روانی پارت ۱
ساعت ۴:۴۴دقیقه ی بامداد:
پرستار. بدویییننن بدوییننن الان همه بیدار میشن باززز
سر پرستار. باز چه مرگتونههه
پرستار. خانم سوجین باز داد و هواراشو شروع کرده میگه من بابامومیخوام
سر پرستار. اون آرامبخش کوفتی و بده به من ببینم
سوجین. جیغغغغغغغغ ولم کنینننننن من روانی نیستمممممم شماها من و روانی کردیننن(گریه)
سر پرستار. دخترم عزیزم اروم باش اروم (لبخند)
سوجین. نمیخوامممم منو ول کنیننننن من داداشمو میخواممم(عربده و گریه)
همینطور که سوجین تقلا به رفتن میکرد سر پرستار اروم آمپولی که حاوی آرامبخش بود رو بهش تزریق کرد
بعد از دو دقیقه که سوجین اروم شد اون رو روی تخت گذاشت
سر پرستار. دخترکم بهت قول میدم قول میدم باباتو رو به زودی ببینی باشه؟
سوجین. ق....قول...میدی؟و...واقعا...م..میتونم ب.. ببینمش؟(اروم و بی حال)
سر پرستار. اره میتونی قول میدم حالا هم بخواب تا سریع فردا بشه و بتونی باباتو ببینی(لبخند و بغض)
سوجین هم لبخند بی حالی به سر پرستار تحویل داد و چشماش رو بست و سریع به خواب فرو رفت
هرکی دیگه هم بود با اون همه حجم از اون آرامبخش های کوفتی به این زودی به خواب میرفت
پرستار. چرا بهش همچون قولی و دادی؟باباشو ببینه؟چجوری میخوای یه مرده رو بیاری که ببینتش؟
سرپرستار. مارگارت میدونم میدونم نمیشه ولی.....نمیتونستم اینطوری به حال خودش بزارم حداقل یه شب و بتونه راحت بخوابه با فکر باباش داره نابود میشه اون هنوز جوونه
مارگارت.جولیا ولی اگر فردا قهر کنه چی؟اگر باز اون حال بشه چی؟اگر باز بخواد خودکشی کنه چی؟
جولیا.چجورژ خودکشی کنه هان؟
مارگارت. سری قبل شیشه های اتاقو شکونده بود
جولیا. راست میگی فردا اگر باز باباشو نبینه میزنه به سرش باز........اوم دشتاشو ببند
مارگارت. مطمئنی؟
جولیا. این تنها راهمونه ،درضمن من تلاش میکنم ببینم داداششو میتونم پیدا کنم یا نه اگر تونستم پیداش کنم مطمئنن سوجین اونو ببینه حالش بهتر میشه
مارگارت.باشه فکر خوبیه پس من میرم دستاشو و پاهاشو به تخت ببندم
جولیا. باشه فقط مواظب باش اونقدر محکم نشه که دردش بگیره
مارگارت. باشه حتما
جولیا هم در عوض این حرف لبخندی به مارگارت زد و به سمت اتاق استراحت راه افتاد
الان با خودتون میگین جولیا و مارگارت کین؟یا چرا انقدر نگران سوجینن؟
جولیا و مارگارت دوتا خواهرن که توی آمریکا بدنیا اومدن تا حدود۱۶سالگی اونجا بودن بعد از اون پدرشون سرطان میگیره و میخواد به وطن خودش یعنی کره برگرده تا همونجا بمیره، چون دیگه دکترا ازش قطع امید کرده بودن !
پرستار. بدویییننن بدوییننن الان همه بیدار میشن باززز
سر پرستار. باز چه مرگتونههه
پرستار. خانم سوجین باز داد و هواراشو شروع کرده میگه من بابامومیخوام
سر پرستار. اون آرامبخش کوفتی و بده به من ببینم
سوجین. جیغغغغغغغغ ولم کنینننننن من روانی نیستمممممم شماها من و روانی کردیننن(گریه)
سر پرستار. دخترم عزیزم اروم باش اروم (لبخند)
سوجین. نمیخوامممم منو ول کنیننننن من داداشمو میخواممم(عربده و گریه)
همینطور که سوجین تقلا به رفتن میکرد سر پرستار اروم آمپولی که حاوی آرامبخش بود رو بهش تزریق کرد
بعد از دو دقیقه که سوجین اروم شد اون رو روی تخت گذاشت
سر پرستار. دخترکم بهت قول میدم قول میدم باباتو رو به زودی ببینی باشه؟
سوجین. ق....قول...میدی؟و...واقعا...م..میتونم ب.. ببینمش؟(اروم و بی حال)
سر پرستار. اره میتونی قول میدم حالا هم بخواب تا سریع فردا بشه و بتونی باباتو ببینی(لبخند و بغض)
سوجین هم لبخند بی حالی به سر پرستار تحویل داد و چشماش رو بست و سریع به خواب فرو رفت
هرکی دیگه هم بود با اون همه حجم از اون آرامبخش های کوفتی به این زودی به خواب میرفت
پرستار. چرا بهش همچون قولی و دادی؟باباشو ببینه؟چجوری میخوای یه مرده رو بیاری که ببینتش؟
سرپرستار. مارگارت میدونم میدونم نمیشه ولی.....نمیتونستم اینطوری به حال خودش بزارم حداقل یه شب و بتونه راحت بخوابه با فکر باباش داره نابود میشه اون هنوز جوونه
مارگارت.جولیا ولی اگر فردا قهر کنه چی؟اگر باز اون حال بشه چی؟اگر باز بخواد خودکشی کنه چی؟
جولیا.چجورژ خودکشی کنه هان؟
مارگارت. سری قبل شیشه های اتاقو شکونده بود
جولیا. راست میگی فردا اگر باز باباشو نبینه میزنه به سرش باز........اوم دشتاشو ببند
مارگارت. مطمئنی؟
جولیا. این تنها راهمونه ،درضمن من تلاش میکنم ببینم داداششو میتونم پیدا کنم یا نه اگر تونستم پیداش کنم مطمئنن سوجین اونو ببینه حالش بهتر میشه
مارگارت.باشه فکر خوبیه پس من میرم دستاشو و پاهاشو به تخت ببندم
جولیا. باشه فقط مواظب باش اونقدر محکم نشه که دردش بگیره
مارگارت. باشه حتما
جولیا هم در عوض این حرف لبخندی به مارگارت زد و به سمت اتاق استراحت راه افتاد
الان با خودتون میگین جولیا و مارگارت کین؟یا چرا انقدر نگران سوجینن؟
جولیا و مارگارت دوتا خواهرن که توی آمریکا بدنیا اومدن تا حدود۱۶سالگی اونجا بودن بعد از اون پدرشون سرطان میگیره و میخواد به وطن خودش یعنی کره برگرده تا همونجا بمیره، چون دیگه دکترا ازش قطع امید کرده بودن !
۴.۱k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.