رو بالا اورد و خطاب ب پلیس با صدای بلند گفت
-اگه بلایی سرش بیاد همتون رو همینجا چال میکنم
منکه پرام ریختهههههه....شما چیییی
ببینینچقد دوستون دارم ساعت 1 ظهر از خوابم زدم بلند شدم براتون فیک نوشتم
-چرا نمیفهمین لعنتیا ...اون ب خاطر من تیر خورد
غم از دست دادن ادمی ک دوسش داری خیلی سخته (ماجرای هانا واقعیه و من واقعا دوستی داشتم ک خیلی دوسش داشتم و باهاش صمیمی بودم ولی قبل عید پارسال تصادف کرد و مرد ...)
دوباره روی زانو افتادم و خم شدم
-اون ب خاطر من تیر خورد...
دستمو روی زمین مشت کردم
-ب خاطر من تیر خورد
(جین)
اینکه میدیدم یونگی اینجوری داره براش ضجه میزنه واقعا قلبمو شکوند همه ی اعضای دریم ملودی گرریه میکردن ولی یونگی ب معنای واقعی کلمه داشت خودشو نابود میکرد ...هیچوقت ندیدم اینطوری گریه کنه ...هیچوقت ندیدم اینقد جلوی بقیه ضعف نشون بده ...ولی ....انگار جدیدا خیلی بهش علاقه مند شده بود .... تموم اعضای بی تی ااس هم با گریه های یونگی گریه میکردن
اشکامو پاک کردم و دستمو رو شونه های هیونبین ک از گریه میلرزید گذاشتم
هونبین; باورم نمیشه ...اونم مثل هانا میخواد ترکمون کنه
جین;کی؟
هیونبین; هانا ...دوست صمیمی ا/ت بود و قرار بود ...هق...عضو هشتم گروهمون شه ...ولی فقط چند روز قبل دبیو تصادف کرد و مرد
گریه ی یونگی شدید تر شد
سرمو انداختم پایین
هییونبین سریع برگشت سمتم و شونه هامو گرفت
هیونبین; اون قبلا بین دوتا دنیا قرار گرفته بود ...خودش اینو میگفت ...ولی برگشت ...پس ممکنه اینبار هم برگرده ؟
سرمو پایین انداختم ...هیونبین محکم شونه هامو تکون داد
هیونبین;بگو ک برمیگرده لطفا فقط بگو ک برمیگرده ....
سرمو با چشمای اشکیم بلند کردم و و با صدای ارومی گفتمم ;معلومه ک برمیگرده ...اون قوی تر از این حرفاس
یونگی همچنان گریه میکرد و هیونبین سرشو اروم انداخت پایین و دستشو از روی شونه هام برداشت
همون لحظه پلیسی اومد >
>متاسفم ک با این حالتون مزاحم میشم ولی سوالاتی هست ک باید جواب بدین
یهویی یونگی عصبانی بلند شد
-همش تقصیر شماس ....ما نیم ساعت پیش بهتون زنگ زده بودیم و شما الان میرسین و تازه یادتون افتاده ک باید از ما سوال بپرسین؟
با هر حرفی ک میزد صداش بلندتر میشد و ب سمت پلیس میرفت نامجون و کوک جلوشو گرفتن
-لنتی ها ...اگ فقط یکم زودتر میومدین و جلوی اون جی وای پیه احمقو میگرفتین اون تیر نمیخوردد ...میفهمییی...الان جای سوالای احمقانت یکی داره اون بیرون جون میده ...میفهمیی؟میفهمی ک اون داره میمیره و تو اینجا ب فکر کسایی هستی ک بهش شلیک کردن ...میفهمی اون داره میمیره ؟حال منو میفهمییییی لنتی ؟
نامجون یونگی رو دست کوک و ته سپرد و همراه با جی هوپ رفت تا ماجرا رو برای پلیس توضیح بده
یونگی دوباره افتاد و گریه کرد و تهیونگ کنارش نشست و اروم میزد روی کمرش
همونطور ک پلیس میرفت یونگی اروم سرش رو بالا اورد و خطاب ب پلیس با صدای بلند گفت
-اگه بلایی سرش بیاد همتون رو همینجا چال میکنم
منکه پرام ریختهههههه....شما چیییی
ببینینچقد دوستون دارم ساعت 1 ظهر از خوابم زدم بلند شدم براتون فیک نوشتم
۱۱.۲k
۰۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.