فقط خواهر و برادر بودیم پارت 76
سلاممم امیدوارم حالتون عالی باشه .
خب کم کم داریم به اخرای این فیک میرسیم :)
لیسو: حتما شبیه توعه عسل مامان .
هان: میتونم باهاش حرف بزنم؟
لیسو: البته .
هان: عشق داداش خیلی دوست دارم لطفا شبیه من باش خیلی دلم میخواد بغلت کنم .
لیسو: عشقای مامان خیلی دوستتون دارم .
هان: مامان من چند سالمه؟
لیسو: عزیزم تو 2 سالته .
هان: یعنی من از خواهرم دوسال بزرگترم درسته؟
لیسو: بله عزیزم راستی یادم نرفته بهت بگم امروز خاله ته ری با چان میاد خونمون .
هان: بالاخره قراره چان رو هم ببینم .
لیسو: پسر باهوش من .
هان: عشق داداش درسته هنوز دنیا نیومدی فردا قراره بیای ولی عاشق پسر خالمون نشیااا.
لیسو: 😅😅 عزیزم با این حرفت خواهرت تکون خورد .
هان: پس جوابت مثبته .
لیسو: عزیزم من یکم کمرم درد میکنه برم یکم استراحت کنم .
هان: حتما خوب استراحت کن تا خواهر کوچولوم هم استراحت کنه .
بعد 1 هفته
هان: مامان صدام رو میشنوی؟
ناشناس : فقط دوتا بچه تو ماشین سالمن بغیر از اونا همشون مردن .
هان: مامانم نمرده مامانننن پاشو خواهرم داره گریه میکنه .
ته ری: جیسونگ عزیزم بیا پیشم .
هان: خاله مامانم نمرده .
ته ری : عزیزم اونا رفتن اسمون و ستاره شدن .
هان: پس چرا من نشدم دونسنگم نشد ؟
ته ری : چون شما دوتاتون خیلی کوچیک هستین .
هان: میخوام برم خونمون .
ته ری: بیا بریم خونه ما .
هان: باشه .
بعد 1 ماه
ته ری : اقای وکیل لطفا اجازه بدید جیسونگ هم فرزند خونده ام بشه .
وکیل : متاسفانه اون نمیشه پدر بزرگش میخواد از تنها وارث خانواده محافظت کنه .
ته ری: ولی خواهرم ناراحت میشه من بهش قول دادم مادر بچه هاش باشم .
وکیل : متاسفانه کاری از دستم برنمیاد
ته ری: باشه جیسونگ رو میدم به پدربزرگش حالا لطفا تنهام بزارید . اونی ببخشید نتونستم از جیسونگت مراقب باشم ولی قول میدم از دخترت مراقبت کنم .
( زمان حال)
لینو: هانننننن
هان: بله بله
لینو: کجایی نیم ساعته دارم صدات میکنم .
هان: ببخشید من باید برم یه روز دیگه میبینمت .
لینو: باشه منو برسون خونه بعد .
هان: اوکی ببخشید عجله دارم .
( بریم پیش ات و چان)
ات: اقای دکتر اجازه ورود میدهید؟
بابا: بله دختر عزیزم .
ات: خسته نباشی اپااا.
چان: سلام بابا .
بابا: مرسی عزیزم دلم .
ات: دلم برات تنگ شده بود .
بابا: منم عزیزم .
چان: واقعا من اینجا کدو هستم .
ات: اپا بزار حسودی کنه .
بابا: چشم خانم ات .
منشی : ببخشید دکتر یه نفر میخوان شمارو ببیننن.
بابا: کیه؟
منشی: اقای هان جیسونگ .
بابا: کجا هستن؟
منشی : اتاق بغلی.
بابا: باشه الان میام عزیزم شما بشینید اینجا من زود میام .
ات: باشه حتما زود بیا .
بابا: امکان نداره جیسونگ پیداش شد ولی بخاطر چی؟
هان: سلام عمو خسته نباشی !
بابا: سلام ممنون .
هان: ببخشید که مزاحتمون شدم ولی لطفا به حرفام گوش کنید .
بابا: بله حتما .
هان: میدونم که خواهرم رو شما بزرگ کردین و ازتون خیلی ممنونم من واقعا میخوام خواهرم رو ببینم .
بابا:خب جیسونگ عزیزم بله تو حق داری خواهرتو ببینی ولی اون هیچی نمیدونه .
هان: یعنی بهش نگفتین یه برادر داره؟
بابا: نه اون فقط چان رو میدونه ولی اگه بخوای ات رو ببینی الان اینجاست بیا بریم پیشش .
هان: عمو من میخوام خواهرم با من زندگی کنه .
بابا: میخوای همه چیز رو بهش بگی؟
هان: اگه اجازه بدین .
