پارت۴۵
پارت۴۵
ارامشی برای حس تو
ویو ا.ت
ماشینو روشن کردم و بردمش بیرون کنار ماشینش ایستادم...منتظر موندم بیاد ...که اومدو سوار ماشینش شد و راه افتاد منم پشت سرش حرکت کردم ....رسیدم و ماشینارو گذاشتیم تو پارکینگ و رفتیم داخل خونه که با دیدن مامان جونگ کوک که با چندتا اریشگر طراح لباس صحبت میکرد تعجب کردم....متوجه برگشت منو کوک به خونه شد و اومد سمتمون و گفت
» دخترم بیا بریم اندازتوبگیرن تا عصر برید و یه طرح انتخاب کنید تا برات لباس عروستو بدوزن
- چ..چشم مامانی(لبخند و شکه)(رفتم سمت همون چندتا دختر که متر دستشون بود....بدون هیچ حرفی شروع کردن به اندازهامو گرفتن)
+( هنوز ایستاده بودم و از دم در داشتم به ا.ت نگا میکردم ..مامانمم پیشم ایستاده بود ...کمی گذشت که مامانم گفت)
» منتظر چیی ..برو دیگه اندازه تو رو هم بگیرن...فردا عروسیته...باورم نمیشه همون پسر کوچولوی خودم که بخاطر اسباب بازیش گریه میکردو کله این خونه رو دور میزد داره ازدواج میکنه و داماد میشه(لبخند)
+(خنده) شیرموزمو نگفتیااا ...ماله منو خوردی باهات قهر کردم ..یادته؟انگار همین دیروز بود
» پسر دیوونه(خنده).... برو دیگه اندزتو بگیرن(کمی خنده)
+(کمی خنده)(رفتم و اندازه هامو داشتن می گرفتن ....ا.ت کارش تموم شده بود و داشت توی البومی که پر طرح لباس عروس بود دنبال یه طرح پیدا میکرد....کمی بعد منم کارمتموم شد و رفتم رو کاناپه ییشش نشستم که با سرعت برگشت سمتم و با ذوق گفت)
- ددی من از این صفحهه ۳تاشو دوس دارممم (تو هر صفحه۴تا طرح هست)تو برام یکیشو انتخاب کن ....منم برا تو یه کت و شلوار شیک انتخاب میکنمممم(ذوققق کیوت)
+ (گونشو بو/سیدم)چرا که نه(لبخند خرگوشی)
-(البومه تو دستمو بهش دادم و اون یکی رو برداشتم ......بعد چند مین یه طرح خیلیییییی قشنگ و جذاب پیدا کردم که مطمعن بودم به اوپا میاد....بهش نگاه کردم)ددییی این چطورههه؟(ذوقق)(طرحو بهش نشون دادم)
+ عالیههه خیلیییی خوشگله(واقعا خوشگل بود.....بهش یکی از اون ۳تایی که گفت رو نشون دادم) بیبم این بهتر از همشونه ...نه؟
- الههههه(ذوققق)(بعد انتخابه لباسامون و سفارش طرحامون قرار شد عصری بریمو بیاریمشون....همه اون خانم و اقاها رفتن .....رفتم ساعتو دیدم ساعت۳ بود با اوپا ناهار خوردیمو و یکم استراحت کردیم ....ساعت۵ بیدار شدمو اوپا رو هم بیدار کردم و اماده شدیمو رفتیم تا لباسا رو پورو کنیمو دیگه ببریم و کفش اینا بخریم.....من پورو کردم ..اما خودمو به اوپا نشون ندادم از نظر خودم خیلیییییی خوشگل شده بودم....بعد حساب کردیم و کفش خریدیمو منم چندتا اکسسوری خریدمو....بیرون شام خوردیم و رفتیم خونه و من تا رسیدیم زنگ زدم به میسو بهش گفتم فردا عرسیه اونم خوشحال شدو گفت با دوست پسرش میاد....رفتم تو اتاقه اوپا...اوپا روتخت بود و داشت با گوشی با تهیونگ حرف میزد
(بقیش یکم +۱۸هستش اگه میخواید بخونیدش تو کامنتا بگید بفرستمش براتون)
حمایتتتتتتت لاوامممم!
