ازدواج اجباری
𝙵𝚘𝚛𝚌𝚎𝚍 𝚖𝚊𝚛𝚛𝚒𝚊𝚐𝚎
(𝙿𝚊𝚛𝚝 10)
( یونگی رفت اتاق ات کنار تختش نشست و موهاش نوازش کرد و تکونش میداد)
یونگی: آبجی جونم... خوشگلم بیدار شو
ات: ( کمی وول خورد و خمیازه کشید و چشماشو باز کرد) داداشی.... ساعت چنده؟
یونگی: ساعت 9 هستش
ات: من کی خوابم برد؟
یونگی: تقریبا اخرای فیلم.... بلند شو بیا ببین برات چی درست کردم.... ناهار هم که نخوردی
ات: خیلی گشنمه
یونگی: پس پاشو بدو بیا سر میز
ات: باشه تو برو الان میام
یونگی: باشه
( یونگی رفت و ات بلند شد رفت دستشویی دست و صورتش شست و رفت اتاقش موهاشو شونه کرد و از پله ها داشت میومد پایین)
ات: اوممم به به ببین داداشی ما چه کرده
یونگی: ( خنده)
( ات و یونگی نشستن سر میز و شروع به خوردن کردن)
یونگی: چطور شده؟
ات: ( لپای پر) عالییی خیلی خوشمزه شده پرفکت
یونگی: ( به کیوت غذا خوردنش خنده ی لثه ای کرد) کیوت ( اروم)
...
ویو ادمین گلتون😂
بعد از خوردن غذا دیگه نشستن یکم هم حرف زدن و با موبایل ور رفتن و پدر مادرشون هم اومدن خونه دیگه چون میخواستن صبح بیدار شن رفتن گرفتن خوابیدن
....
( پرش زمانی فردا ساعت 10)
ات ویو
داشتم به موبایلم ور میرفتم که یه نگاه به ساعت انداختم ساعت 10 بود.... سریع بلند شدم و رفتم تو اتاقی که جلسه بود.... به همه سلام کردم و رفتم نشستم سر میز جلسه
...
پدر کوک: ات خوبی دخترم ( لبخند)
ات: ( با لبخند) خیلی ممنون عمو جان
پدر کوک: خب دیگه بهتره جلسه رو شروع کنیم
( همه نگاهشون سمت پدر کوک بود)
پدر کوک: امروز سر یک موضوع مهمی خانوادگی جمع شدیم اینجا که موضوع مربوط میشه به ات دختر برادرم و جونگ کوک پسرم
( ات و کوک حالت سوالی بهش نگاه میکردن)
پدر کوک: من و برادرم یک تصمیمی گرفتیم... که البته این تصمیم به نفع خانواده امون و سود شرکتمون هستش که همکار های بهتری میشین و میتونید موفق تر کنید شرکتمون رو
جونگ کوک: منظورتون چیه پدر؟
پدر کوک: لطفا سکوت ( خطاب به کوک)
جونگ کوک: ....
پدر کوک: ما تصمیم گرفتیم که ات و جونگ کوک باهم ازدواج کنن
( ات و کوک تعجب زیادی کردن و ات با تعجب به پدرش و عموش نگاه میکرد و یونگی هم تعجب کرده بود و دست ات رو گرفت)
ات: منظورتون چیه؟! من و جونگ کوک عاشق همدیگه نیستیم که بخوایم اینکارو کنیم!!
پدر کوک: مهم نیست عاشق هم باشین یا نه به هر حال باید این کار انجام بشه
ات: یعنی چی.... مارو دارید بزور کاری میکنید که ما ازدواج اجباری کنیم!! ( نگاه به پدرش کرد) پدر این دیگه چه تصمیمه که بدون اینکه با من هماهنگ کنید و راجبش حرف بزنید به جای من تصمیم گرفتید؟!
پدر ات: ات بشین
ادامه اش تو کامنتا
(𝙿𝚊𝚛𝚝 10)
( یونگی رفت اتاق ات کنار تختش نشست و موهاش نوازش کرد و تکونش میداد)
یونگی: آبجی جونم... خوشگلم بیدار شو
ات: ( کمی وول خورد و خمیازه کشید و چشماشو باز کرد) داداشی.... ساعت چنده؟
یونگی: ساعت 9 هستش
ات: من کی خوابم برد؟
یونگی: تقریبا اخرای فیلم.... بلند شو بیا ببین برات چی درست کردم.... ناهار هم که نخوردی
ات: خیلی گشنمه
یونگی: پس پاشو بدو بیا سر میز
ات: باشه تو برو الان میام
یونگی: باشه
( یونگی رفت و ات بلند شد رفت دستشویی دست و صورتش شست و رفت اتاقش موهاشو شونه کرد و از پله ها داشت میومد پایین)
ات: اوممم به به ببین داداشی ما چه کرده
یونگی: ( خنده)
( ات و یونگی نشستن سر میز و شروع به خوردن کردن)
یونگی: چطور شده؟
ات: ( لپای پر) عالییی خیلی خوشمزه شده پرفکت
یونگی: ( به کیوت غذا خوردنش خنده ی لثه ای کرد) کیوت ( اروم)
...
ویو ادمین گلتون😂
بعد از خوردن غذا دیگه نشستن یکم هم حرف زدن و با موبایل ور رفتن و پدر مادرشون هم اومدن خونه دیگه چون میخواستن صبح بیدار شن رفتن گرفتن خوابیدن
....
( پرش زمانی فردا ساعت 10)
ات ویو
داشتم به موبایلم ور میرفتم که یه نگاه به ساعت انداختم ساعت 10 بود.... سریع بلند شدم و رفتم تو اتاقی که جلسه بود.... به همه سلام کردم و رفتم نشستم سر میز جلسه
...
پدر کوک: ات خوبی دخترم ( لبخند)
ات: ( با لبخند) خیلی ممنون عمو جان
پدر کوک: خب دیگه بهتره جلسه رو شروع کنیم
( همه نگاهشون سمت پدر کوک بود)
پدر کوک: امروز سر یک موضوع مهمی خانوادگی جمع شدیم اینجا که موضوع مربوط میشه به ات دختر برادرم و جونگ کوک پسرم
( ات و کوک حالت سوالی بهش نگاه میکردن)
پدر کوک: من و برادرم یک تصمیمی گرفتیم... که البته این تصمیم به نفع خانواده امون و سود شرکتمون هستش که همکار های بهتری میشین و میتونید موفق تر کنید شرکتمون رو
جونگ کوک: منظورتون چیه پدر؟
پدر کوک: لطفا سکوت ( خطاب به کوک)
جونگ کوک: ....
پدر کوک: ما تصمیم گرفتیم که ات و جونگ کوک باهم ازدواج کنن
( ات و کوک تعجب زیادی کردن و ات با تعجب به پدرش و عموش نگاه میکرد و یونگی هم تعجب کرده بود و دست ات رو گرفت)
ات: منظورتون چیه؟! من و جونگ کوک عاشق همدیگه نیستیم که بخوایم اینکارو کنیم!!
پدر کوک: مهم نیست عاشق هم باشین یا نه به هر حال باید این کار انجام بشه
ات: یعنی چی.... مارو دارید بزور کاری میکنید که ما ازدواج اجباری کنیم!! ( نگاه به پدرش کرد) پدر این دیگه چه تصمیمه که بدون اینکه با من هماهنگ کنید و راجبش حرف بزنید به جای من تصمیم گرفتید؟!
پدر ات: ات بشین
ادامه اش تو کامنتا
۱۱.۱k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.