خب کم کم داریم به اخرای این فیک میرسیم :)
لیسو: حتما شبیه توعه عسل مامان .
هان: میتونم باهاش حرف بزنم؟
لیسو: البته .
هان: عشق داداش خیلی دوست دارم لطفا شبیه من باش خیلی دلم میخواد بغلت کنم .
لیسو: عشقای مامان خیلی دوستتون دارم .
هان: مامان من چند سالمه؟
لیسو: عزیزم تو 2 سالته .
هان: یعنی من از خواهرم دوسال بزرگترم درسته؟
لیسو: بله عزیزم راستی یادم نرفته بهت بگم امروز خاله ته ری با چان میاد خونمون .
هان: بالاخره قراره چان رو هم ببینم .
لیسو: پسر باهوش من .
هان: عشق داداش درسته هنوز دنیا نیومدی فردا قراره بیای ولی عاشق پسر خالمون نشیااا.
لیسو: 😅😅 عزیزم با این حرفت خواهرت تکون خورد .
هان: پس جوابت مثبته .
لیسو: عزیزم من یکم کمرم درد میکنه برم یکم استراحت کنم .
هان: حتما خوب استراحت کن تا خواهر کوچولوم هم استراحت کنه .
بعد 1 هفته
هان: مامان صدام رو میشنوی؟
ناشناس : فقط دوتا بچه تو ماشین سالمن بغیر از اونا همشون مردن .
هان: مامانم نمرده مامانننن پاشو خواهرم داره گریه میکنه .
ته ری: جیسونگ عزیزم بیا پیشم .
هان: خاله مامانم نمرده .
ته ری : عزیزم اونا رفتن اسمون و ستاره شدن .
هان: پس چرا من نشدم دونسنگم نشد ؟
ته ری : چون شما دوتاتون خیلی کوچیک هستین .
هان: میخوام برم خونمون .
ته ری: بیا بریم خونه ما .
هان: باشه .
بعد 1 ماه
ته ری : اقای وکیل لطفا اجازه بدید جیسونگ هم فرزند خونده ام بشه .
وکیل : متاسفانه اون نمیشه پدر بزرگش میخواد از تنها وارث خانواده محافظت کنه .
ته ری: ولی خواهرم ناراحت میشه من بهش قول دادم مادر بچه هاش باشم .
وکیل : متاسفانه کاری از دستم برنمیاد
ته ری: باشه جیسونگ رو میدم به پدربزرگش حالا لطفا تنهام بزارید . اونی ببخشید نتونستم از جیسونگت مراقب باشم ولی قول میدم از دخترت مراقبت کنم .
( زمان حال)
لینو: هانننننن
هان: بله بله
لینو: کجایی نیم ساعته دارم صدات میکنم .
هان: ببخشید من باید برم یه روز دیگه میبینمت .
لینو: باشه منو برسون خونه بعد .
هان: اوکی ببخشید عجله دارم .
( بریم پیش ات و چان)
ات: اقای دکتر اجازه ورود میدهید؟
بابا: بله دختر عزیزم .
ات: خسته نباشی اپااا.
چان: سلام بابا .
بابا: مرسی عزیزم دلم .
ات: دلم برات تنگ شده بود .
بابا: منم عزیزم .
چان: واقعا من اینجا کدو هستم .
ات: اپا بزار حسودی کنه .
بابا: چشم خانم ات .
منشی : ببخشید دکتر یه نفر میخوان شمارو ببیننن.
بابا: کیه؟
منشی: اقای هان جیسونگ .
بابا: کجا هستن؟
منشی : اتاق بغلی.
بابا: باشه الان میام عزیزم شما بشینید اینجا من زود میام .
ات: باشه حتما زود بیا .
بابا: امکان نداره جیسونگ پیداش شد ولی بخاطر چی؟
هان: سلام عمو خسته نباشی !
بابا: سلام ممنون .
هان: ببخشید که مزاحتمون شدم ولی لطفا به حرفام گوش کنید .
بابا: بله حتما .
هان: میدونم که خواهرم رو شما بزرگ کردین و ازتون خیلی ممنونم من واقعا میخوام خواهرم رو ببینم .
بابا:خب جیسونگ عزیزم بله تو حق داری خواهرتو ببینی ولی اون هیچی نمیدونه .
هان: یعنی بهش نگفتین یه برادر داره؟
بابا: نه اون فقط چان رو میدونه ولی اگه بخوای ات رو ببینی الان اینجاست بیا بریم پیشش .
هان: عمو من میخوام خواهرم با من زندگی کنه .
بابا: میخوای همه چیز رو بهش بگی؟
هان: اگه اجازه بدین .
۸.۳k
۲۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.