ارامشی برای حس تو
ویو ا.ت
ماشینو روشن کردم و بردمش بیرون کنار ماشینش ایستادم...منتظر موندم بیاد ...که اومدو سوار ماشینش شد و راه افتاد منم پشت سرش حرکت کردم ....رسیدم و ماشینارو گذاشتیم تو پارکینگ و رفتیم داخل خونه که با دیدن مامان جونگ کوک که با چندتا اریشگر طراح لباس صحبت میکرد تعجب کردم....متوجه برگشت منو کوک به خونه شد و اومد سمتمون و گفت
» دخترم بیا بریم اندازتوبگیرن تا عصر برید و یه طرح انتخاب کنید تا برات لباس عروستو بدوزن
- چ..چشم مامانی(لبخند و شکه)(رفتم سمت همون چندتا دختر که متر دستشون بود....بدون هیچ حرفی شروع کردن به اندازهامو گرفتن)
+( هنوز ایستاده بودم و از دم در داشتم به ا.ت نگا میکردم ..مامانمم پیشم ایستاده بود ...کمی گذشت که مامانم گفت)
» منتظر چیی ..برو دیگه اندازه تو رو هم بگیرن...فردا عروسیته...باورم نمیشه همون پسر کوچولوی خودم که بخاطر اسباب بازیش گریه میکردو کله این خونه رو دور میزد داره ازدواج میکنه و داماد میشه(لبخند)
+(خنده) شیرموزمو نگفتیااا ...ماله منو خوردی باهات قهر کردم ..یادته؟انگار همین دیروز بود
» پسر دیوونه(خنده).... برو دیگه اندزتو بگیرن(کمی خنده)
+(کمی خنده)(رفتم و اندازه هامو داشتن می گرفتن ....ا.ت کارش تموم شده بود و داشت توی البومی که پر طرح لباس عروس بود دنبال یه طرح پیدا میکرد....کمی بعد منم کارمتموم شد و رفتم رو کاناپه ییشش نشستم که با سرعت برگشت سمتم و با ذوق گفت)
- ددی من از این صفحهه ۳تاشو دوس دارممم (تو هر صفحه۴تا طرح هست)تو برام یکیشو انتخاب کن ....منم برا تو یه کت و شلوار شیک انتخاب میکنمممم(ذوققق کیوت)
+ (گونشو بو/سیدم)چرا که نه(لبخند خرگوشی)
-(البومه تو دستمو بهش دادم و اون یکی رو برداشتم ......بعد چند مین یه طرح خیلیییییی قشنگ و جذاب پیدا کردم که مطمعن بودم به اوپا میاد....بهش نگاه کردم)ددییی این چطورههه؟(ذوقق)(طرحو بهش نشون دادم)
+ عالیههه خیلیییی خوشگله(واقعا خوشگل بود.....بهش یکی از اون ۳تایی که گفت رو نشون دادم) بیبم این بهتر از همشونه ...نه؟
- الههههه(ذوققق)(بعد انتخابه لباسامون و سفارش طرحامون قرار شد عصری بریمو بیاریمشون....همه اون خانم و اقاها رفتن .....رفتم ساعتو دیدم ساعت۳ بود با اوپا ناهار خوردیمو و یکم استراحت کردیم ....ساعت۵ بیدار شدمو اوپا رو هم بیدار کردم و اماده شدیمو رفتیم تا لباسا رو پورو کنیمو دیگه ببریم و کفش اینا بخریم.....من پورو کردم ..اما خودمو به اوپا نشون ندادم از نظر خودم خیلیییییی خوشگل شده بودم....بعد حساب کردیم و کفش خریدیمو منم چندتا اکسسوری خریدمو....بیرون شام خوردیم و رفتیم خونه و من تا رسیدیم زنگ زدم به میسو بهش گفتم فردا عرسیه اونم خوشحال شدو گفت با دوست پسرش میاد....رفتم تو اتاقه اوپا...اوپا روتخت بود و داشت با گوشی با تهیونگ حرف میزد
(بقیش یکم +۱۸هستش اگه میخواید بخونیدش تو کامنتا بگید بفرستمش براتون)
حمایتتتتتتت لاوامممم!
۶.۲k
۰۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.